جملات و داستانهای زیبا وآموزنده

جملات و داستانهای زیبا وآموزنده


اعمالی که باعث ورود انسان به بهشت می شود (ازروی اخلاص وقبول ولایت معصومین (ع)درعمل وبه زبان)



بسم الله الرحمن الرحیم


مقدمه
بهشت میعادگاه كسانی است كه خدا را به یگانگی دانستند، و او را پرستش كردند، و به سوی او رفتند، بهشت همان وعده ای كه رسول اكرم (ص) مسلمانان را بر آن بیعت كردند.
بهشت وعده ای است كه خدا به عمّار در وقت شكنجه شدن به وسیله آتش داده است.
مادرش كشته شد، سپس پدرش كشته شد، و آن ها اولین شهدای اسلام به شمار میروند.
بهشت امید هر عبادت كننده ای است كه چشمانش از ترس خدا اشك آلود میشود، و آرزوی هر جـهاد كننده ای كه خود را به خدا فروخت، و برای هر عالمی است كه به علم خود عمل كرد و به مردم آموخت، و هر مؤمنی كه نماز را ادا نمود، و فرایض خداوند را بجا آورد، و مردم ایمان او را تأیید كردند، و گفتند: او اوامر خدا را انجام داد، و از نواهی خدا پرهیز میكرد، و قلب او به دینش و به مسجد و اراده خدا وابسته بود.
اما بهشت دروازه هایی دارد، و برای ورود به آن دروازه ها اسبـابی لازم است، و هـر انسـانی به سببی چنگ میزند تا به یكی از دروازه های آن داخل شود.
مؤمنانی هستند كه به وسیله نمازشان به بهشت وارد میشوند، و بعضی به وسیله روزه یا زكات مال و حج خانه خدا. بعضی با خوش خلُقی در خرید و فروش، و تعدادی از بهشتیان، جهادكنندگان در راه خدا هستند؛ چنان كه فضل خدا وسیع و بخشایش او شاهد بر مدعای ماست. بعضی از بندگان به وسیله دور كردن درختی كه مردم را اذیت و آزار میدهد به بهشت رفته و از دوزخ فاصله میگیرند و كسانیكه جگر تشنه ای را سیراب میكنند.
پس ای برادر مسلمان! اگر توانستی كه اسباب ورود بهشت را به دست آوری، این دسته گل خوش بو از آیات و احادیث را بگیر، و از این اسباب آنچه میتوانی بهره گیر، تا بـه همه دروازه های بهشت راه یابی، و از هر دروازه كه خواستی، به بهشت وارد شوی؛
دروازه های بهشت


1) شهادتین
اولین سبب وارد شدن به بهشت، شهادت و گواهی حق است كه وزن و مقدار آن گواهی، به اندازه وزن آسمان و زمین است، این گواهی كه هیچ معبودی به حق نیست مگر خدای یكتا، و هیچ شریكی ندارد و محمد بنده و رسول خداست.
هركس كه این گواهی را بدهد و به اركان آن عمل نماید و خدا را به یگانگی پرستش كند، وارد بهشت میشود.
عباده بن صامت از رسول اكرم (ص) روایت میكند كه آن حضرت فرمود:
((من قال أشهد أن لا إله إلاَّ الله وحده لا شریك له وأن محمداً عبده ورسوله وأن عیسی عبدالله ورسوله وكلمته ألقاها إلی مریم وروح منه وأن الجنة حق والنار حق، أدخله الله علی ما كان من العمل)). [متفق علیه].
كسی كه گواهی دهد: هیچ معبود حقی به جز خدای یگانه نیست، و هیچ همتایی ندارد، و گواهی دهد كه محمد بنده و پیامبر خداست، و همچنین گواهی دهد كه حضرت عیسی بنده و پیامبر و كلمه خداوند و روحی از طرف خداوند است و بهشت و جهنم حق اند، هر عملی داشته باشد خداوند او را وارد بهشت میكند.

2- استقامت بر طاعت خداوند و رسول
خداوند میفرماید:
إنَّ الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون أولئك أصحاب الجنة خالدین فیها جزاءً بما كانوا یعملون. [احقاف 13].
[آنان كه گفتند آفریننده ما خداست و بر این سخن، پایدار و ثابت ماندند، بر آن ها هیچ ترس و بیم و حزن و اندوهی در دنیا و آخرت نخواهد بود].
استقامت؛ یعنی پایدار ماندن بر طاعت خدا و طاعت رسول خدا ، و كسی كه استقامت كند وارد بهشت میشود.
ابوهریره از رسول اكرم (ص) روایت میكند كه آن حضرت فرمود:
((كل أمتی یدخلون الجنة إلاَّ من أبی قالوا یا رسول الله ومن یأبی قال: من أطاعنی دخل الجنة ومن عصانی فقد أبی)). [بخاری].
همه امت من وارد بهشت خواهند شد، مگر كسی كه خود از وارد شدن به آن امتناع ورزد. سؤال كردند: ای رسول خدا! چه كسی است كه از ورود به بهشت امتناع میورزد؟ فرمود: كسی كه از من اطاعت كند به بهشت وارد خواهد شد، وكسی كه از من نافرمانی كند او همان است كه خودش از ورود به بهشت امتناع ورزیده است.

3- شهادت در راه خدا
خداوند در سوره توبه آیه 11 درباره شهادت میفرماید
إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَي‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِکُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (111)
خداوند از مومنان، جان ها و اموالشان را خریداری کرده، که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد، (به اینگونه که): در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند، این وعده حقی است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده، و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدی که با خدا کرده اید، و این است آن پیروزی بزرگ!

4- تلاوت قرآن
اهل قرآن اهل خدا و افراد خاص او هستند، قرآن سبب ورود آن ها به بهشت میشود.
عبدالله بن عمرو از رسول اكرم (ص) روایت میكند كه آن حضرت فرمود:
((یقال لصاحب القرآن اقرأ وارتق ورتل كما كنت ترتل فی الدنیا فإن منزلتك عند آخر آیة تقرأ بها)). [ترمذی و ابوداود وابن ماجه وصححه اٍلألبانی].
به صاحب قرآن گفته میشود: بخوان و پیش برو و با ترتیل تلاوت كن (قرآن را با قرائت درست و آهنگ خوش بخوان) همان گونه كه در دنیا می خواندی؛ زیرا منـزل و جایگاه تو آخرین آیه ای است كه آن را تلاوت میكنی.

5- حفظ و شناخت اسماء الحسنی
حفظ كردن نام های نیك خداوند و علم و شناخت نسبت به آن ها یكی از اسباب ورود به بهشت است.
ابوهریره از رسول اكرم (ص) روایت میكند كه آن حضرت فرمود:
((إنَّ لله تسعة وتسعین اسماً، مائة إلا واحداً، من أحصاها دخل الجنة)). [متفق علیه].
خدا نود و نه (99) اسم دارد كسی كه آن اسم ها را بشناسد و به مقتضـــای آن ها [و آن چنان كه سزاوار است] عمل كند، وارد بهشت میشود.

6- تلاوت بعضی سوره ها
از سخنان رسـول الله (ص) است كه بعضی از سوره ها و آیه ها سبب وارد شدن به بهشت میشود؛
أبو أمامه از رسول اكرم (ص) روایت میكند كه آن حضرت فرمود:
((من قرأ آیة الكرسی دبر كل صلاة مكتوبة لم یمنعه من دخول الجنة إلاَّ أن یموت)). [نسایی وطبرانی وابن حبان وصححه الألبانی].
هركس پس از هر نماز فرض، آیة الكرسی را بخواند، هیچ چیز مانع وارد شدن او به بهشت نمیشود، مگر این كه دنیا را وداع گوید.
انَس از رسول اكرم (ص) روایت میكند كه آن حضرت فرمود:
((سورة من القرآن ما هی إلاَّ ثلاثون آیة خاصمت عن صاحبها حتی أدخلته الجنة وهی سورة تبارك)). [طبرانی واحادیث المختارة وحسنه الألبانی].
سوره ای در قرآن وجود دارد كه فقط دارای سی آیه است و آن سوره، از كسی كه او را بخواند دفاع میكند تا این كه او را وارد بهشت مینماید و آن، سوره تبارك (فرقان) می باشد.
از اَنس بن مالك روایت است:
((كان رجل من الأنصار یؤمهم فی مسجد قباء وكان یقرأ قل هو الله أحدفی كل ركعة فسأله رسول الله : ما یحملك أن تقرأ هذه السورة فی كل ركعة؟ فقال: یا رسول الله إنّی أحبها، فقال: إنَّ حبها أدخلك الجنة)). [بخاری معلقاً وترمذی وقال الألبانی حسن صحیح].
مردی از انصار، مردم را در مسجد قُبا امامت میكرد و در هر ركعت سوره قل هو الله أحد(توحید)را می خواند رسول اكرم (ص) از او پرسید: چه چیز تو را وادار میكند تا این سوره را در هر ركعت بخوانی؟ آن مرد در پاسخ گفت: ای رسول خدا! من این سوره را دوست دارم. آن حضرت فرمود: دوست داشتن این سوره تو را به بهشت وارد میكند.

7- تسبیح (سبحان الله گفتن) و تحمید (الحمدالله گفتن) و تهلیل (لا اله الا الله گفتن) و تكبیر (الله اكبر گفتن)
ابن مسعود روایت میكند كه رسول اكرم (ص) فرمودند:
((لقیت إبراهیم لیلة أسری بی فقال یا محمد أقرئ أمتك منی السلام وأخبرهم أن الجنة طیبة التربة عذبة الماء وأنها قیعان وأنَّ غراسها سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أكبر)). [ترمذی وحسنه الألبانی].
در شب معراج ابراهیم (خلیل االله) را دیدم كه فرمودند: سلام من را به امت خود برسان و بگو كه بهشت، خاكی پاك و تمیز دارد، و آبش شیرین است، و زمینش سفید و هموار است، وكشتزارش گفتن سبحان الله، والحمد لله، ولا إله إلاَّ الله، و الله اكبر میباشد.
از اسباب ورود به بهشت، ذكر خدا پس از هر نماز است:
ابوهریره روایت میكند:
((أنَّ فقراء المهاجرین أتوا رسـول الله (ص) فقالوا ذهب أهل الدثور بالدرجات العلی والنعیم المقیم فقال وما ذاك قالوا: یصلون كما نصلی ویصومـون كما نصوم ویتصدقون ولا نتصدق ویعتقون ولا نعتق فقال رسول الله أفلا أعلمكم شیئا تدركون به من سبقكم وتسبقون به من بعدكم ولا یكون أحد أفضل منكم إلاَّ من صنع مثل ما صنعتم؟ قالوا بلی یا رسول الله، قال: تسبحون وتكبرون وتحمدون دبر كل صلاة ثلاثا وثلاثین مرة)). [متفق علیه].
فُقرای مهاجرین نزد پیامبرآمدند و گفتند: ثروتمندان با درجات عالی و نعمت های همیشگی رفتند، آن حضرت فرمودند: چگونه ؟ گفتند: نماز میخوانند همچنان كه ما نماز میخوانیم، و روزه میگیرند همچنان كه ما روز میگیریم، و صدقه میدهند، ولی ما صدقه نمیدهیم، و برده آزاد میكنند، و ما چنین نمیكنیم، آن حضرت فرمود: آیا شما را از چیزی با خبر كنم كه به آنان ـ كه از شما سبقت گرفته اند ـ برسید؟ و از كسانی كه پس از شما میآیند، پیشی بگیرید، و هیچ كس از شما بهتر نباشد، مگر كسی كه مانند شما عمل نماید ؟ گفتند: بلی ای رسول خدا! آن حضرت فرمود: در پایان هر نماز 33 بار سبحان الله، و33 بار الله اكبر، و33 بار الحمد لله، بگویید.

8- شهادتین پس از وضو
از دیگر اسباب ورود به بهشت، گفتن شهادتین پس از وضو می باشد
عقبه بن عامر از رسول اكرم (ص) روایت میكند كه فرمودند:
((ما من مسلم یتوضأ فیحسن وضوءه ثم یقوم فیصلی ركعتین مقبل علیهما بقلبه ووجهه إلا وجبت له الجنة، قال فقلت ما أجود هذه فإذا قائل بین یدی یقول التی قبلها أجود، فنظرت فإذا عمر قال إنی قد رأیتك جئت آنفا، قال ما منكم من أحد یتوضأ فیبلغ أو فیسبغ الوضوء ثم یقول أشهـد أن لا إله إلا الله وأن محمداً عبد الله ورسوله إلا فتحت له أبواب الجنة الثمانیة یدخل من أیها شاء)). [مسلم].
هر كدام از شما وضو گرفته آن را نیك كامل كند، سپس بگوید: (أشهد أن لا إله إلاَّ الله وحده لا شریك له، وأنَّ محمداً عبده ورسوله) دروازه های هشت گانه بهشت به روی او باز میشود و از هر دری كه بخواهد، وارد میشود.
9- گفتن (لا حول ولا قوه إلاَّ بالله)
ازگنجینه های بهشت، گفتن (لا حول ولا قوه إلاَّ بالله) است.
أبو موسی از رسول اكرم (ص) روایت میكند كه آن حضرت فرمودند:
((ألا أدلك علی كنـز من كنوز الجنة؟ فقلت بلی یا رسول الله قال: قل: لا حول ولا قوة إلاَّ بالله)). [متفق علیه].
آیا تو را از گنجی از گنج های بهشت با خبر سازم؟ گفتم: بلی ای رسول خدا! فرمود: بگو: (لا حول ولا قوه إلاَّ بالله).

10- دعای سید الاستغفار
رسول اكرم (ص) دعایی را برای طلب مغفرت به سید الاستغفار وصف نموده و آن را عاملی از عوامل ورود به بهشت دانسته است. ای برادر مسلمان! آن را حفظ كن و ورد صبح و شام خود بگردان.
شداد بن اوس از رسول اكرم (ص) روایت میكند كه پیامبر اكرم فرمودند:
سید الاستغفار عبارت است از این كه بگوید:
((اللهم أنت ربی لا إله إلاَّ أنت، خلقتنی وأنا عبدك وأنا علی عهدك ووعدك ما استطعت، أعوذ بك من شر ما صنعت، أبوء لك بنعمتك علی وأبوء بذنبی فاغفر لی، فإنَّه لا یغفر الذنوب إلاَّ أنت)). [بخاری].
«خداوندا! تو پروردگار من هستي و جز تو معبودي بحق نيست، من بنده تو بوده و تا آنجا كه بتوانم بر عهد و وعده توام. از شر كردارم به تو پناه مي‏آورم، به نعمت تو بر خود، و به گناه خود اعتراف مي‏كنم، پس مرا بيامرز، چرا كه جز تو كسي گناهان را نمي‏آمرزد».
هر كس در هنگام روز، این دعا را به طور یقین بگوید و پیش از آغاز شب بمیرد، از اهل بهشت است، و كسی كه آن را شب از روی یقین بگوید و پیش از صبح بمیرد، از اهل بهشت است.

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 25 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

راههای رسیدن به بهشت
بقیع

انسان‎ها در دنیا وقتی بشنوند که در جایی گنجی وجود دارد سریع به دنبال یافتنش می‎روند. اصولا انسان به دنبال چیزهای با ارزش است. حال چه چیزی با ارزش‎تر از فرمایشات اهل بیت(علیهم‎السلام)؟! آن هم برای رسیدن به سعادت؟! در این مطلب روایاتی از امام صادق(علیه‎السلام) ذکر می‎شود که 25 راه برای سعادتمند شدن انسان را آموزش می‎دهند. 

 

امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند:

1- طلبت الرفعة، فوجدتها فی التواضع؛ برتری و بزرگواری را خواهان شدم، پس آن را در فروتنی یافتم.

2- طلبت رضی الله، فوجدته فی برّ الوالدین؛ خشنودی خدای متعال را درخواست نمودم، پس آن را در نیكی به پدر و مادر یافتم.

3- طلبت العز، فوجدته فی الصدق؛ عزت(ارجمندی) را جستجو نمودم، پس آن را در راستی و درستی یافتم.

4- طلبت صحبة الناس، فوجدتها فی حسن الخلق؛ همراهی و گفتگوی با مردم را جستجو نمودم، پس آن را در خوشخویی یافتم.

 5- طلبت الراحة، فوجوتها فی الزهد؛ آسایش را جستجو نمودم، پس آن را در پارسایی یافتم.

6- طلبت حلاوة العبادة، فوجدتها فی ترك المعصیة؛ شیرینی عبادت را جستجو نمودم، پس آن را در ترك گناه یافتم.

7- طلبت رقة القلب، فوجدتها فی الجوع و العطش؛ رقت و نرمی قلب را طلب نمودم، پس آن را در گرسنگی و تشنگی (روزه) یافتم.

8- طلبت الرئاسة، فوجدتها فی النصیحة لعبادالله؛ سروری و بزرگی را درخواست نمودم، پس آن را در خیرخواهی برای بندگان خدا یافتم.

 9- طلبت الجواز علی الصراط، فوجدته فی الصدقة؛ (آسانی) عبور از صراط را جستجو نمودم، پس آن را در صدقه یافتم.

10- طلبت نور الوجه، فوجدته فی صلاة اللیل؛ روشنی و نورانیت رخسار را درخواست نمودم، پس آن را در نماز شب یافتم.

11- طلبت فضل الجهاد، فوجدته فی الكسب للعیال؛ فضیلت جهاد را خواستم، پس آن را در به دست آوردن هزینه زندگی زن و فرزند یافتم.

12- طلبت حدب الله عزوجل، فوجدته فی بغض اهل المعاصی؛ دوستی خدای تعالی را جستجو كردم، پس آن را در دشمنی با گنهكاران یافتم.

 13- طلبت نور القلب، فوجدته فی التفكر و البكاء؛ روشنی قلب را طلب کردم، پس آن را در اندیشیدن و گریستن یافتم.

14- طلبت فراغ القلب، فوجدته فی قلة المال؛ آسایش قلب را جستجو نمودم، پس آن را در كمی ثروت یافتم.

15- طلبت عزائم الامور، فوجدتها فی الصبر؛ كارهای پر ارزش را جستجو نمودم، پس آن را در شكیبایی یافتم.

16- طلبت الشرف، فوجدته فی العلم؛ قدر و شرف را جستجو نمودم، پس آن را در دانش یافتم.

 17- طلبتُ حب الموت، فوجوته فی تقدیم المال لوجه الله؛ دوست داشتن مرگ را خواهان شدم، پس آن را در پیش فرستادن ثروت (انفاق) برای خشنودی خدای تعالی یافتم.

برگ عیشی به گور خویش فرست                                                كس نیارد ز پس، تو پیش فرست

18- طلبت العبادة فوجدتها فی الورع؛ عبادت را جستجو نمودم، پس آن را در پرهیزكاری یافتم.

19- طلبتُ الجنة، فوجدتها فی السخأ؛ بهشت را خواستم، پس آن را در بخشندگی و جوانمردی یافتم.

20- طلبت ثقل المیزان، فوجدته فی شهادة «ان لا اله الا الله و محمد رسول الله»؛ سنگینی ترازوی اعمال را طلب نمودم، پس آن را در گواهی به یگانگی خدای تعالی و رسالت حضرت محمد (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله) یافتم.

21- طلبت الذلة، فوجدتها فی الصوم؛ خواهان نرمی و فروتنی شدم، پس آن را در روزه یافتم.

22- طلبت الغنی، فوجدته فی القناعة؛ توانگری را جستجو نمودم، پس آن را در قناعت یافتم.

23- طلبت الانس، فوجدته فی قرائة القرآن؛ آرامش و همدمی را جستجو نمودم، پس آن را در خواندن قرآن یافتم.

24- طلبت السرعة فی الدخول الی الجنة، فوجدتها فی العمل لله تعالی؛ سرعت در ورود به بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در كار خالصانه برای خدای تعالی یافتم.

 25- طلبتُ العافیة، فوجدتها فی العزلة؛ تندرستی و رستگاری را جستجو نمودم، پس آن را در گوشه‏گیری (مثبت و سازنده) یافتم.

 

برگرفته از احادیث مستدرك الوسائل، ج 12، ص 173 – 174

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 25 دی 1390برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

مهدی در انتظار شیعیان حقیقی علی علیه السلام
http://weblog.sarir209.com/archives/docu0003.JPG
 
أین مثل مالک؟ ‌أین عمار؟ أین ذوالشهادتین؟

کجاست مثل مالک؟ کجاست عمار؟ کجاست ذوالشهادتین؟


دیرگاهی پیش بود که صدای گلایه علی (ع) در حد فاصل کوفه و شام برخاست.آن هنگام که مالک اشتر و عمار و ذوالشهادتین، یعنی یاران صدیق علی (ع) به شهادت رسیده بودند و علی تنها مانده بود. سئوالی که جوابی در پی نداشت.


روزها برآمدند و شبها فرو رفتند. روزگار دیگری آمد. روزی به بلندای روزگار،‌عاشورا!


آن روز هم، امام دیگری بود  و ندای دیگری:‌« هل من ناصر ینصرنی؟ » این ندا هم زمانی بر آمد که ابوالفضل علمدار، علی اکبر، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و ... در برابر چشمان حسین (ع) به خون غلتیده بودند و او سرداری بود تنها مانده . پس سئوال همان سئوال بود، جواب هم همان جواب : سرهای فروافتاده، دستهای به عقب کشیده شده، چشمان شرمزده و خجلت زده ای که به دنبال محل فراری چون زمین هستند نا از تیررس نگاه امام فرار کنند. بجز 72 تن؟! همین !


آیا جواب سؤالی بدان عظمت، سئوالی که زمین و زمان، فرشتگان و ملایک برای جوابش هروله می کردند، همین بود؟!


نه ! نبود !‌و از همین رو بود که علی جوابش را از محراب با فرق خونینش گرفت و حسین بر سر نیزه !


آن روزگار گذشت و امروز، روزگار دیگری است. امروز نیز روز امام دیگری است. اما همچنان همان سئوال باقی است :


- کجاست یاریگری  که به یاری امامش بشتابد؟


و جواب نیز همان ! سکوت !‌خجلت ! غلفت ! ترس !


دیگرگاهی است که هر روز ندایی در صحن دل شیعیان می پیچد :


« کجاست یاریگری که به یاری مهدی بشتابد؟!»


و ما همچنان چشمان شرمزده و گنهکار، اما مشتاقمان را به زمین دوخته ایم. سر به جانب دیگری گردانده ایم و دستانمان را به کار دنیا مشغول داشته ایم ! و او هر روز دلتنگ عاشقی، منتظر یاریگری ، با گلویی بغش آلود، چشمان امیدوارش را که از نگرانی برای شیعیان اشک آلود است به آسمان دوخته :


- پس کی ؟


آری !‌امروز دیگر آن روزگار نیست، که این آخرین حجت خدا، بقیه الله الاعظم (عج) هم به سرنوشت اجداد اطهرش دچار گردد.


او در پس پرده می ماند تا آنگاه که مالک ها، عمارها، حبیب ها و ابالفضل هایش را پیدا کند.


اومانده است تا زمین خدا ،‌از حجت خالی نماند و ظهوراو محقق نمی شود مگر به حضور مالک ها،‌عمارها، و حبیب ها.


به راستی ! ما که ادعای علوی بودن را بر سینه داریم و چشم به راه قیام مهدی (عج) هستیم،


هیچ با خود فکر کرده ایم که امروز هم ندای أین مثل مالک، أین عمار، أین ذوالشهادتین علی (ع) از حنجره فرزندش مهدی (عج) در فضا طنین انداز است !


هیچ با خود فکر کرده ایم که امروز مهدی (عج) بیش از هر کس دیگر،‌در انتظار منتظران واقعی خویش است ؟!


هیچ با خود فکر کرده ایم که آیا این ندای حضرت را پاسخ دهنده ای هست؟


افسوس که پاسخ دهندگان بسیار اندکند.


افسوس که اگر شیعیان واقعی علی (ع) اندک نبودند، فرزندش در پرده غیبت باقی نمی ماند.


آری، آن هنگام که ندای «فزت و رب الکعبه» علی (ع) در محراب مسجد کوفه طنین انداز شد،


چشمانش نگران چنین روزهایی بود.


روزهایی همچون امروز که زمان بی تاب ظهور فرزندش و مکان بی قرار شنیدن ندای «أنا المهدی» اش می باشد.


آیا او را جوابگویی هست؟


شیعیان علی !


 درک این حقیقت را به کدامین لحظه واگذارده ایم؟ فرصت ها از دست می رود.


شاید از هنگام ظهور اندکی بیش نمانده باشد !


لحظه ها از دست رفت،


عمرما بر باد رفت


 
نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:مهدی در انتظار شیعیان حقیقی علی علیه السلام, | موضوع: <-CategoryName-> |

عشق به خدا
 

بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.

* اگر پیام خدا رو خوب دریافت نکردید، به «فرستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها» را تنظیم کنید.


* خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.


* خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!


* این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.


* وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.


* یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.


* کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.


* آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.


* کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.


* خدا بی گناه است در پروند? نگاه تان تجدید نظر کنید.


* ما خلیف? خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.


* آنکه  خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.


* خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.


* بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.


* روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.


* برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.


* شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.


* به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.


* چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند.


* امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟


*اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟


* وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.


* آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیش? من و تو.


* خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.


 
نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

رازهای سلامتی از زبان دانشمندان ژاپنی
 
 
اگر سلامتی‌تون برای شما مهمه، فقط کافی است به آخرین دستاوردهای متخصصین مرکز ملی هدایت (ارتقای) سلامت و رفتار شناسی توکیو توجه کنیم، آنها می‌گویند:

١- هرگز سیگار نکشید و اگر می‌کشید، نیمه آخر آن را به هیچ وجه نکشید.

٢- در حمام هیچ‌گاه مستقیما زیر دوش آب گرم نفس نکشید. کلر یک قاتل تدریجی است.

 

 


 

٣- هنگام شارژ موبایل ابتدا شارژر را به گوشی وصل کنید و سپس آن را به برق وصل کنید. بهتر است موبایل خاموش باشد.

٤- چای بیشتر از یک روز مانده را اصلا ننوشید.

٥- هنگام روشن کردن کولر اتومبیل خود ابتدا به مدت حداقل ٥ دقیقه پنجره‌ها را باز بگذارید و در پمپ بنزین‌ها کولر را خاموش نمایید.

٦- غذای خود را بیشتر از یک بار در مایکروفر گرم نکنید و بعد از آن درصورت عدم استفاده دور بریزید.

٧- هنگام غذا بین هر لقمه حداقل ١ دقیقه فاصله بگذارید و دو ساعت قبل و بعد از غذا و هنگام آن نوشیدنی ننوشید.

٨- هنگام حرکت اتومبیل، پنجره‌ها را تماما باز نکنید تا هوا بصورت باد وارد مجاری تنفسی نگردد.

٩- لوازم آرایشی را بیشتر از ٥ ساعت بر روی پوست خود باقی نگذارید. سلول‌های پوستی نیاز به تعرق و تنفس دارند. در منزل نیز تا حد امکان از لباس‌های گشاد، راحت و باز استفاده نمایید.

١٠- موهای خود را بیش از یک بار در شبانه روز شانه نکنید.مراقب ورود شوره سر (حتی بصورت نامرئی) به چشم‌ها و مجرای تنفسی خود باشید.

١١- هنگام دویدن و راه رفتن سر خود را بالا نگهدارید.هنگام نشستن و خوابیدن بر عکس سر خود را پایین نگهدارید.

١٢- توجه بیش از حد به وزن، سودمند نیست.بدن انسان قادر است بصورت خودکار میزان ورودی، جذب و میزان دفع را تنظیم نماید و اشتهای طبیعی نیز متناسب با آن می‌باشد.هرچه قدر دوست دارید بخورید.

١٣- اگر نیاز مالی ندارید، لازم نیست روزی ٨ ساعت کار کنید. بهترین تعداد ساعات کاری بین ٥ الی ٦ ساعت می‌باشد.

١٤- هرگز پشت مانیتورهای قدیمی که روشن هستند قرار نگیرید. ضرر آنها از خیلی از دستگاه‌های عکسبرداری بیشتر است.

١٥- ورزش و تحرک در ابتدای صبح نه تنها سودمند نیست بلکه خطرناک نیز هست. سعی کنید آن را در حداقل ٣ ساعت بعد از بیداری و یا عصر انجام دهید.

١٦- توجه بیش از حد به امور سیاسی، ورزشی و اقتصادی برای سلامت روان مضر بوده و در دراز مدت به علت عدم امکان تسلط بر کنترل آنها، باعث اختلالات روانی می‌گردد.

١٧- معجزه جواهر آلات برای خانم‌ها را فراموش نکنید. حتی اگر صرفا به دیدن آنها باشد.

١٨- هیچ‌گاه به پهلو نخوابید. سعی کنید در جهت عمود بر محور مغناطیسی زمین بخوابید.

 

نويسنده: مجید | تاريخ: سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:رازهای سلامتی از زبان دانشمندان ژاپنی, | موضوع: <-CategoryName-> |

داروخانه پروردگار

 

 

هویج حلقه شده شبیه چشم انسان است. مردمك و عنبیه و خط نوری كه به چشم میرسد درست مانند چشم انسان میباشد. تحقیقات نشان میدهد كه مصرف هویج باعث افزایش جریان خون در عملكرد چشم میشود.

 

 

وقتی گوجه فرنگی رو از وسط دو نیم میكنید چهار تا خونه میبینید كه قرمزه و دقیقا مثل قلب هستش كه اون هم قرمزه و چهار تا بخش مجزا داره. تحقیقات نشون داده كه گوجه فرنگی خون رو تصفیه میكنه.

 

 حبه های انگور روی خوشه شبیه قلب هستش و هر دونه اون شبیه سلولهای خونی. امروزه تحقیقات نشون داده كه انگور برای حیات قلب بسیار مفیده.

 مغز گردو شبیه مغز انسان هستش. نیم كره راست و نیم كره چپ. قسمت بالای مغز و پایین مغز. حتی چین خوردگی های و پیچیدگی های اون هم شبیه نئو كورتكس میباشد. در حال حاضر میدانیم كه گردو ۳۶ مرتبه نورونهای پیام رسان به مغز را گسترش میدهد.

 

 تا حالا به لوبیا قرمز دقت كردین؟ درسته... شبیه كلیه انسان هستش. تحقیقات نشون داده كه لوبیا قرمز در بهبود عملكرد كلیه نقش بسزایی داره

ساقه كرفس شبیه به استخوان است و این نوع از سبزیجات در استحكام استخوان بسیار موثر میباشد. استخوانها تشكیل شده از ۲۳٪ سدیم و كرقس هم ۲۳٪ سدیم داره. چنانچه در رژیم غذایی شما سدیم وجود نداره كرفس میتونه این كمبود رو جبران كنه.

 

 آوكادو و گلابی و بادمجان برای سلامت سرویكس و رحم در خانمها بسیار موثر میباشد. امروزه تحقیقات نشان میدهد كه اگر خانمها در هفته یك عدد آوكادو مصرف نمایند هورمونهای آنها متعادل میشود و از بروز سرطان رحم جلوگیری میكند. جالبه كه بدونید ۹ ماه از شكوفه كردن آوكادو تا رسیدن میوه آن طول میكشه

انجیر پر از دونه هستش كه باعث افزایش تعداد و حركت اسپرم مرد و همچنین جلوگیری از عقیم شدن میشود

سیب زمینی استامبولی شبیه لوزالمعده هستش كه باعث تعادل قند خون در بیماران دیابتی میشود.

زیتون به سلامت و عملكرد تخمدان كمك میكند

كریپ فروت و پرتقال و انواع مركبات شبیه غده های شیری هستند و در سلامت سینه و جنبش غدد لنفاوی در سینه موثر است.

پیاز شبیه سلولهای بدن میباشد. امروزه تحقیقات نشان داده است كه پیاز نقش مهمی در خروج مواد زائد در بدن را داراست و باعث ریزش اشك و شستشوی لایه مخاطی چشم میگردد

نويسنده: مجید | تاريخ: سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:داروخانه پروردگار, | موضوع: <-CategoryName-> |

چگونه می‌توان شاد و رضایتمند زندگی کرد؟

 

 
 

آیا کسی هست که دلش نخواهد خوشحال و شاد باشد؟ همه می‌خواهند، اما معنی آن این نیست که همه خوشحالند.

یکی از دلایلی که ما نمی‌توانیم شاد باشیم این است که نمی‌توانیم به جای زندگی کردن به این امید که روزی در آینده، ما نیز خوشحال خواهیم شد، از خوشحالی‌ها‌ی هر چند کوچک زمان حال لذت ببریم. هر اندازه هم که سالم، زیبا، موفق و ثروتمند باشیم، هنوز در تلاش داشتن بیشتر هستیم و شادی و خوشحالی را به آینده و روزهای دیگر منتقل می‌کنیم. این طبیعت بشر است.

آنچنان روزهای شاد را به آینده موکول می‌کنیم که گویی عمر ما پایان ندارد. اما همه اشتباه می‌کنیم و زمانی این را درمی‌یابیم که دیگر دیر شده است. پس بیایید همین الان، با هر چه که داریم لحظات شاد و خوشحالی را تجربه کنیم. اما چگونه؟ بسیار ساده! 3روش ساده برای این کار وجود دارد.

 


 

 

1-    بخندید!

اگر به حالات کودکان توجه کنید می‌بینید که در اوج گریه، با گرفتن یک اسباب بازی ساده یا خوراکی مطلوب سریعا می‌خندند. چرا ما این کار را نکنیم؟

فیزیولوژی یا طبیعت لبخند و خنده ‏ این چنین است که بدون توجه به عمق افسردگی و تنشی که دارید اگر خود را وادار کنید که لبخند بزنید، پس از 15 تا 30 ثانیه احساس می‌کنید کمی بهتر شده‌اید. ‏

اگر عادت ندارید که بخندید، کمی تمرین لازم دارید. اما هر چه بیشتر خود را وادار به لبخند کنید‌، سریع‌تر، آسان‌تر و طبیعی‌تر لبخند خواهیدزد.

با آرامش و به‌تدریج شروع کنید به تمرین کردن. هر روز 2 تا3 ثانیه لبخند بزنید. اگر احساس می‌کنید با این کار، بدترین لحظات زندگی‌تان را می‌گذرانید، تحمل کنید و چند دقیقه در خلوت تنهایی خود، به زور هم که شده لبخند بزنید.

 

2-    سپاسگزار باشید

اکنون که می‌توانید لبخند بزنید یکی دیگر از راه‌های شاد بودن را بیاموزید. در زندگی همه ما مواهب و مواردی وجود دارد که به خاطر داشتن آن سپاسگزار باشیم اما ما همیشه فراموش می‌کنیم یا وقت نداریم که شکر‌گزار باشیم. هنگامی که اتفاق خوشایندی در زندگی ما رخ می‌دهد، فکر می‌کنیم که امر خارق‌العاده‌ای رخ نداده و می‌بایست این طور بشود و به کار روزمره‌مان ادامه می‌دهیم و هر روز همین کار را تکرار می‌کنیم بدون اینکه متوجه لحظات خوشبختی و خوش‌شانسی‌مان باشیم. در زندگی روز‌مره‌مان چیز‌های زیادی برای سپاسگزار‌بودن وجود دارد. بیایید عادت کنیم تا سپاسگزار مواهبی که داریم، باشیم.

 

یکی از ساده‌ترین راه‌های سپاسگزاری، توجه به خانواده است. در زندگی افرادی هستند که به آنان علاقه داریم، عاشقشان هستیم و به آنها احترام می‌گذاریم و آنان نیز متقابلا ما را دوست دارند اما هنگامی که می‌خواهیم از کسی یا چیزی قدردانی کنیم، کمترین توجهی به آنان نداریم. آنچنان به بودن آنان عادت کرده‌ایم که جادوی بودنشان را احساس نمی‌کنیم. فکر می‌کنیم همیشه در کنارمان خواهند بود و ما هر زمان که بخواهیم از مهر و علاقه و توجه آنان برخوردار خواهیم شد و هر زمان که بخواهیم می‌توانیم از آنان تشکر کنیم. این طور فکر نکنید.

یک زن خانه‌دار می‌گوید: من هنوز در حسرت این هستم که یک بار بتوانم از مادرم به پاس همه فداکاری‌هایش تشکر کنم؛ کاری که می‌خواستم با فرستادنش به سفری زیارتی انجام دهم‌ اما دست اجل این فرصت را از من گرفت و او متوجه نشد کارکردن بی‌اندازه من در روز‌های آخر زندگیش چه دلیلی داشت.

چند وقت است که از مادر‌، پدر‌، یا همسرتان به خاطر بودنشان و دوست داشتن‌تان تشکر نکرده‌اید؟ همین امروز این کار را بکنید. ابتدا ممکن است این کار شما، آنها را به خنده بیندازد یا باورتان نکنند. کمی طول می‌کشد که منظور شما را از این کار‌ها درک کنند یا باور کنند که شما با آنان مزاح نمی‌کنید و کاملا جدی هستید. اما هنگامی که باورتان کردند از احساس سرخوشی‌ای که به آنان و متقابلا به‌خودتان دست می‌دهد، متعجب خواهید شد.

 

3-    بخشیدن را بیاموزید!

هنگامی که از دست کسی خشمگین می‌شوید یا اینکه رفتار و کردار کسی شما را آزار می‌دهد، او را ببخشید.
هر چه زودتر بهتر، زیرا با خشم و نفرت، احساسی منفی به انسان دست می‌دهد که گاهی اوقات طوری انسان را تحت کنترل خود می‌گیرد که روی رفتار فرد و نحوه تصمیم‌گیری او اثر می‌گذارد. بخشش مهم است، چرا؟ چون در واقع با بخشیدن کسی، به او لطف نمی‌کنید بلکه خود را از زندان خشم و نفرت می‌رهانید. اغلب اوقات فردی که از دست او به خشم آمده‌اید نمی‌داند که هنوز از او عصبانی هستید و زندگی عادی خود را می‌کند و به‌سوی پیشرفت‌های بیشتر و زندگی بهتر در حرکت است، اما این شما هستید که در رنج و عذاب به‌سر می‌برید و زندگی سخت و دشواری را برای خود، فقط برای خود فراهم می‌کنید.


شما اگر یکی از مهربان‌ترین افراد روزگار هم باشید هنوز کسانی پیدا می‌شوند که به بخشش شما نیازمندند. پس بخشیدن را بیاموزید و از این احساس لذت ببرید.

اکنون 3راه ساده برای خوش‌بودن و شادزیستن پیش‌رو دارید. پس هیچ‌یک را فراموش نکنید. فقط چند لحظه برای شروع وقت بگذارید. گام‌های اولیه را بردارید. خیلی سریع تغییرات را می‌بینید. شادی و خوشحالی شما در دستان شماست و این جمله را به‌عنوان یک نصیحت بپذیرید: اطمینان حاصل کنید که تصویر و نقش برجسته‌ای از لحظات و روز‌های شاد در آلبوم خاطرات‌تان به یادگار مانده است. اما چرا کسی احساس نارضایتی و ناشادی می‌کند؟ ذهنیت افرادی که به زندگی لبخند نمی‌زنند را باورهای زیر می‌سازد:

* من در زمان و مکان نامناسب به دنیا آمدم!

* پول کافی برای لذت بردن از زندگی و شاد زیستن ندارم!

* دانش کافی برای به‌دست آوردن پول کافی ندارم!

* آن طور که دلم می‌خواهد زیبا نیستم!

* قربانی این شرایط نامناسب هستم!

* نمی‌توانم زندگی‌ام را تغییر دهم!

اکنون به این سؤال پاسخ دهید: به‌طور قطع کدام منطقه به‌عنوان بهترین و مناسب‌ترین مکان برای به دنیا آمدن اعلام شده است؟ کدام زمان بهترین زمان به دنیا آمدن است؟ کدام معیار، معیار قطعی زیبایی ظاهری است؟ آیا این سؤال‌ها احمقانه به‌نظر نمی‌رسد؟ این را مطمئن باشید که هیچ مکان و زمان مناسبی برای به دنیا‌آمدن و معیار نهایی برای زیبایی اعلام نشده است و شما می‌توانید، همیشه، هر زمان و در هر مکان و با هر چه که دارید، خوشحال و شاد باشید، مشروط به اینکه بخواهید. شادبودن می‌تواند و باید خواست خود شما باشد.

سعادت و خرسندی، شادی و شادمانی یک معجزه است؛ احساسی است که همه ما بدان نیاز داریم، اما متأسفانه کمترین توجه را به آن می‌کنیم و بیشتر به چیز‌های بی‌اهمیت زندگی می‌پردازیم.


ما می‌توانیم این احساس را برگزینیم و دیگران ما را باور نکنند. ما می‌توانیم با انتخاب شاد زیستن، دیگران را هم خرسند کنیم.

اکنون زمان آن است که ما تغییراتی در زندگی خود ایجاد کنیم. به یاد داشته باشید که شما آفریده شده‌اید که خوشحال و سعادتمند باشید و هر زمانی که تصمیم بگیرید این احساس طبیعی و ضروری را در خود پرورش دهید دنیای اطرافتان هم به‌نحوی به شما کمک خواهد کرد؛ پس شجاعت به خرج دهید و آغاز کنید تا دریابید که چگونه، هر روز از روز پیش کمی شادتر و خرسند‌تر خواهید شد و همیشه این سؤال را از خود بکنید: آیا آنچه امروز انجام می‌دهم، مرا به سعادتمندی و خرسندی رهنمون می‌سازد؟

نويسنده: مجید | تاريخ: سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:چگونه می‌توان شاد و رضایتمند زندگی کرد؟ , | موضوع: <-CategoryName-> |

ده راهکار اصولی برای متحول کردن زندگی
ده روش برای متحول شدن در زندگی
 
 
 

رشد و پیشرفت نتیجه ایجاد تغییر و تحول در زندگیست. اگر همچنان در وضعیت فعلی خود باقی بمانید، هیچ گاه به رشد و تعالی نمی رسید. شیوه ی تفکر و عملکرد خود را تغییر دهید تا بتوانید به کلیه اهداف خود دست پیدا کنید. باید توجه داشت که تغییر و تحول از یک روند ممتد پیروی کرده و هیچ گاه متوقف نمی شود. به محض متوقف شدن تغییر و تحول، رشد و پیشرفت شما هم متوقف می گردد.

ما قصد داریم تا در این مقاله مهم ترین تکنیک های موجود در زمینه ایجاد تغییر و تحول در زندگی را به شما معرفی کنیم.

۱- ریتم زندگی خود را آرام کنید

شما نیاز به زمان دارید تا بتوانید فکر کنید و افکار خود را در زندگی فردی بازتاب دهید. اگر تمام مدت سرتان شلوغ باشد، وقت کافی برای فکر کردن به اهداف خود ندارید چه برسد به اینکه بخواهید دست به عمل بزنید و زندگیتان را تغییر دهید. پس ریتم زندگی خود را آرام و ملایم نمایید و برای تغییر در زندگی خود فضا ایجاد کنید.

“سعی کنید آهسته به جلو پیش بروید تا در عین حال بتوانید بیش از پیش از زندگی لذت ببرید. مشغولیت های بی مورد نه تنها لذت تماشای مناظر بی نظیر زندگی را از شما می گیرند بلکه باعث می شوند که شما هیچ حسی نسبت به اینکه کجا هستید، به کجا می روید، و چه کاری انجام می دهید نیز نداشته باشید.”
ادی کانتور
 

۲- خواستار تغییرباشید

“تمایل داشتن” ضروری است. این زندگی شماست، هیچ کس نمی تواند در آن تغییر ایجاد کند مگر خود شما. اگر خودتان خواستار تغییر نباشید، آنگاه هیچ چیز در این دنیا نمی تواند شما را مجبور به تغییر کند.

به این منظور در ابتدا باید به خود بگویید که با ایجاد تغییر، زندگی من از شرایط فعلی بهتر خواهد شد. اصلاً مهم نیست که زندگی شما تا چه اندازه خوب است به هر حال باز هم جای پیشرفت و ترقی وجود دارد. از سوی دیگر اگر تصور می کنید که زندگیتان اصلاً خوب نیست، باز هم ناامید نشوید، همیشه جای امیدواری برای بهبود اوضاع جود دارد. به خودتان بقبولانید که همیشه توانایی ایجاد تغییرات مناسب در زندگی را دارید.

۳- مسئولیت پذیر باشید

قبول مسئولیت های زندگی یک “باید” است. دیگران را به خاطر اتفاقات بدی که در زندگیتان رخ می دهد سرزنش نکنید. انگشت سرزنش خود را به سوی خانواده، دوستان، کارفرما و یا وضعیت بد اقتصادی جامعه نشانه نگیرید. خوبی و بدی موجود در زندگی مستقیماً به عملکرد فردی شما بستگی دارد. زمانیکه مسئولیت این موارد را پذیرفتید، آنگاه می توانید انتظار ایجاد تغییرات شگرفی را در زندگی خود داشته باشید.

“باید تصمیم بگیریم که خودمان و نه اوضاع و احوال پیرامونمان را تغییر دهیم. با این روش می توانیم خیلی موثرتر عمل کنیم.”
استفان کوی

۴- ارزش های اصلیتان را مرور کنید

در اعماق قلب هر فرد اصولی وجود دارد که وی به شدت به آنها معتقد است. از خود سوال کنید ارزشمندترین چیزی که در زندگیتان وجود دارد چیست؟ احساس می کنید برای داشتن یک زندگی موفق باید چه اصولی را رعایت کنید؟ اینها ارزش هایی هستند که خودتان باید نسبت به آنها آگاهی داشته باشید. آنها را پیدا کنید و به خودتان یادآوری نمایید.

۵- دلایل مهم زندگیتان را پیدا کنید

ایجاد تغییر کار ساده ای نیست چراکه شما باید بر سکون حاکم بر زندگی خود غلبه کنید. درست مثل یک شاتل فضایی که برای غلبه بر جاذبه ی زمین نیاز به یک موشک پرقدرت دارد. شما هم برای غلبه بر سکون موجود در زندگی نیاز به یک منبع پرقدرت انرژی دارید. دلیل شما برای تغییر درست همان منبع انرژی است. برای پیدا کردن این دلایل ببینید چه چیزهایی برایتان مهم هستند.

۶- افکار نیرو بخش را جایگزین افکار محدود کننده کنید

افکار محدود کننده جزء بزرگترین موانعی هستند که شما را از پیشرفت در زندگی محروم می کنند. ابتدا باید آنها را پیدا کنید تا بعداً بتوانید بر آنها غلبه کنید. به منظور تشخیص این قبیل افکار در ذهن خود به دنبال افکاری باشید که شامل عبارات زیر هستند:

“من نمی توانم….”

“قادر نیستم که ….”

“من هیچ وقت نتوانستم ….”

“هیچ راهی وجود ندارد که ….”

هر زمان که در ذهن خود به یکی از این افکار برخورد کردید، آن را یادداشت نمایید و یک تفکر نیروبخش را جایگزین آن نمایید. در مقابل هر جمله منفی یک جمله ی مثبت بنویسید.

۷- عادات خوب را جایگزین عادات بد کنید

شما می بایست علاوه بر افکار محدود کننده، عادات بد خود را نیز پیدا کنید. آیا عاداتی هستند که همیشه شما را از اقدام کردن باز می دارند؟ آیا رفتارهایی هستند که باید از آنها دست بشکنید؟ بهتر است که لیستی از آنها تهیه نمایید.

سپس به جای اینکه سعی کنید آنها را ترک کنید، یکسری عادات مثبت برای جایگزین نمودن آنها در نظر بگیرید. فرض کنید یکی از عادات بد شما تماشای بیش از اندازه تلویزیون است. به جای اینکه مدت زمان تماشای تلویزیون را کم کنید، به انجام کاری فکر کنید که جایگزین تلویزیون شود. به عنوان مثال می توانید مطالعه کردن را انتخاب کنید.

۸- برای خود الگو و مربی انتخاب کنید

پیدا کردن یک الگو در زندگی کمک بزرگی در راه تعالی آرمان ها محسوب می شود. او می تواند شما را راهنمایی کرده و مشکلات و موانع موجود بر سر راهتان را یادآوری نماید. با این کار می توانید در وقت و ان‍رژی خود صرفه جویی کنید.

البته پیدا کردن یک مربی خوب ساده نیست و در ابتدا شما باید به او ثابت کنید که فرد مستعد و قابلی هستید. سعی کنید در نظر او فرد مفیدی جلوه کنید. در کارها کمکش کنید تا ثابت کنید که شاگرد زرنگی هستید و این ارزش را دارید که بر روی شما سرمایه گذاری کند.

۹- انتظارات منطقی داشته باشید

باید از ابتدای راه انتظارات منطقی را در ذهن خود بپرورانید. کار شما در مراحل ابتدایی به مراتب ساده تر است و هر چه جلوتر می روید موانع و مشکلات هم بیشتر می شوند. تغییر و تحول نیازمند زمان است به ویژه اگر بخواهید تغییرات دائمی در زندگی خود ایجاد کنید. انتظارات منطقی، شما را در شرایط سخت همچنان پابرجا نگه می دارند.

۱۰- پیوسته در حرکت باشید

مسئله اصلی آغاز نمودن کار است. زمانیکه شروع کردید، آنوقت می توانید با سرعت دلخواه به جلو پیش بروید. درست مثل هل داد ماشین، در ابتدا باید نیروی زیادی به آن وارد کنید تا راه بیفتد، اما وقتی راه افتاد نیاز به انرژی کمتری دارد.

همیشه در حال بهبود زندگی خود باشید. سعی کنید هر روزتان بهتر از دیروز باشد. همانطور که قبلاً هم گفتیم تا تغییر و تحول نباشد، خبری از رشد و پیشرفت هم نخواهد بود.


 
نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:ده راهکار اصولی برای متحول کردن زندگی, | موضوع: <-CategoryName-> |

آثار و بركات صلوات در دنیا، برزخ و قیامت
آثار و بركات صلوات در دنیا، برزخ و قیامت
 
 
 
188 - ختم صلوات براى شفاى مریض
براى شفاى مریض هایى كه پزشكان جواب كرده اند و امیدى به شفا نیست به رسول خدا صلوات الله علیه زیاد صلوات فرستادن دستور داده شده ، و بهتر است به این صورت باشد:
اللهم صل على محمد و آل محمد كما باركت على ابراهیم .
189 - برآورده شدن صد حاجت 
امام صادق - علیه السلام - مى فرمایند:
هر كه صد مرتبه بگوید: یا رب صل على محمد و آل محمد حق تعالى صد حاجت او را روا گرداند.
امام باقر - علیه السلام - مى فرمایند: هر كه عصر روز جمعه بخواند:
اللهم صل على محمد و آل محمد الاءوصیاء المرضیین باءفضل صلواتك و بارك علیهم باءفضل بركاتك علیه و علیهم السلام و على ارواحهم و اجسادهم و رحمة الله و بركاته حق تعالى صد هزار حاجت او را روا سازد.
190 - او را دریابم 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - مى فرماید:
هر كه در هر صبح ده مرتبه و در هر شام ده مرتبه بر من صلوات فرستد، من او را دریابم در وقتى كه محتاج به آن باشد.
191 - صلوات و توسل به حضرت زینب (س ) 
صلوات و توسل به حضرت زینب سلام الله علیها - یكى از پر بركت ترین و پر فیض ترین توسلات است . طریقه توسل به آن مخدره به این صورت است كه 69 روز هر روز 69 مرتبه صلوات هدیه به حضورشان گردد، بهتر است 69 تومان هم انفاق كنند.
از جمله ختومات بسیار مجرب این كه 69 مرتبه صلوات به حضور آن مجلله (زینب كبرى ) سلام الله علیها هدیه نموده و 69 تومان انفاق در راه خدا نمایید.
192 - نحوه برآورده شدن حاجت از زبان شیخ بهایى 
شیخ بهایى مى فرماید: هر كه را مهمى پیش آید در بیابان خلوت چهار خط بكشد و یك خط در میان آنها ترسیم كند و او را قبر پیامبر - صلى الله علیه و آله - فرض كند و نظر به خط مفروض نموده با اشاره به آن دوازده هزار بار بگوید: صلى الله علیك یا رسول الله حاجتش روا شود.
193 - دو ركعت نماز حاجت 
در ثلث آخر شب جمعه دو ركعت نماز حاجت بخوانید بعد از سلام نماز صلوات بفرستید، سپس بگویید: بسم الله الرحمن الرحیم و صد بار صلوات بفرستید، سه شب جمعه تكرار كنید. حاجت روا مى شوید. (90)
194 - برآورده شدن حاجت كنار قبر حضرترسول (ص )
هر كس نزدیك قبر رسول خدا - صلى الله علیه و آله - ایستاده و آیه ان الله و الملائكته را تا آخر بخواند و هفتاد مرتبه بگوید: صلى الله علیك یا رسول الله حاجتى كه دارد، بخواهد رد نمى شود.
195 - صلوات و سه عنایت خداوندى 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - مى فرماید:
هر كس بعد از نماز ظهر صد مرتبه صلوات بفرستد، خداوند با او سه كار كند: اول این كه مدیون نشود و اگر مدیون شود خداوند ادا كند، دوم این كه ایمان او را از زوال حفظ كند كه این بزرگ ترین بخشش است ، سوم این كه روز قیامت از نعمتى كه به او داده نپرسد.
196 - توسل به حضرت رسول در هنگام غم و اندوه 
به هنگام بروز حوادثى كه غم و اندوه مى آورند، توسل به رسول اكرم - صلى الله علیه و آله - بهترین ملجا و پناه مى باشد، جهت توسل به آن حضرت تا یك اربعین ، اللهم صل على النبى الرحمة و شفیع الامة و كاشف الغمه محمد و آله اجمعین را روزانه 92 یا 132 مرتبه متذكر شوند بسیار مجرب است .
197 - دعاى دائم الفضل در شب عید فطر 
در هر شب جمعه یا شب عید فطر ده مرتبه بخواند:
یا دائم الفضل على البریة تا فى هذه العشیة كه در مفاتیح الجنان شیخ عباس قمى موجود است .
198 - هدیه به امام عصر (ع ) 
صبح جمعه رو به قبله سه مرتبه سوره توحید هدیه به امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف كند، سپس بدون تكلم با كسى چهارده هزار مرتبه صلوات بفرستد.
199 - چهل روز مداومت به صلوات 
چهل روز با توجه به مراعات شرعى 557 مرتبه صلوات بفرستید.
200 - توسل به حضرت رسول با صلوات 
متوسل به رسول الله شوید نود و دو روز با وضو و توجه ، رو به قبله نشسته ، روزانه هزار مرتبه صلوات بفرستید و حاجت بخواهید.
201 - یك اربعین صلوات فرستادن 
یك اربعین به عدد نام یكى از معصومین صلوات بفرستید و ثواب آن را هدیه به پیشگاه یكى از آن بزرگواران كنید، مهمات شما برآورده مى شود.
202 - صلوات در راه ولایت على (ع ) و اهل بیت
روزى 2750 مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد فرستاده ثوابش را هدیه به ارواح كسانى نمایید كه در راه ولایت على - علیه السلام - و احقاق حقوق اهل بیت عصمت و طهارت - علیه السلام - از صدر اسلام به درجه شهادت رسیده اند.
203 - صلوات به روح شهداى كربلا 
این كه 72 هزار صلوات در 72 روز هدیه به ارواح مطهر شهداى كربلا نمایید.
204 - صلوات براى رهایى از بند 
براى عده اى از اهل سیر و سلوك به تجربه رسیده است به عدد بسم الله الرحمن الرحیم ، این كه 786 مرتبه صلوات براى وسعت رزق و خلاصى از بند مجرب است .
205 - صلوات هدیه به ارواح مؤ منین 
از شیخ حسن على نخودكى است كه شب هاى جمعه یك سوره یس با 110 مرتبه صلوات هدیه به ارواح مؤ منین وادى السلام نجف اشرف نمایند كه از جهات معنوى و مادى به نتیجه رسیده است .
206 - توسل به حمزه سیدالشهداء 
یك اربعین روزى 60 مرتبه صلوات هدیه به آن حضرت نمایید.
207 - براى گشایش امور 
یكى از ختومات بسیار مجرب براى گشایش مادى ، صبح ها بعد از نماز صبح 70 مرتبه لا فتى الا على لا سیف الا ذوالفقار و شب ها بعد از نماز مغرب 110 مرتبه صلوات بفرستید.
208 - توسل به ام البنین 
توسل به حضرت فاطمه ام البنین مادر حضرت ابوالفضل العباس - علیه السلام -: چهل روز، هر روز 135 مرتبه صلوات هدیه به آن مخدره نموده ، مجرب است .
209 - توسل به ثامن الحج (ع ) 
توسل به امام رضا علیه السلام : یك اربعین با طهارت و توجه كامل رو به حضرت رضا - علیه السلام - نشسته با مراعات نمودن آداب و سنن ذكر، 110 مرتبه بگویید: اللهم صل على على بن موسى الرضا المرتضى .
210 - هدیه به موسى بن جعفر 
دو ركعت نماز حاجت بخواندى و 116 مرتبه صلوات هدیه به موسى بن جعفر - علیه السلام - نموده پس از اتمام ، طرف راست صورت را به زمین گذاشته بگویید:
اللهم قد علمت حوائجى فصل على محمد و آل محمد و اقضها سپس جانب چپ صورت را به زمین گذارید و بگویید:
اللهم قد احصیت ذنوبى فبحق محمد و آل محمد صل على محمد و آل محمد واغفرها و تصدق على بما انت اهله
سپس پیشانى را بگذارید، صد مرتبه بگویید شكرا شكرا و حاجت بخواهید.
211 - توسلبه مسلم بن عقیل با صلوات
توسل به حضرت مسلم بن عقیل ، یك اربعین هر روز 170 مرتبه صلوات هدیه به آن بزرگوار شود.
212 - توسل به ابوطالب و فاطمه بنت اسد 
توسط به حضرت ابوطالب و فاطمه - سلام الله علیها - بنت اسد و خدیجه كبرى - سلام الله علیها - بسیار مجرب است .
طریقه توسل این كه تا 11 روز روزى 51 مرتبه صلوات هدیه به حضرت ابوطالب - علیه السلام - نمایید و 135 مرتبه صلوات هدیه به فاطمه بنت اسد - سلام الله علیها - و 622 مرتبه صلوات هدیه به خدیجه كبرى - سلام الله علیها - و حاجت بخواهید.
در پایان تذكر نكته اى را لازم مى دانیم :
اعداد اسماء مباركه ائمه اطهار - علیهم السلام - كه در ختومات مورد استفاده قرار مى گیرد عبارت است از:
اسم مبارك رسول الله 92؛ على علیه السلام ، 110؛ فاطمه - سلام الله علیها - 135؛ امام حسن - علیه السلام - 118؛ امام حسین - علیه السلام - 128؛ امام سجاد - علیه السلام - 110؛ امام محمد باقر - علیه السلام - 92؛ امام صادق - علیه السلام - 353؛ موسى بن جعفر - علیه السلام - 116؛ امام رضا - علیه السلام - 110؛ جوادالائمه - علیه السلام - 92؛ امام هادى - علیه السلام - 110؛ امام عسكرى - علیه السلام - 118؛ ولى عصر (عج ) 59 مى باشد.
فصل دوم : آثار و بركات صلوات در عالم برزخ
تاءثیر صلوات در برزخ
213 - قبر و محل برآورده شدن حاجت 
تاجرى در بلخ دو پسر داشت . از جمله میراث او، سه تار مو، از موى مبارك حضرت رسول - صلى الله علیه و آله و سلم - بود. وقتى آن دو برادر خواستند كه میراث را تقسیم نمایند، هر یك ، یك موى را برداشتند.
برادر بزرگ گفت : آن موى دیگر را نصف مى كنیم ، و هر یك نصفى از آن را برمى داریم .
برادر كوچك گفت : قطع كردن موى مبارك حضرت ، از ادب دور است .
برادر بزرگ گفت : چون به قطع آن راضى نمى شوى ، آن را تو بردار و به ازاى آن ، مقدارى از مال به من بده .
برادر كوچك گفت : من هر دو تار موى مبارك را برمى دارم ، و تمام میراث را به تو مى دهم ، كه من را مویى از آن حضرت به جهانى مى ارزد.
برادر بزرگ راضى شد، موها را به برادر داد، و تمام ارثیه را برداشت .
آن صاحب دولت ، موها را در حقه پاكیزه قرار داده ، در گریبان جان نهاده ، و پیوسته آنها را بیرون مى آورد و مى بوسید، و بر رسول خدا - صلى الله علیه و آله - صلوات مى فرستاد.
مدتى نگذشت كه غبار ادبار بر صفحه روزگار برادر بزرگ نشست ، و اموالش ‍ تلف گشت . برادر كوچك ، را گل مراد از شاخسار اقبال شكفت ، و بر اقران و امثال برترى به هم رسانید. چون وفات نمود. یكى از اولیاى بلخ ، رسول خدا - صلى الله علیه و آله - را در خواب دید، و به او فرمود: به مردمان بگو كه هر كه را حاجتى باشد، به سر قبر فلان رفته ، دعا كند تا حاجتش برآورده شود. آن شخص عرض كرد: یا رسول الله ! سبب این كرامت چیست ؟
فرمود: در تعظیم موى من مبالغه نمود. و بسیار بر من صلوات مى فرستاد. لهذا در زمان حیات ، به خوشى گذرانید. و بعد از وفات ، قبر او محل استجابت دعا گردید.
214 - رفع عذاب قبر 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - فرمود:
هر كس در شب جمعه ، دو ركعت نماز به جاى آورد و در هر ركعت پنجاه مرتبه سوره اخلاص بخواند و بعد از نماز بخواند: اللهم صل على النبى العربى و آله . حق تعالى ، گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد و چنان باشد كه گویا دوازده هزار مرتبه قرآن را ختم كرده است و حق تعالى ، او را از گرسنگى . تشنگى روز قیامت نگاه دارد و تمام حزن او را برطرف سازد و او را از ابلیس و لشكریانش نگاهدارى كند و هیچ گناهى بر او ننویسد و سكرات مرگ را بر او آسان گرداند.
و اگر در آن روز یا در آن شب بمیرد، شهید مرده باشد خدا عذاب قبر را از او بردارد و هر چه از خدا سؤ ال كند، به او عطا فرماید و نماز و روزه او را قبول فرماید و دعاى او را مستجاب سازد و ملك موت ، روح او را قبض نكند، تا آن كه رضوان ، ریحان بهشت را به نزد او آورد.
215 - برترین اعمال در برزخ 
ابو علقمه مى گوید:
پیامبر - صلى الله علیه و آله - بعد از نماز صبح رو به طرف ما كرد و فرمود: اصحاب من ! دیشب عمویم حمزه و برادرم جعفر (طیار) را در خواب دیدم به آن دو نزدیك شدم و گفتم : پدر و مادرم فدایتان ، كدام عمل را برتر یافتید؟
پاسخ دادند: پدر و مادر ما فدایت ، ما صلوات بر تو، تشنه را سیراب كردن و محبت على بن ابى طالب - علیه السلام - را برترین اعمال یافتیم .
216 - كرامت رسول الله در قبر 
شبلى ، با جمعى از مریدان ، به عزم حج روانه بادیه گردیدند. در اثناى راه ، یكى از مریدان را اجل موعود رسید. شبلى ، متحیر، در آن قالب بى جان مى نگریست و با خود، فكر تجهیز و دفن او مى كرد. ناگاه دید كه تمام جسمش ، در یك چشم به هم زدن ، سیاه و تیره گشت و هنوز یك ساعت نگذشته بود كه آن سیاهى به سفیدى مبدل شد.
شبلى از آن حال تعجب نموده ، آن مرید را در خواب دید، كه حله اى از حله هاى بهشت پوشیده ، و تاجى مزین به جواهر بر سر نهاده ، و خاتمى نورانى در انگشت كرده ، كه بر نگین آن نوشته است : هذا جزاء من صلى على محمد و آله - صلى الله علیه و آله
شبلى از او پرسید: سر آن سیاهى و سفیدى چه بود؟
جواب داد: سیاهى ، تیرگى معصیت بود. هنوز مرغ جانم ، كامل از قفس تن بیرون نرفته بود كه بدن من به خاطر گناه سیاه گردید. ناگاه صدر و بدر عالم و سید بنى آدم ، محمد - صلى الله علیه و آله - را دیدم كه آمد، و قدحى از آب در دست داشت ، و آن را بر من ریخت و به دست مبارك ، سیاهى معاصى را از من نشست ، و خلعت كرامت و خاتم سعادت به من بخشید.
من عرض كردم : یا رسول الله ! به خاطر كدام عمل مستحق این كرامت شدم ؟
فرمود: چون تو در دنیا عادت داشتى كه پیوسته بر من صلوات مى فرستادى ، من به آن سبب ، نظر عنایت از او دریغ نداشتم .
شبلى از خواب بیدار شد. گفت : بر من روشن گردید كه ظلمت گناه ، با لعمه درود بر حبیب خداوند - صلى الله علیه و آله - از بین مى رود.
217 - رفع عذاب از همه اهل قبرستان 
زنى دخترى داشت . آن دختر وفات نمود، مادرش او را در خواب دید كه به عذاب الیم و عقاب عظیم گرفتار است . با اندوه بسیار از خواب بیدار شد و ناله و زارى آغاز نمود، چند روز بر حال فرزند خود اشك مى بارید و مى نالید، تا آن كه بار دیگر، آن دختر را در خواب دید، خوشدل و شادمان و در روضه فردوس خرامان .
به او گفت : اى دختر! آن چه حال بود كه دیدم و این چه صورت است كه مشاهده مى كنم ؟
جواب داد: اى مادر! به جهت گناهان خود در عذاب بودم ، چنان كه دیدى . در این روزها، عزیزى از كنار مقبره ما گذشت و چند نوبت صلوات فرستاد و ثواب آن را به اهل گورستان بخشید حق تعالى به بركت صلوات ، عذاب از اهل آن قبرستان برداشت .
218 - چیره شدن ثواب صلوات بر گناهان 
كاتبى را بعد از وفات ، در خواب دیدند و حال او را جویا گشتند، جواب داد: گناهان مرا، با صلواتى كه بر نام پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم نوشته بودم ، سنجیدند، ثواب صلوات ، زیاده آمد و من را بخشیدند.
219 - فریادرسى صلوات در قبر 
شبلى نقل نموده است كه : من همسایه اى داشتم وفات نموده ، بعد از آن ، او را خواب دیدم ، از او پرسیدم : حق تعالى با توجه كرد؟
گفت : اى شیخ ! هول هاى بزرگ دیدم ، و رنج هاى عظیم كشیدم . از آن جمله به وقت سؤ ال منكر و نكیر، زبان من از كار باز ماند. با خود مى گفتم : واویلاه ، این عقوبت از كجا به من رسید؟ آخر من مسلمان بودم و بر دین اسلام مردم .
آن دو فرشته ، به عنف و غلظت ، از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصى نیكو موى و خوش بوى آمد، میان من و ایشان حایل شد، و مرا تلقین كرد تا جواب ایشان را بر وجه صواب دادم ، از آن شخص پرسیدم : تو كیستى - خدا تو را رحمت كند - كه من را از این غصه خلاصى دادى ؟
گفت : من شخصى ام كه مخلوق شده ام از صلواتى كه تو بر پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرستادى ، و ماءمورم به آن كه در هر وقت و هر جا كه درمانى ، به فریاد تو رسم .
220 - نورانى شدن چهره در عالم برزخ 
ثورى مى گوید: یك سال در مراسم حج ، مردى را دیدم كه هنگام طواف تنها ذكر صلوات در را مى گوید. در وقوف عرفات هم فقط به این ذكر اكتفا مى كند، در مدینه نیز تنها ذكرش صلوات بود.
من به او گفتم : تو هم در مكه و هم در مدینه تنها ذكر صلوات بر محمد و آل طاهرینش بود، در عرفات كه جایگاه و روز ناله و زارى و طلب حاجت است هم ، تو همه چیز را گذاشتى و فقط صلوات فرستادى ، علت چیست ؟
او گفت : سال گذشته من به همراه پدرم به مكه آمدم ، در یكى از منازل ، پدرم بیمار شد و ما نتوانستیم به راه خود ادامه دهیم ، در همان جا خانه اى كرایه كرده و چراغى را روشن نمودم . سر پدرم در دامنم بود كه جان سپرد.
دیدم كه اندك اندك چهره اش سیاه گشت . ترسیدم ، سرش را بر زمین گذاشتم و كنارش نشستم و از رسوایى فردا در مقابل مردم گریه مى كردم . در همین حال خوابم برد.
مردى زیبا، خوش بو و خوش پوش با عمامه سفیدى وارد شد. روپوش ‍ پدرم را برداشت ، دستى بر صورتش كشید كه بر اثر آن رنگ چهره پدرم سپید و نورانى گشت . من حیرت زده از او پرسیدم : تو كه هستى كه خدا از بركت وجود تو غم مرا برطرف ساخت ؟
فرمود: من صاحب قرآن ، محمد بن عبدالله پیامبر آخر زمانم . بدان و آگاه باش كه پدرت نافرمانى خدا را مى كرد و پیرو هواى نفس بود؛ اما چون پیوسته بر من صلوات مى فرستاد، در این ساعت كه تیرگى و تاریكى گناه او را در بر گرفت من به دادش رسیدم .
او این را گفت و از نظر من غایب گشت .
من از خواب برخاستم و دیدم كه چهره پدرم مانند ماه شب چهارده مى درخشد. از آن روز به بعد بود كه فایده صلوات را فهمیدم ، تسبیح و دعا را رها كرده و در هر حال و پیوسته صلوات مى فرستم . (91)
221 - كرامت صلوات در برزخ 
فضل كندى را بعد از وفات ، در خواب دیدند: و از او پرسیدند: حق تعالى با تو چه كرد؟
گفت : من را بخشید و گرامى داشت ، به عملى كه از این دو انگشت من - یعنى سبابه و ابهام - صادر شده بود.
گفتند: از آنها چه عمل آمد كه سبب كرامت تو گردید؟
گفت : بسیار نوشتن صلى الله علیه و آله و سلم .
222 - نورى در قبر 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - فرمود:
الصلاة على نور فى القبر؛
صلوات بر من ، نورى در قبر است .
223 - ایمنى از تلخى جان كندن 
فرد صالحى به عیادت بیمارى رفت ، او آخرین لحظات زندگانى اش را مى گذرانید، به او گفت : دوست من ! آیا جان كندن تلخ است ؟
بیمار گفت : من جز شیرینى و خوبى نمى بینم ، و هیچ گونه تلخیى را حس ‍ نمى كنم .
آن شخص صالح متعجب شد؛ زیرا او مى دانست كه دل كندن از این دنیا و جان دادن بسیار ناگوار و تلخ است .
شخص بیمار چون تعجب او را دید، به او گفت : تعجب مكن ؛ زیرا من حدیثى از پیامبر (ص ) شنیده بودم كه : هر كس زیاد بر من صلوات بفرستید، از تلخى جان دادن در امان است . از آن پس من به فرستادن صلوات مداومت نمودم و بسیار صلوات فرستادم . اینك تو علت جان دادن راحت مرا فهمیدى . (92)
224 - هنگام جان دادن 
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند:
هر كس بر من صلوات زیاد بفرستد، از تلخى مرگ و جان كندن ایمن گردد.
فصل سوم : آثار و بركات صلوات در قیامت
بخش اول : جایگاه ذاكر صلوات در قیامت
225 - روز جمعه در قیامت 
از حضرت امام جعفر صادق - علیه السلام - روایت شده است كه : در روز قیامت حق تعالى ، روزها را مبعوث مى گرداند به صورتى كه خلایق بدانند كه آنها ایامند؛ و روز جمعه پیش از همه مى باشد، مانند عروسى یا جمال و كمال كه او را براى مردى صاحب دین و مال مى برند. مى آید و بر در بهشت مى ایستد، سایر روزها در عقب او مى ایستند، و شهادت مى دهند، و آن شفاعت مى كند براى گروهى كه صلوات فرستاده اند بر محمد و آل محمد - علیهم السلام - و غیر این گروه را شفاعت نمى كند.
كسى عرض كرد: صلوات بسیار، چه قدر است ؟ و چه وقت بهتر است ؟
فرمود: صد مرتبه ، و بعد از نماز عصر.
پرسید: چگونه صلوات فرستم ؟
فرمود: مى گویى : اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم .
226 - نزدیك ترین افراد به پیامبر در قیامت 
رسول اكرم - صلى الله علیه و آله - فرمود:
ان اءولى الناس بى یوم القیامة اءكثرهم على صلاة ؛
نزدیك ترین شخص به من در فرداى قیامت كسى است كه صلوات بیشترى بر من فرستاده باشد.
227 - گشایش هفتاد حاجت اخروى 
معاویة بن عمار گوید:
امام صادق - علیه السلام - فرمود:
هر كس در یك روز، صد بار رب صل على محمد و اءهل بیته بگوید، خداوند یك صد حاجت او را برآورد و سى حاجت از آنها براى دنیا و هفتاد براى آخرت . (93)
228 - نور در قیامت 
پیغمبر اكرم - صلى الله علیه و آله - فرمود:
هر كس بر من یك بار صلوات فرستد، خداى تبارك و تعالى در روز قیامت بر بالاى سر و جانب راست و چپ و بر بالا و پایین و در همه اعضاء و جوارح او نور مى دهد. (94)
229 - روا شدن سى حاجت آخرت 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - فرموده است :
من صلى على یوم الجمعة مائة مرة قضى الله له ستین حاجة : ثلاثون منها للدنیا و ثلاثون للآخرة ؛
هر كس روز جمعه صد بار بر من صلوات فرستد، خداوند شصت حاجت او را روا كند، سى حاجت براى دنیا و سى حاجت براى آخرت .
230 - زیر عرش الهى 
از پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم روایت شده است كه فرمودند:
سه كس در روز رستاخیز آن روزى كه سایه اى جز سایه خداوند نخواهد بود در زیر عرش الهى خواهند بود.
عرض شد: یا رسول الله ! آنها چه كسانى هستند؟
فرمود: آن كس كه اندوه غمزده اى از امت مرا بر طرف سازد و كسى كه سنت مرا زنده نماید و آن كس كه فراوان بر من درود فرستد. (95)
بخش دوم : سنگینى صلوات در ترازوى اعمال
231 - صلوات در ماه رمضان 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - در ضمن خطبه اى كه در فضیلت ماه رمضان خوانده ، فرمود: هر كس در این ماه ، بر من صلوات فرستد، حق تعالى ترازوى اعمال او را سنگین مى كند، در روزى كه ترازوى اعمال سبك باشد.
232 - سنگین ترین عمل در قیامت 
امام باقر - علیه السلام - و امام صادق - علیه السلام - فرمودند:
اءثقل ما یوضع فى المیزان یوم القیامة الصلاة على محمد و على اءهل بیته ؛
سنگین ترین عملى كه روز قیامت در ترازوى (اعمال ) گذاشته مى شود، درود بر محمد و اهل بیت اوست .
233 - سنگینى حسنات 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - فرموده :
اءنا عند المیزان یوم القیامة ، فمن ثقلت سیئاته على حسناته جئت بالصلاة على حتى اءثقل بها حسناته ؛
من در قیامت نزد میزان اعمال مى باشم ، هر كس كفه گناهانش افزون تر از حسناتش شود، آن صلوات هایى را كه بر من فرستاده بیاورم و بر حسناتش ‍ بیفزایم تا بر گناهانش فزون آید.
234 - افضل اعمال در قیامت 
امام صادق - علیه السلام - فرمود:
ما من عمل افضل یوم القیمة من الصلوة على محمد و آل محمد ؛
در قیامت هیچ عملى برتر و گرامى تر از صلوات بر محمد و آل او نیست . (96)
235 - ذخیره شدن صلوات براى قیامت 
هر مؤ منى ، پنج ملك موكل دارد:
یكى ؛ در پیش روى او كه شیطان را از او دور مى گرداند.
دوم ؛ در عقب سر او، كه آفات آسمان را از او باز مى دارد.
سوم ؛ در طرف راست او، كه حسنات او را مى نویسد.
چهارم ؛ در طرف چپ او كه سیئات او را مى نویسد.
پنجم ؛ در ناصیه او كه او را حافظ مى گویند و هر صلواتى كه آن مؤ من در شب مى فرستد، آن ملك او را نگاه مى دارد، تا به وقت طلوع آفتاب ؛ و در آن وقت مى رود، و باز به جهت حفظ صلوات روز مى آید. و رفتن آن فرشته براى آن است كه مى رود به نزد مرقد مطهر سید كاینات - علیه و آله الصلوات - و در برابر قبر او مى ایستد، و مى گوید: السلام علیك یا رسول الله ، فلان بن فلان ، در این شب یا در این روز، بر تو چندین صلوات فرستاد.
حق سبحانه و تعالى مى فرماید: بر آن بنده باد صلوات .
و مى فرماید: من صلوات آن بنده را در ابر سفید نورانى گذاشته ، در ركنى از اركان عرش بسپارند؛ و آن صلوات ، در حجاب عزت محفوظ مى ماند، تا روز قیامت . پس وقتى كه عمل بنده را مى سنجند، حق تعالى مى فرماید كه آن صلوات را بیاورند و در كفه حسنات آن بنده بگذارند تا سنگین شود.
236 - سنگین ترین اعمال در میزان 
امام باقر یا امام صادق - علیه السلام - فرمودند: ما فى المیزان شى ء اءثقل من الصلاة على محمد و آل محمد و ان الرجل لتواضع اءعماله فى المیزان فیمیل به فیخرج الصلاة علیه فیضعها فى میزانه فیرجح (به ) ؛ در میزان ، چیزى سنگین تر از صلوات بر محمد و آل محمد نیست ، و به راستى مردى باشد كه اعمالش را در میزان گذارند و سبك آید و ثواب صلوات او درآید و آن را در میزان او نهند و سنگین گردد بچرخد و به سود او.
بخش سوم : مجوز عبور از صراط
237 - راهنماى عبور از صراط 
از عبدالله بن سمره روایت است كه :
روزى رسول خدا - صلى الله علیه و آله - از حجره طاهره بیرون آمد و فرمود: شب گذشته ، عجب خوابى عجیب دیدم . مردى از امت خود را دیدم كه از صراط مى گذشت و هر لحظه مى لرزید، و در هر قدم مى لغزید. پس دیدم كه صلواتى بر من فرستاده بود، آمد و دست او را گرفت ، و به سلامت او را از صراط گذرانید.
238 - نور بالاى صراط 
از پیغمبر گرامى اسلام - صلى الله علیه و آله - روایت شده است كه :
اءكثروا الصلوة على فان الصلوة على نور فى القبر و نور على صراط و نور فى الجنة ؛
بر من بسیار درود بفرستید؛ چرا كه درود فرستادن بر من ، براى درود فرستنده نورى است در قبر و نورى است بالاى صراط و نورى است در بهشت .
239 - نورى در صراط 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - فرمودند:
الصلاة على نور على الصراط؛ درود فرستادن بر من ، نورى است بر روى صراط.
بخش چهارم : شفاعت پیامبر از صلوات فرستنده
240 - روز قیامت شفیع توام 
مردى از اهل مرو گفت :
من ، در صلوات فرستادن بر سید كاینات و خلاصه موجودات - علیه و آله افضل الصلوات - سستى مى ورزیدم ؛ و در آن باب ، اهتمام نكرده ، تغافل مى نمودم ؛ تا آن كه شبى آن حضرت را خواب دیدم ، و به من هیچ التفات نفرمود؛ بلكه از هر جانب كه مى رفتم اعراض مى نمود، چنان كه گویا از من ناخشنود بود.
من عرض رسانیدم كه : یا رسول الله ! چرا به نظر التفات در من نمى نگرى ، و روى مبارك از من مى گردانى ؟
فرمود: من تو را نمى شناسم ؛ به تو، چه التفات كنم ؟
عرض كردم : من ، یكى از امت شمایم ، و از علماء شنیده ام كه پیغمبران امت خود را بهتر مى شناسد، از پدر، فرزند خود را.
فرمود: معرفت من نسبت به امتم ، به قدر فرستادن صلوات ایشان است بر من . و چون تو من را به صلوات یاد نمى كنى ، من چگونه تو را بشناسم و به چه صورت ، از تو خشنود باشم ؟
من از خواب بیدار شدم ، و بر خود لازم گردانیدم ، كه هر روز صد بار صلوات فرستم ، و حق تعالى من را توفیق قیام آن عطا نمود. و بعد از مدتى ، باز آن حضرت را در خواب دیدم ، و به من التفات بسیار نموده ، فرمود: اكنون تو را مى شناسم ، و از تو خشنودم ، و روز قیامت ، شفیع تو خواهم بود.
241 - شفاعت پیامبر در روز قیامت 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - فرمود:
كسى كه بگوید: اللهم صل على محمد و على آل محمد كما صلیت على ابراهیم و على آل ابراهیم ، و بارك على محمد و على آل محمد كما باركت على ابراهیم ، و ترحم على محمد و على آل محمد كما ترحمت على ابراهیم و على آل ابراهیم شهدت له یوم القیامة بالشهادة و شفعت له ؛
بار خدایا! بر محمد و آل محمد - صلى الله علیه و آله - صلوات و درود فرست چنان كه بر ابراهیم و آل ابراهیم - علیه السلام - فرستادى ، و بر محمد و آل محمد - صلى الله علیه و آله - رحم كن ، چنان كه بر ابراهیم و آل ابراهیم - علیه السلام - رحم كردى ؛ من در روز قیامت براى او شهادت مى دهم و از او شفاعت مى كنم .
242 - واجب شدن شفاعت 
رسول اكرم - صلى الله علیه و آله - در وصیت خود به امیر المؤ منین على - علیه السلام - فرمود: یا على ! هر كس بر من ، هر روز و هر شب صلوات فرستد، شفاعتم بر او واجب مى شود؛ اگر چه گناهش از گناهان بزرگ باشد. (97)
243 - شفاعت هزار پیامبر 
از رسول اكرم - صلى الله علیه و آله - نقل شده :
هر كه در شب جمعه ، دو ركعت نماز به جاى آورد و در هر ركعت ، بعد از حمد ده مرتبه آیة الكرسى ، و بیست و پنج مرتبه قل هو الله احد بخواند؛ و بعد از نماز، هزار مرتبه بگوید: اللهم صل على النبى الامى و آله .
حق تعالى شفاعت هزار پیغمبر به او عطا فرماید، و ثواب ده حج و ده عمره براى او بنویسد، و قصرى در بهشت به او عطا فرماید، كه از بزرگ ترین شهرهاى دنیا وسیع تر باشد.
بخش پنجم : محافظت از آتش جهنم
244 - محافظت از گرماى دوزخ 
امام صادق - علیه السلام - به صباح بن سبابه فرمود:
مى خواهى به تو چیزى را یاد دهم كه روى تو را از گرمى آتش جهنم نگاه دارد؟
راوى عرض كرد: بلى .
فرمود:
بعد از نماز صبح ، صد مرتبه بگو: اللهم صل على محمد و آل محمد حق تعالى صورت تو را از آتش جهنم حفظ مى كند.
ایضا در همان كتاب از حضرت امام موسى - علیه السلام - روایت كرده است :
هر كه بعد از نماز تسبیح - یعنى نماز جعفر طیار - و بعد از نماز مغرب ، پیش از آن كه پاها را بگرداند و با كسى تكلم نماید، بگوید:
ان الله و ملائكته یصلون على النبى یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما. اللهم صل على محمد النبى و ذریته ، حق تعالى صد حاجت او را برآورد، هفتاد در دنیا، و سى در آخرت .
راوى مى گوید من عرضه كردم : معنى صلوات خدا و صلوات ملایكه یعنى چه ؟
فرمود: تزكیه است از ایشان براى آن حضرت . و صلوات مؤ منان دعا است براى آن جناب .
245 - رهایى از جهنم 
از امام محمد باقر - علیه السلام - روایت كرده اند كه :
بنده در آتش ، هفتاد خریف مى ماند. و هر خریفى ، هفتاد سال است .
پس از خدا سؤ ال مى كند به حق محمد و اهل بیت آن حضرت - علیهم السلام - كه بر او رحم نماید.
پس از جانب حق تعالى وحى مى رسد به جبرییل - علیه السلام - كه : فرو رو به سوى بنده من ، و او را بیرون آور.
جبرییل مى گوید: پروردگارا! چگونه براى من میسر است كه داخل آتش ‍ شوم ؟
خطاب مى رسد: من امر نموده ام كه بر تو سرد و سلامت باشد.
عرض مى كند: آن بنده در كجا است ؟
مى فرماید: در چاهى است از سجین ؟
جبرییل نزد آن بنده مى آید و مى بیند كه روى آن بنده ، با قدمش به هم بسته است . پس بیرون مى آورد او را.
حق تعالى به آن بنده خطاب مى كند: اى بنده من ! چه قدر بود مكث تو در آتش ؟ آن بنده مى گوید: نمى دانم .
خطاب مى رسد: به عزت و جلال خودم قسم ، كه اگر تو به آن نحو از من سؤ ال نمى كردى ، هر آینه خوارى تو در آتش به طول مى انجامید؛ و لكن من بر خود لازم گردانیده ام كه هر كه از من سئوال نماید به حق محمد و اهل بیت او - علیهم السلام -، گناهان او را كه در میان من و او است بیامرزم و امروز تو را آمرزیدم .
246 - محافظت از آتش دوزخ 
امام صادق - علیه السلام - فرمودند:
هر كه بعد از نماز صبح پیش از آن كه تكلم كند بگوید: رب صل على محمد و اهل بیته ؛ پروردگارا! رحمت فرست بر محمد و اهل بیت او. حق تعالى روى او را از آتش جهنم نگاه دارد.
247 - راحتى مرگ 
براى فرستنده صلوات راحتى مرگ و هول و عطش روز قیامت نیست .
248 - تزویج حورالعین 
از امیر المؤ منین على - علیه السلام - روایت شده است كه :
وقتى بنده از نماز فارغ مى شود، باید بر رسول خدا - صلى الله علیه و آله - صلوات بفرستد. از خدا سؤ ال نماید بهشت را، و پناه برد به خدا از آتش و سؤ ال نماید كه به حور عین تزویج نماید؛ زیرا هر كس بر رسول خدا - صلى الله علیه و آله - صلوات بفرستد، دعاى او بالا مى رود و هر كه از خدا بهشت را بخواهد، بهشت مى گوید:
خداوندا! عطا كن به بنده خودت ، از آن چه به تو پناه برد از آن . و چون حوریان را از خدا بخواهد، آنها مى گویند كه : خدایا! عطا كن بنده خودت را، آن چه را خواست .
249 - رفع عطش قیامت 
حق تعالى وحى كرد به حضرت موسى - على نبینا و آله و علیه السلام - كه : اى موسى ! دوست دارى كه عطش قیامت تو را در نیابد و در مواقف آن روز تشنه نباشى ؟
عرض كرد: بلى ، اى پروردگار عالمیان !
خطاب رسید: امروز، در دنیا بر حبیب من صلوات فرست ، تا فردا از تشنگى قیامت ایمن باشى .
250 - مانع آتش جهنم 
امام صادق - علیه السلام به مصباح بن سبابه فرمود: آیا دعایى به تو بیاموزم كه روى تو را از آتش جهنم حفظ كند؟
گوید: عرض كردم : آرى .
فرمود: پس از دمیدن سپیده صبح صد بار بگو: اللهم صل على محمد و آل محمد خداوند روى تو را از حرارت آتش جهنم دوزخ در امان دارد.
251 - مانع ورود به آتش 
از رسول گرامى خدا صلى الله علیه و آله روایت شده است كه فرمودند:
لن یلج النار من صلى على و من نسى الصلواة على فقد اءخطاء طریق الجنة ؛ آن كس كه بر من درود بفرستد، داخل آتش نخواهد گردید و هر كس درود فرستادن بر من را فراموش كند، از راه بهشت به خطا خواهد رفت .
بخش ششم : مقام و منزلت صلوات فرستنده در بهشت
252 - دوست پیامبر در بهشت اعلى 
امام رضا - علیه السلام - فرمودند:
یكى از اسرار آل محمد در صلوات بر پیامبر و آل او، این صلوات است :
اللهم صل على محمد و آل محمد فى الاءولین و صل على محمد و آل محمد فى الآخرین و صل على محمد و آل محمد فى الملاء الاءعلى و صل على محمد و آل محمد فى المرسلین . اللهم اعط محمدا الوسیلة و الشرف و الفضیلة و الدرجة الكبیرة . اللهم انى آمنت بمحمد و لم اره فلا تحرمنى یوم القیامة رؤ یته و ارزقنى صحبته و توفنى على ملته واسقنى من حوضه مشربا رویا سائغا هنیئا لا اظماء بعده ابدا انك على كل شى ء قدیر اءللهم كما آمنت بمحمد و لم اءره فعرفنى فى الجنان وجهه اءللهم بلغ روح محمد عنى تحیة كثیرة و سلاما ؛
همانا كسى كه سه بار در بامداد و سه بار در شب با این ذكر صلوات بفرستد، گناهانش از بین رفته و خطاهایش محو مى گردد؛ سرورش دوام یافته و دعایش مستجاب مى شود؛ به آرزویش رسیده و رزقش زیاد مى گردد، در مقابل دشمنش یارى گردیده ، اسباب همه خیرها برایش مهیا شده و از دوستان پیامبر در بهشت هاى اعلى قرار داده مى شود. (98)
253 - درجات صلوات فرستاده بر پیامبر 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - فرمود:
در روز قیامت ، اول كسى كه حله بهشت پوشد، پدر من ابراهیم - علیه السلام - است ، و كرسى بر طرف راست عرش نهند، و او را بر آن نشانند و بعد از آن مرا حله پوشانند، و امیر المؤ منین على بن ابى طالب - صلوات الله و سلامه علیه - در پیش روى من بایستد، و تمام امت در عقب سر من بایستند - با تفاوت درجات - و هر بنده اى كه در عقب هر نماز فریضه ، ده مرتبه بر من و آل من صلوات فرستد، او را نزد من جاى دهند و مرا ببیند و من او را ببینم و روى او - مانند شب چهارده - تابان باشد. (99)
254 - اعطاى هفتاد هزار قصر بهشتى 
هر كه در شب جمعه یا روز جمعه ، یا شب پنج شنبه یا روز پنج شنبه ، یا شب دوشنبه یا روز دوشنبه ، چهار ركعت نماز به جاى آورد، به دو سلام ؛ و در هر ركعت ، هفت مرتبه سوره فاتحه و یك مرتبه سوره انا انزلناه بخواند و بعد از نماز، صد مرتبه بگوید:
اللهم صل على محمد و آل محمد
و صد مرتبه بگوید: اللهم صل على جبرئیل .
حق تعالى به او هفتاد هزار قصر عطا فرماید كه در هر قصرى ، هفتاد هزار خانه باشد و در هر خانه ، هفتاد هزار جاریه باشد.
255 - تحفه اى در بهشت 
شخصى از پیامبر پرسید: صلوات فرستادن امت ، ارسال تحفه اى است به نزد شما، آیا از جانب شما تحفه اى براى ایشان خواهد بود؟
آن حضرت فرمود:
امروز، صلوات امت بر من ، تحفه اى است از ایشان براى من ؛ و فردا، تحفه من براى ایشان ، در بهشت خواهد بود.
256 - نوشیدن شراب سلسبیل 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله و سلم - فرمود:
هر كه بر من صد بار صلوات فرستد، حق تعالى ، بر وى هزار بار صلوات فرستد و اگر هزار بار بر من صلوات فرستد، حق تعالى او را از فضل خود، ثواب ده هزار ركعت نماز عطا فرماید و بیاشامد و او را در حظیره قدس از شراب سلسبیل .
257 - صلوات امیر المؤ منین در روز جمعه 
از امیر المؤ منین على - علیه السلام - روایت است كه :
هر كه هر روز سه بار، و در روز جمعه صد بار بگوید:
صلوات الله و ملائكته و انبیائه و رسله و حملة عرشه و جمیع خلقه على سیدنا محمد و آله و علیهم السلام و رحمة الله و بركاته .
صلوات فرستنده خواهد بود به صلوات تمام خلایق ، و در روز قیامت ، در زمره خواص آن حضرت ، مبعوث گردید. و آن حضرت ، دست او را گرفته ، با خود، داخل بهشت خواهد كرد.
258 - به جاى آوردن حق نعمت بهشت 
در كتاب ازهار - كه از كتب عامه است - مذكور است :
هر كه هر روز، سه بار بگوید:
اللهم صل على محمد و آل محمد و سلم و اجزه عنا خیر الجزاء.
حق نعمت بهشت را به جاى آورده خواهد بود. و رسول خدا صلى الله علیه و آله از او عذرخواهى نمود. و از حق تعالى ، رفعت درجه او را سؤ ال خواهد فرمود.(100)
259 شرط ورود به بهشت 
رسول اكرم - صلى الله علیه و آله فرموده است :
من كان آخر كلامه الصلوة على و على على دخل الجنة
هر كه آخرین سخنش به هنگام مرگ صلوات بر من و على علیهما السلام - باشد، داخل بهشت مى گردد.
260 درخت محبوبه در بهشت 
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
بهشت ، درختى است كه آن رامحبوبه گویند. میوه آن درخت از انار، كوچك تر، و از سیب بزرگ تر؛ و سفیدتر از شیر و شیرین تر از عسل و نرم تر از مسكه ، و از آن میوه نمى خورد، مگر كسى كه هر روز مداومت نماید به گفتن : اللهم صلى على محمد و آل محمد و سلم
261 - رضایت خداوند 
رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود:
من سره ان یلقى الله غدا راضیا فلیكثر الصلاة على
هر كه خوشحال مى شود كه فرداى قیامت خدا را دیدار كند در حالى كه از او راضى و خشنود باشد، پس بسیار بر من صلوات و درود فرستد.
262 مژده بهشت 
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - فرمودند:
هر كس هزار بار بر من صلوات بفرستد، نمیرد تا مژده بهشت گیرد. و در رساله جمعه شهید ثانى این اثر را براى هزار بار صلوات در روز جمعه آورده .
263 از رفیقان پیامبر در بهشت 
امام صادق علیه السلام فرمود: هر كس این صلوات را بر رسول خدا صلى الله علیه و آله - فرستد، گناهانش محو مى گردد و بر دشمنانش پیروز شود و روزى او زیاد گردد و در بهشت از رفقاى حضرت ختمى مرتبت محمد - صلى الله علیه و آله خواهد بود.
اللهم صل على محمد و آل محمد حتى لا یبقى صلوة اللهم بارك على محمد و آل محمد حتى لا یبقى بركة اللهم و سلم على محمد و آل محمد حتى لا یبقى سلام و ارحم محمدا حتى لا یبقى رحمة .
264 اعمال دیگر 
سید در اقبال و مصباح الزایر به سند از پیغمبر - صلى الله علیه و آله - روایت كرده هر كس شب هفتم رجب چهار ركعت نماز بخواند با حمد یك بار و توحید و معوذتین سه بار و پس از فراغ ده بار صلوات بر پیغمبر صلى الله علیه و آله - فرستد و ده بار تسبیح بخواند، خدایش زیر عرش جاى دهد، تا فرموده و از دنیا نرود تا جایش را در بهشت بیند.
عمل دیگر: و در آن دو از پیغمبر - صلى الله علیه و آله - آورده كه هر كس ‍ شب نیمه شعبان خوب خود را طاهر كند و دو جامه پاكیزه پوشد نماز عشاء را بخواند و آن گاه دو ركعت نماز بخواند، در ركعت یكم حمد و سه آیه از اول سوره بقره و آیة الكرسى و سه آیه آخر آن ، و در دوم حمد یك بار و معوذتین هفت بار و توحید هفت بار و سلام گوید و پس از آن چهار ركعت نماز بخواند و در ركعت یكم یس و در دوم حم دخان در سوم الم سجده در چهارم تبارك و آن گاه صد ركعت نماز بخواند، در هر ركعت یك بار حمد و ده بار توحید خدا سه حاجتش را روا كند یا در دنیا و یا در آخرت و آن گاه اگر از خدا خواهد كه همان شب من را خواب بیند مى بیند.(101)

نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:آثار و بركات صلوات در دنیا, برزخ و قیامت, | موضوع: <-CategoryName-> |

آرامش
 

آرامش


پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
 
 آن تابلو ها  ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
 
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.
اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی  را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر دقیق نگاه می کردند  ، در گوشه ء چپ دریاچه ، خانه ء کوچکی قرار داشت  ، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.
 

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای  تاریک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.
 
این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که  برای مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجهء پرنده ای را می دید . آنجا ، در میان غرش وحشیانه ء طوفان ، جوجه ء گنجشکی ، آرام نشسته بود.
 
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جایزه ء بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است.بعد توضیح داد :
 
" آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط  سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است."

نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 5 اسفند 1389برچسب:آرامش, | موضوع: <-CategoryName-> |

چرا خدا دعاهایم را مستجاب نمی کند؟

چرا خدا دعاهایم را مستجاب نمی کند؟
سوال:

وچندین سال است خدا را صدا می زنم پس کجاست؟؟؟ماه رمضان ماه استجابت دعا است پس چرا نیست؟ خدا گفته: صدایم کنید تا جوابتان دهم چقدر و چند سال؟

پاسخ:

در روز جمعه­ای حضرت علی (ع) خطبه بلیغی بیان فرمود. در پایان این خطبه فرمود: ای مردم هفت مصیبت بزرگ وجود دارد که از آنها باید به خدا پناه برد. از دانشمند گمراه، از عابد خسته، از مؤمن گمراه، از ثروتمند ورشکسته، از عزیز خوار شده و از فقیری که مریض گشته است، باید به خداوند پناه برد. در این هنگام مردی برخاست و گفت: راست می­گویی. ای امیرالمؤمنین تو قبله ما هستی هنگامی که به بی­راهه می­رویم و تو نور هستی آن زمان ­که در تاریکی قرار می­گیریم. ولی از تو درباره این سخن خدا می­پرسم که فرمود: «مرا بخوانید تا خواسته شما را بر آورده سازم» چه شده است که ما خدا را می­خوانیم، ولی جواب داده نمی­شود؟! حضرت فرمود: همانا قلب­های شما با هشت خصلت خیانت کرد.
نخست این که شما خدا را شناختید، ولی حقش را همان­گونه که واجب کرده است، ادا نکردید. از این رو این شناخت برای شما سودی نداشت.
دوم این که شما به فرستاده خدا ایمان آوردید، ولی به روش و سیره وی عامل نبودید و شریعت وی را از بین بردید. پس فایده ایمان شما چیست؟!
سوم این که شما قران را خواندید، ولی آن را به کار نبستید. گفتید چشم اطاعت می کنیم، ولی مخالفت کردید.
چهارم این که گفتید از آتش جهنم می­ترسید، ولی هر لحظه با انجام گناهان به آن نزدیک شدید. پس ترس شما کجاست؟!
پنجم این که گفتید مشتاق بهشت هستید و حال آن که هر لحظه کاری می­کنید که شما را از آن دور می­سازد. پس اشتیاق شما کجاست؟!
و ششم این که از نعمت های الاهی بهره­مند می­شوید، ولی شکر آنها را به جای نمی­آورید.
هفتم این که خداوند به شما فرمان داد با شیطان دشمنی کنید و فرمود: «همانا شیطان دشمن شماست پس او را دشمن خود بدانید» ولی شما بدون مخالفت با او دوستی کردید.
هشتم این که تنها عیوب مردم را می­بینید و از عیب­های خویش غافل هستید. شما در حالی که خود به سرزنش کردن سزاوارترید، دیگران را ملامت می­کنید. با این اوصاف کدام دعای شما مستجاب شود؟! شما درها و راه­های دعا را به روی خود بسته­اید از خدا پروا داشته باشید و کارهایتان را درست کنید و باطن خویش را خالص سازید و امر به معروف و نهی از منکر کنید تا خداوند دعاهای شما را مستجاب کند.»[1]
در متون دینی ما دعا عبادت و حتی مغز آن معرفی شده است. اگر در احکام عملی اسلام دقت شود می­بینیم که اکثر آنها مشتمل بر دعاهای فراوانی است. خداوند در قرآن بارها انسان را به دعا کردن فرا می­خواند.
از جمله می­فرماید: «مرا بخوانید تا خواسته شما را بر آورده سازم»[2] یا این که می­فرماید: «اگر بندگانم از من بخواهند من به آنها نزدیک هستم و به دعای دعا کننده پاسخ می­دهم هنگامی که مرا صدا کند، پس از من بخواهید و به من ایمان بیاورید. باشد که هدایت یابید»[3]
دعا اتصال قطره به دریاست. صرف همین ارتباط خودش ارزشمند و اجابت خدا است. چرا که خیلی­ها توفیق همین اتصال را نیز ندارند. همین که انسان به یاد خدا می­افتد و از او می خواهد و به او پناهنده می شود و خود را به درگاه او می­اندازد، عنایت خداست و انسان باید از این بابت سپاسگزار خدای سبحان باشد. خدا می­فرماید: «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم» یاد کردن ما هیچ سودی برای خدا ندارد. هم یادکردن ما و هم یاد کردن خدا، تنها برای ما سودمند است.
دعا آداب و شرایطی دارد که باید با رعایت همه آنها دعا صورت پذیرد. در خطبه حضرت علی (ع) که پیش از این گذشت به بسیاری از شرائط و آداب دعا اشاره شده است. گروهی نزد امام صادق (ع) آمدند و عرض کردند: ما دعا می­کنیم، ولی مستجاب نمی شود؟! امام (ع) فرمود: «زیرا شما کسی را که به وی معرفت ندارید ، می­خوانید»[4] در حدیثی از امام علی(ع) شناخت مسؤول (خدا) از شرایط دعا معرفی شده است.[5]
گاهی از خدا چیزی را می خواهیم که به ضرر ماست؛ مانند بچه­ای که به علت نادانی چیزی از مادرش می­خواهد که به ضررش است. دراین موقع اگر مادر خواسته ی فرزندش را برآورده سازد، به او ظلم کرده است. در این هنگام هر چند ممکن است، بچه از دست مادرش ناراحت شود، ولی این به نفع خود فرزند است. پیامبر اکرم (ص) می­فرماید: «ای بندگان خدا شما مانند مریض هستید و خداوند مانند طبیب. صلاح بیمار در آن چیزی است که طبیب می­داند و تدبیر می­کند نه در آن چه که مریض می­خواهد آگاه باشید و کارهای خود را به خدا بسپارید تا رستگار شوید.»[6] یا تنها نفع خود را در این دعا می­بینیم و غافل هستیم از این که اجابت این دعا ممکن است به ضرر دیگران تمام شود. خیلی وقت هم دعایمان مستجاب می­گردد، ولی خود متوجه نیستیم. یا در اجابت دعا عجله داریم انتظار داریم همین که دعا تمام شد، مستجاب گردد. در روایت آمده است که دعای موسی و هارون (ع ) در مورد فرعون چهل سال طول کشید تا مستجاب شود.[7]
گاهی اجابت نشدن دعا خودش لطف خداست تا بیشتر توفیق صحبت کردن با خدا را داشته باشیم. امام رضا (ع) می­فرماید: «همانا خداوند اجابت دعای مؤمن را به تأخیر می اندازد؛ زیرا دوست دارد بیشتر صدای بنده­اش را بشنود ولی دعای منافق را زود جواب می­دهد؛ زیرا دوست ندارد صدای او را بشنود.»[8]
یک لحظه نگاه و توجه خدا به تمام عالم و آن چه در آن است می­ارزد. نباید پذیرایی صاحب خانه ما را از خود صاحب خانه محروم کند. «چون که صد آمد نود هم پیش ماست» اگر خود خدا را به دست آوردیم به همه چیز دست یافته­ایم.
پس اگر خیال کردیم که خدا دعای ما را اجابت نکرده است، نباید ناامید بشویم و از رحمت الاهی مأیوس گردیم. ناامیدی از رحمت الاهی از بزرگ­ترین گناهان شمرده می­شود.خداوند می­فرماید: «ای بندگان من که از خودتان غافل شدید از رحمت خداوند ناامید نشوید. همانا خداوند همه گناهان را می­بخشد؛ زیرا او بخشنده و مهربان است.»[9]
مهم­ترین مانع در سر راه اجابت دعا گناه است. امام علی (ع) در دعای کمیل به خدا عرض می­کند : پروردگارا! گناهانی که دعا را محبوس می کند ببخش. بی­ادبی و بی­حیایی است، اگر ما نافرمانی خدا کنیم بعد از او چیزی بخواهیم و توقع داشته باشیم که خدا با گشاده­رویی به خواسته ما جواب مثبت دهد.
گناه به تدریج یقین انسان را به خدا و پیامبر کم می­کند و سبب می­شود که انسان خدا و آیات او را تکذیب کند. قرآن می­فرماید: « عاقبت کسانی که گناه کردند این شد که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را مسخره نمودند.»[10] و بر عکس ، عبادت یقین­آور است «پروردگارت را عبادت کن تا یقین به سوی تو آید.»[11]
دعا اظهار نیاز عبد به درگاه بی­نیاز است. درست است خداوند کریم است، ولی در عین حال حکیم نیز است. جود و کرم خداوند از حکمت او تجاوز نمی­کند. خداوند بخیل نیست او بر طبق حکمت خود به خواسته بنده­اش پاسخ می­دهد نه بر دلخواه عبدش.
خداوند می­فرماید: «اگر خداوند به دلخواه انسان­ها رفتار می­کرد، آسمان و زمین و آن چه در آنهاست نابود می­شدند.»[12] و نیز می­فرماید: «ای بندگان من از دستورهای من اطاعت کنید و به من یاد ندهید که چه چیز برای شما خوب است من خود بهتر از شما می­دانم و من نسبت به بر آورده ساختن مصالح شما بخیل نیستم»[13] انسان باید به وظیفه خود عمل کند خدا کار خود را بهتر می داند.
«ز هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است» خداوند متعال می­فرماید: «همانا کسانی که گفتند پروردگارمان خداست سپس استقامت کردند (بر سر حرف خود ایستادند و پافشاری کردند) فرشتگان را بر آنان نازل می­کنیم که نترسید و ناراحت نباشید. بشارت باد بر شما بهشتی که به آن وعده داده شده­اید.»[14]

------------ --------- --------- --------- ---
[1] - مستدرک الوسائل، ج 5، ص 269.
[2] - غافر،60.
[3] - بقره ، 186.
[4] - مستدرک الوسائل، ج 5، ص 191.
[5] - ارشاد القلوب، ج 1، ص 149.
[6] - همان، ص 153.
[7] - مستدرک الوسائل، ج 5، ص 192.
[8] - همان، ص 194.
[9] - زمر، 53.
[10] - روم،10.
[11] - حجر،99.
[12] - مؤمنون،71.
[13] - ارشاد القلوب، ج 1، ص 152.
[14] - فصلت،30.

 

نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 4 اسفند 1389برچسب:چرا خدا دعاهایم را مستجاب نمی کند؟, | موضوع: <-CategoryName-> |

نقش نماز در تأمین عدالت و آزادی اجتماعی

نقش نماز در تأمین عدالت و آزادی اجتماعی
* چکیدۀ مقاله
برای اثبات نقش نماز در تأمین آزادی و عدالت اجتماعی به روش کتابخانه ای نخست به مطالعه کتب مرتبط با نماز و تأثیرات آن، پایه ها، شرایط و عوامل تحقق آزادی و عدالت اجتماعی و موانع آن؛ به طور جداگانه پرداختیم؛ سپس میان آن دسته از تاثیرات نماز و آن دسته از شرایط، عوامل ایجاد و موانع آزادی و عدالت اجتماعی که با یکدیگر مرتبط بوده و حد مشترک داشتند، پیوند برقرار شد و بیان گردید.
در این میان استبداد مهمترین مانع آزادی بود که نماز به وسیله اذکار ناظر به توحید آن را دفع می کند. و مهمترین شرط تحقق عدالت اجتماعی وجود عدالت فردی است که نماز از طریق اذکار یادآور قیامت و....آن را ایجاد می نماید و همچنین به وسیله شرط عادل بودن امام جماعت آن را درونی و فرهنگ می کند.
همچنین نماز از طریق شرایطی که دارد ماند غصبی نبودن مکان و لباس نمازگزار، عدالت اقتصادی که یکی از موادِ عدالت اجتماعی است، را ایجاد می کند؛ و به وسیلۀ یکسان بودن همۀ شرایط و احکام و اجزاء نماز برای همه با نابرابری اجتماعی در منزلت، مبارزه می نماید.
علاوه بر کشف رابطه از راه مطالعه کتب و تفکر و روش تحلیل عقلی، تأثیر گذاری نماز از طریق آیات و روایات و همچنین شاهد تاریخی نیز تبیین شد.
در آخر پس از کشف رابطه اثر گذاری نماز در ایجاد آزادی و عدالت اجتماعی به هر سه روش نظری و نقلی(در فصل چهارچوب تئوریک) و عقلی و تاریخی(در فصل سوم از بخش چهارم)، مشخص گردید که تحقق آزادی و عدالت به معنی حقیقی و به طور کامل و فراگیر، بدون سرسپاری به درگاه ایزد منان و عبادت محض او محال است.


* پیامدهای اجتماعی نماز
مسألۀ اصلی پژوهش حاضر این است: آیا نماز- که عملی تقریبا فردی است- می تواند پیامدهای اجتماعی، مانند تأثیر در تأمین آزادی و عدالت اجتماعی داشته باشد یا نه؟
انجام این پژوهش بدین جهت ضروری است که میان دو امر مهم در اسلام، ارتباط برقرار می کند. این دو مهم عبارتند از «نماز به عنوان ستون دین اسلام» و «برقراری آزادی و عدالت»، هدف اساسی آن.
پژوهش، درصدد کشف رابطه میان نماز به عنوان حکمی فردی و مهم، و آزادی و عدالت، خواستۀ دین و آرزوی بشر است.
فرضیۀ اصلی پژوهش عبارت است از: نماز در تحقق عدالت و آزادی مؤثر است. از آن جا که این تاثیر از طریق محتوای نماز و نقش آن در یادآوری قیامت و ایجاد ملکه عدالت و...است؛ به نظر می آید، هر چه اهتمام به نماز و توجه به معانی آن بیشتر باشد، تأثیرِ یاد شده فزونی یابد.
روش برگزیده برای اثبات این فرضیه، روش اسنادی با استفاده از منابع مکتوب، فیش برداری از آن ها و سپس تجزیه و تحلیل عقلی می باشد.
نماز در لغت به معنای پرستش و بندگی، و در اصطلاح فقه عملی عبادی با اجزاء و شرایط خاص است. عدالت، از عدل گرفته شده و به معنی راستی، درستی و دادگری می باشد. آزادی در زبان فارسی به معنای خلاص، رهایی، قدرت انتخاب و.....به کار می رود.
آزادی و عدالت از مفاهیمی هستند که برداشتهای متفاوتی ازآن دو می توان داشت. در پژوهش حاضر آزادی و عدالت در علم حقوق و اجتماع می باشد؛ و مراد از آن،عدالت و آزادی مورد نظراسلام است؛ البته گاه از عدالت فردی و آزادی معنوی به عنوان ملکه ای نفسانی و واسط در ایجاد عدالت و آزادی، سخن رفته است.
نماز یکی از مناسک دینی است، لذا مطالعۀ نظری رابطه میان نماز(متغیر مستقل) بامتغیرهای وابسته(آزادی و عدالت)، نیازمندِ نیم نگاهی به دین و کشف امکان وجود کارکردهای اجتماعی برای دین و سبک خاص آن، نماز، می باشد.
مهم ترین پیامدهای اجتماعی دین، حفظ همستگی و وفاق اجتماعی، تقدیم منافع مهم جمعی بر منافع شخصی، اعتراض به وضع موجود و دعوت به وضع مطلوب و کنترل افراد جامعه، می باشد. این کارکردها در تحقق آزادی و عدالت اجتماعی مؤثرند.
رابطۀ میان دین و عدل از آیات و روایات نیز به دست می آید. امر به قسط و عدل در آیۀ 29 سورۀ اعراف، و برابر و برادر انگاری مسلمانان، یکی از دو خصلت اساسی سیستم دین، در دیدگاه امام علی(علیه السلام) از این نمونه آیات و روایات می باشند.
پس از کشف امکان کارکرد اجتماعی دین، بررسی نظری آثاری چون تأمین آزادی و عدالت برای خصوص نماز، می پردازیم.
مهمترین اثر نماز از منظر قرآن بازدارندگی از فحشا و منکر است. نماز، انسان را به یاد حضور خداوند می اندازد و بدین سان بهترین بازدارنده از کارهای ناشایسته می باشد. این بازداری بسته به رعایت شرایط نماز و کیفیت اقامۀ آن، دارای مراتب است. هر چه روح نماز بیشتر بر زندگی حاکم باشد، این نقش قوی تر خواهد بود.
از دیگر سو، نقطۀ مقابل عدالت و آزادی- یعنی ظلم، جور و ....- از مصادیق بارز منکر می باشد؛ و عقل سلیم و شارع مقدس آن را ناپسند شمرده اند. بدین روی نماز ما نفی ظلم و جور، در تحقق عدالت و آزادی مؤثر می باشد.
افزون بر دلایل نقلی، می توان بر وجود رابطه میان متغیر مستقل و وابسته، نمونه هایی عینی نیز یافت. پیامبراکرم(ص) و حضرت علی(ع) هم برترین نمازگزارانند و هم پرتلاش ترین افراد در راه تأمین عدالت و آزادی و پای بندترین افراد به اصول آن.
فرضیۀ تحقیق با تحلیل عقلی نیز اثبات پذیراست. نماز آزادی را با رفع موانع فرا روی آن، تأمین می کند. استبداد مهمترین مانع آزادی است. استبداد نظامی دارد که در اثر عملکرد دو طرف ایجاد شده است: رأس نظام و مردم تحت سلطه.
بنده به دنبال کسب رضای مولا است نه کسب قدرت نامشروع. این روح در ذکر «ایاک نعبد» به خوبی جلوه گر است. دیگر اینکه نمازگزار در نماز پیشانی خود را بر خاک مذلت در برابر معبود می ساید؛ و این خشوع و تواضع است که ریشۀ غرور را می خشکاند.
سوم اینکه نماز دارای اذکاری است مانند: «مالک یوم الدین»، «قل هو الله احد»، این اذکار اقرار به صاحب اختیاری و مالک تام بودن خداوند و قبول همۀ مراتب توحید از جمله توحید در حاکمیت اوست و با کسب قدرت نامشروع ناسازگار می باشد. افزون به آن ضمایر جمع در پاره ای از قرائات نماز، فرد را از خودبینی، خود گرایی و انحصار طلبی خارج می سازد.
موانع مربوط به سلب شوندگان یا محرومانی از عدالت و آزادی، عبارتند از: خصوصیات شناختی مانند جهل، نادانی و عوامل روانی مانند ترس و ذلت پذیری و نداشتن روحیه صبر و مقاومت. اهتمام شارع نسبت به نماز با تفکر و تدبر در آن، نمازگزار را واجد شخصیت تفکر دهنده می سازد؛ فرد دارای این ویژگی، آمادگی بیشتری نسبت به شناخت حقوق اجتماعی، سیاسی خود و جامعه دارد.
محتوای نماز قدرت را تنها ازآن خدا می داند و خداوند را واحد مالک و قادر مطلق معرفی می کند. بنابراین نمازگزار بر او تکیه می کند و دیگر جایی برای ترس و پذیرش ذلت و حاکمیت غیر، در روح خود باقی نمی گذارد.
تأثیر نماز در تحقق عدالت اجتماعی از دو طریق دیگر نیز تصور پذیر است:
یکم: نماز عامل ایجاد عدالت فردی است و عدالت فردی در مردم و کارگزاران، مهمترین شرط تحقق عدالت اجتماعی است.
دوم: دو پایۀ مهم عدالت اجتماعی، توازن اجتماعی و تکافل عمومی است. نماز در ایجاد توازن به وسیلۀ شرط هایی چون غصبی نبودن مکان، لباس و ...تاثیر گذار است. تکافل عمومی نیز از طریق ضمایر جمع در خواست ها و دعاها و اوراد نماز و همچنین نماز جماعت، صورت می بندد.
به اختصار می توان گفت که از یک سو اصلی ترین مصداق عدالت و آزادی در رعایت همۀ حقوق دیگران جلوه گر است. از دیگر سو، مهمترین شرط رعایت حقوق دیگران، کنترل درونی است. نماز به عنوان برترین عبادت، در ایجاد این عامل بسیار مؤثراست.
بنابراین از یک طرف نماز نقش به سزایی در تأمین آزادی و عدالت اجتماعی دارد و از طرف دیگر، بدون اعتقاد به خداوند و بندگی او و کنترل درونی، تحقق نمی یابد. کنترل درون نیز بدون اقامه نماز، ناقص است.
برقراری عدالت و آزادی، بدون سر سپردن به درگاه حق، امکان وقوع حقیقی ندارد. بدین سان، مکاتب، ایدئولوژی ها و سیاستمدارانی که بخواهند بدون توجه به امور قدسی، به شعارهای خود جامۀ عمل بپوشانند، دیر یا زود شکست خواهند خورد.

نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 3 اسفند 1389برچسب:نقش نماز در تأمین عدالت و آزادی اجتماعی, | موضوع: <-CategoryName-> |

هفت قانون معنوی موفقیت

هفت قانون معنوی موفقیت


1-قانون توانائی مطلق

    منشا همه آفرینش،آگاهی مطلق است...توانائی مطلق که جویای آن است که از نا متجلی به تجلی درآید.و هر گاه در یابیم که ضمیر راستین ما یکی از این توانائیهای مطلق است،به قدرتی می پیوندیم که همه چیز این عالم را متجلی میسازد.

2-قانون بخشایش

    کائنات از طریق مبادله پویا عمل میکند...داد و ستد،جنبه های متفاوت جریان نیرو در کائناتند.و در شور شوق بخشیدن آنچه که میجوئیم،فراوانی کائنات را در زندگیمان به جریان می افکنیم.

3-قانون «کارما» یا علت و معلول

    هر عملی نیروئی را تولید میکند که به همان شکل به ما بازمیگردد...هر چه بکاریم همان را درو می کنیم.و هنگامی که اعمالی را انتخاب کنیم که برای دیگران شادمانی و موفقیت می آورد،ثمره «کارما»ی ما شادمانی و موفقیت خواهد بود.

4-قانون کمترین تلاش

    هوشمندی طبیعت با کمترین تلاش کار میکند...با سبکدلی و هماهنگی و عشق.وهرگاه نیروهای هماهنگی و شادی و عشق را در اختیار گیریم،با سهولت بی تکاپو،موفقیت و خوش اقبالی می آفرینیم

5-قانون قصد و آرزو

    در هر قصد و آرزوئی مکانیسم توفیق و تجلی آن نهفته است...قصد و آرزو در حیطه توانائی مطلق دارای قدرت نظام دهنده نامحدود است.و هنگامیکه در خاک حاصلخیز توانائی مطلق قصدی را در افکنیم،این قدرت نظام دهنده نامحدود را برای خود به کار وامی داریم.

6-قانون عدم دلبستگی

    در عدم دلبستگی،حکمت عدم یقین نهفته است...در حکمت عدم یقین،رهائی از گذشته و شناخته شده نهفته است که زندان شرطی شدن در گذشته است.و در اشتیاقمان به گام نهادن در ناشناخته-حیطه تمام امکانات-خود را به ذهن خلاقی می سپریم که هر آهنگ کائنات را همنوا میسازد.

7-قانون «دارما» یا غایت حیات

    هر کس در زندگی غایتی دارد...موهبتی بی همتا یا استعدادهای ویژه تا آن را به دیگران هدیه کند.و هنگامیکه این استعداد بی همتا را با خدمت به دیگران بیامیزیم،وجد و طرب جانمان را تجربه می کنیم که هدف نهائی همه هدفهاست.

 

نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:هفت قانون معنوی موفقیت , | موضوع: <-CategoryName-> |

چگونه دروغگو می‌شویم؟ - موانع موفقیت ,

.

چگونه دروغگو می‌شویم؟ 

 
در خلال چند سال گذشته، گروهی از پژوهشگران درصدد  برآمدند تا به‌علت دروغ گفتن كودكان پی ببرند.
دكتر نانسی دارلینگ كه قبلاً در دانشگاه پنسیلوانیا بود، گروه تحقیقاتی ویژه‌ای متشكل از 12 محقق تشكیل داد كه همه زیر 21 ساله بودند. این گروه با استفاده از هدایایی مانند سی‌دی مجانی، دانش‌آموزان دبیرستانی را تشویق كردند تا ساعاتی را با آنان سپری كنند.

به هر دانش‌آموز یك دسته 32 عددی كارت داده شد. روی هر كارت یك موضوع نوشته شده بود كه نوجوانان معمولاً در آن باره به والدین خود دروغ می‌گویند. با هر نوجوان دو محقق به خواندن این كارت‌ها پرداختند تا ببینند بچه‌ها درباره چه موضوع‌هایی به والدین خود دروغ می‌گویند و علت این كار چیست.

دارلینگ می‌گوید: محققان ابتدای مصاحبه به نوجوانان می‌گفتند والدین به شما همه چیز می‌دهند و شما باید همه چیز را به آنان بگویید. در پایان مصاحبه، نوجوانان برای اولین بار می‌دیدند چقدر دروغ می‌گویند و چقدر مقررات خانواده را زیر پا گذاشته‌اند. به گفته دارلینگ، 98 درصد گزارش كردند به والدین خود دروغ می‌گویند.

از میان 36 موضوع، میانگین نوجوانان در 12 مورد به والدین خود دروغ می‌گفتند. مثلاً درباره چگونگی خرج كردن پول توجیبی، درباره ارتباط با جنس مخالف و لباس‌هایی كه بیرون از خانه می‌پوشند، دروغ می‌گفتند. درباره فیلم‌هایی كه در سینما می‌دیدند و كسانی كه با آنان به سینما می‌رفتند، دروغ می‌گفتند.

درباره مصرف الكل و مواد‌مخدر و گشتن با دوستانی كه والدین نمی‌پسندیدند نیز راست نمی‌گفتند. گفته‌های آنان درباره كارهایی كه به هنگام سركار بودن والدین خود انجام می‌دهند، نیز راست نبود. این دروغگویی شامل چند موضوع جزئی دیگر نیز می‌شد.

دانش‌آموزان ممتاز نیز كم و بیش چنین رفتارهایی داشتند؛حتی بچه‌هایی كه به انواع كلاس‌ها می‌رفتند، از دروغگویی به دور نبودند. ظاهراً هیچ بچه‌ای آن قدر سرگرم نبود كه چند قانون را نشكند. آمار یادشده را با میانگین آمار در سراسر آمریكا مقایسه كردند. معلوم شد این آمارها اختلاف معناداری با هم ندارند.

دو دهه است والدین راستگویی را مهم‌ترین صفتی كه دوست دارند بچه‌هایشان داشته باشند، توصیف می‌كنند. دیگر صفات مانند اعتماد به نفس یا تشخیص خوب به پای آن هم نمی‌رسد. روی كاغذ بچه‌ها این پیام را دریافته‌اند. در نظرسنجی‌ها، 98 درصد اعتماد و راستگویی را در رابطه شخصی ضروری می‌دانند. براساس سن، 96 تا 98 درصد بچه‌ها گفتند دروغگویی از نظر اخلاقی اشتباه است.

پس چه وقت آن 98 درصدی كه معتقدند دروغگویی اشتباه است، به همان 98 درصدی تبدیل می‌شوند كه دروغ می‌گویند؟

این كار از سنین بسیار پایین آغاز می‌شود. در واقع، كودكان باهوش – یعنی بچه‌هایی كه از نظر سایر شاخص‌های آموزشی نمره بالاتری می‌گیرند – می‌توانند از 2 یا 3 سالگی دروغ بگویند. دكتر ویكتوریا تالور، استادیار دانشگاه مك‌گیل و از كارشناسان برجسته دروغگویی كودكان می‌گوید: دروغگویی به هوش كودكان مربوط است.

 با وجود اینكه فكر می‌كنیم راستگویی مهم‌ترین فضیلت در بچه‌هاست، معلوم شده است دروغگویی مهارت پیشرفته‌تری است.  بیشتر والدین وقتی می‌شنوند بچه‌هایشان دروغ می‌گویند، تصور می‌كنند وی كوچك‌تر از آن است كه بفهمد دروغ چیست یا چرا دروغگویی اشتباه است.

آنان تصور می‌كنند وقتی بچه بزرگ شود و تمایزها را بفهمد، دیگر دروغ نخواهد گفت. تلوار متوجه شده است كه عكس این تصور صحیح است – یعنی بچه‌هایی كه تفاوت‌های ظریف بین دروغ و راست را متوجه می‌شوند، زودتر از این امر به نفع خود استفاده می‌كنند و هر گاه فرصت دست دهد، برای دروغگویی مستعدترند. بسیاری از كتب آموزش والدین توصیه می‌كنند اجازه دهند این دروغگویی ادامه پیدا كند، چون با بزرگ شدن بچه‌ها متوقف می‌شود. اما به گفته تلوار، حقیقت جز این است و بچه‌ها به آن عادت می‌كنند.

در مطالعاتی كه بچه‌ها را در محیط‌های طبیعی بررسی كرده است، معلوم شده است یك بچه 4 ساله هر دو ساعت یك بار دروغ می‌گوید، در حالی كه یك بچه 6 ساله یك بار در ساعت دروغ می‌گوید. بچه‌های كمی پیدا می‌شود كه از این امر مستثنا باشند.

چرا دروغگویی نشانه مشكلات بزرگ‌تر  است

زمانی كه كودكی به سن مدرسه می‌رسد، دلایل دروغگویی پیچیده‌تر می‌شود. پرهیز از تنبیه همچنان عامل اصلی دروغگویی است، اما دروغگویی راهی برای افزایش قدرت بچه و حس كنترل وی است، یعنی با سر به سر دوستان گذاشتن، با گزافه‌گویی و یاد گرفتن اینكه می‌تواند سر پدر و مادرش كلاه بگذارد.

وقتی بچه‌ها پا به دبستان می‌گذارند، بسیاری از آنان دروغگویی به همشاگردان را به‌عنوان یك سازوكار مواجهه آغاز می‌كنند تا ناراحتی خود را بیرون بریزند یا جلب توجه كنند. هرگونه افزایش ناگهانی دروغگویی علامت خطر است و نشان می‌دهد چیزی در زندگی بچه به گونه‌ای تغییر كرده است كه وی را آزار می‌دهد.

تلوار می‌گوید: دروغگویی اغلب نشانه مشكل رفتاری بزرگ‌تری است. این كار راهبردی برای بقاست. در مطالعات معلوم شده است اكثریت بچه‌های 6 ساله‌ای كه مكرراً دروغ می‌گویند، تا 7 سالگی از آن دست می‌كشند. اما اگر دروغگویی راه موفقیت‌آمیزی برای مقابله با موقعیت‌های دشوار باشد، بچه به آن عادت خواهد كرد. حدود نیمی از بچه‌ها چنین وضعیتی پیدا می‌كنند و اگر در 7 سالگی هنوز زیاد دروغ می‌گویند، احتمالاً این عادت در تمام دوره كودكی ادامه خواهد یافت.

نیاز نوجوانان برای حفظ جزئیات

حالا این را با چگونگی آموزش كودكان به چُغُلی نكردن مقایسه كنید. وقتی والدین به بچه‌ها می‌گویند چغلی دیگران را نكنند، معنای آن در واقع این است كه می‌خواهند بچه‌ها یاد بگیرند اول مسائل را با هم حل و فصل كنند. اما چغلی كردن مورد علاقه پژوهشگران قرار گرفته است. آنان متوجه شده‌اند وقتی بچه‌ها نزد پدر و مادرشان می‌روند تا چیزی بگویند، در 90 درصد موارد راست می‌گویند. گاه والدین احساس می‌كنند چغلی كردن بچه‌ها پایانی ندارد. اما بچه‌ها چنین احساسی ندارند، چون در ازای هر بار كه بچه‌ برای كمك‌خواهی نزد پدر و مادرش می‌رود، 14موقعیت دیگر وجود دارد كه خودش به تنهایی با مشكل روبه‌رو می‌شود.

در اواسط دبستان، بدترین توصیفی كه بچه‌ می‌تواند راجع به‌خود بشنود، این است كه چغلی می‌كند. بنابراین بچه در نظر می‌گیرد، گزارش مشكلی به بزرگتران باعث می‌شود تا بچه‌های دیگر وی را خیانتكار به حساب آورند و از آن طرف به وی گفته شود بهتر است خودش مشكل را حل كند. هر سال، حجم مشكلاتی كه بچه‌ها با آن روبه‌رو می‌شوند، به‌طور تصاعدی بالا می‌رود. چغلی كردن عین بچه بودن است. بسته نگاه داشتن دهان آسان است. از بچگی‌ به آنان اینگونه آموزش داده شده است. دوره نگفتن جزئیات به والدین آغاز شده است.

نوجوانان با نگفتن جزئیات زندگی خود به والدین، حریم و هویت اجتماعی برای خود دست و پا می‌كنند كه فقط متعلق به آنان و مستقل از والدین یا دیگر چهر‌ه‌های صاحب اختیار است. از نظر نوجوان، كمك خواستن از یكی از والدین تأیید تلویحی این است كه وی آن قدر بلوغ پیدا نكرده است كه با آن مشكل برخورد كند. صحبت در این باره با والدین می‌تواند از نظر روانی تأثیر نامناسبی بر نوجوان داشته باشد و فرقی هم نمی‌كند كه این اعتراف داوطلبانه باشد یا به زور. ضروری است كه بعضی مسائل به كسی مربوط نباشد.

بزرگ‌ترین شگفتی در این تحقیق، مشخص شدن زمان نیاز شدید به‌خودمختاری است. بر خلاف باور بیشتر افراد، این نیاز در 12 سالگی اندك، در 15 سالگی متوسط و در 18 سالگی به بیشترین حد نمی‌رسد. تحقیقات دارلینگ نشان می‌دهد مخالفت در برابر اقتدار والدین حدود14تا 15 سالگی اوج می‌گیرد. در حقیقت، این مقاومت در 11سالگی اندكی بیش از 18 سالگی است. در فرهنگ عامه، ما فكر می‌كنیم سال‌های دبیرستان دوره مخاطره است، اما نیروهایی كه باعث ایجاد فریب می‌شود، زودتر از آن شكل می‌گیرد. در مطالعه‌ای كه روی نوجوانان انجام شد، دارلینگ پرسشنامه‌هایی برای والدین نوجوانان مصاحبه‌شده ارسال كرد. تناسب دو دسته اطلاعات به دست آمده جالب بود. نخست، وی متوجه شد كه والدین به‌طور آشكار از آن بیم دارند كه نوجوانان خود را به طغیان خصمانه و واضح سوق دهند.

دارلینگ می‌گوید بسیاری والدین امروز معتقدند بهترین راه برای باز كردن دهان نوجوانان آن است كه دست بچه‌ها را بیشتر باز بگذارند و قاعده‌ای برایشان معین نكنند.
دارلینگ دریافت، والدینی كه دست بچه‌هایشان را باز می‌گذارند، بیشتر درباره كارهای آنان اطلاعات به دست نمی‌آورند. این والدین صرف‌نظر از كارهای بچه‌ها، مهربان و باگذشت هستند اما بچه‌ها نبود مقررات را نشانه آن می‌دانند كه پدر و مادرشان اهمیت نمی‌دهند .

دارلینگ به این نتیجه رسید از قضای روزگار والدینی كه در واقع پیوسته مقررات را اعمال می‌كردند، كسانی بودند كه خونگرم بوده و بیشترین رابطه كلامی را با بچه‌هایشان داشتند. آنان مقرراتی را در برخی حوزه‌های رفتاری وضع كرده‌اند و دلیل آن را نیز توضیح داده‌اند. انتظار آنان از بچه‌ها حرف‌شنوی است. آنان در دیگر حوزه‌های زندگی از خودمختاری بچه‌ها حمایت می‌كردند و اجازه می‌دادند به میل خود تصمیم بگیرند. بچه‌های این قبیل پدر و مادران كمتر از بقیه دروغ می‌گفتند. به جای آنكه 12 مورد را از والدین خود پنهان كنند، احتمالاً مثلا 5 مورد را از آنان پنهان می‌كردند. در قاموس لغت، متضاد صداقت، دروغگویی و متضاد مشاجره، موافقت كردن است اما در ذهن نوجوانان، اینگونه نیست. برای یك نوجوان، مشاجره كردن متضاد دروغگویی است.

 

 

نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:چگونه دروغگو می‌شویم؟ - موانع موفقیت , , | موضوع: <-CategoryName-> |

سایه خداوند

ابوهریره گوید:پیامبر (ص") فرمودند:در روزی که سایه ای جز سایه خدا وجود ندارد خداوند هفت صنف از بندگان را در زیر سایه خود قرار می دهد: 1 اول:رهبری است که عادل باشد. 2 دوم:جوانی است که در عبادت پروردگارش رشد و پرورش یابد. 3 سوم:مردی است که قلبش به مسجد گرویده و به ان تعلق دارد. 4 چهارم:دو نفری هستند که به خاطر خدا یکدیگر را دوست دارند و به خاطر خدا به هم نزدیک میشوند و یا از هم جدا میگردند. 5 پنجم:مردی است که زنی با شخصیت و زیبایی او را به سوی خود دعوت میکند ولی در جوابش میگوید:من از خدا می ترسم و به خاطر خدا دعوتش را قبول نمی کند. 6 ششم:مردی است که صدقه و بخشش او به حدی پنهانی است که دست چپش از انچه دست راستش می بخشد بی اطلاع است. 7 هفتم:کسی است که به تنهایی و به دور از مردم ذکر خدا میکند و اشک از چشمانش جاری می شود

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:ابوهریره گوید:پیامبر (ص") فرمودند:در روزی که سایه ای جز سایه خدا وجود ندارد خداوند هفت صنف از بندگان را در زیر سایه خود قرار می دهد: 1 اول:رهبری است که عادل باشد, 2 دوم:جوانی است که در عبادت پروردگارش رشد و پرورش یابد, 3 سوم:مردی است که قلبش به مسجد گرویده و به ان تعلق دارد, 4 چهارم:دو , | موضوع: <-CategoryName-> |

همسایگی خدا
همسایگی خدا

 

توفیق چیست؟

توفیق به معنای کارسازی و موافق گرداندن (جلب همراهی) علل و اسباب است که در باور معتقدان به ادیان الهی، لطفی است از سوی خداوند مهربان که چون شامل حال بنده ای گردد، او را به طاعت حق بر می انگیزد و از گناه، دور می سازد.(1)

از امیرمؤمنان(ع) روایت شده است که:

التَّوفیقُ قائِدُ الصَّلاحِ.(2)

توفیق، کشاننده (انسان) به سوی پاکی و صلاح است.

توفیق الهی، همان فراهم ساختن مقدّمات و سبب سازی برای رسیدن به هدف مشروع است؛ اما در این میان، نباید اختیار و تلاش خود انسان را از نظر دور داشت. آدمی باید در راه پیشبرد اهدافش حرکت و تلاش کند و برکتِ این حرکت، توفیق الهی است. تلاش انسان برای کسب خوی و رفتار پسندیده، لیاقت تابش آفتاب توفیق را بر وی پدید می آورد.(3)

امیرالمؤمنین (ع) می فرماید:

خَیرُالإجتهادِ ما قارَنَهُ التَّوفیقُ.4

بهترین کوشش، آن کوششی است که با توفیق (و سبب سازی خوبی ها) قرین شود.

پس عمده سعی آدمی در فرمانبرداری از حق تعالی است، تا توفیق او همواره همراه و مددکارش گردد.

تو شوی از جمله عالم عزیز

جهدِ تو می باید و توفیق نیز(4)

موفّق کیست؟

امام صادق(ع) می فرماید:

إذا فَعَلَ العَبدُ ما أمرَهُ اللّهُ - عَزّوجَلّ - بِهِ مِن الطّاعَةِ کانَ فِعلُهُ وَفقاً لِأمرِاللّهِ - عَزّوجلّ - و سُمّیَ العَبدُ بِهِ مُوفَّقاً، و إذا أرادَ العَبدُ أن یَدخُلَ فِی شَی ءٍ مِن مَعاصِی اللّهِ فَحالَ اللّهُ - تَبارَکَ و تَعالی - بَینَهُ و بَینَ تِلکَ المَعصیَةِ فَتَرَکَها کانَ تَرکُهُ لَها بِتَوفیقِ اللّهِ - تَعالی ذِکرُهُ -، و مَتی خلّی بَینَهُ و بَینَ تِلکَ المَعصِیَةِ فَلَم یَحُلْ بَینَهُ و بَینَها حَتّی یَرتَکِبَها فَقَد خَذَلَهُ و لَم یَنصُرهُ و لَم یُوَفِّقْهُ.(5)

هرگاه بنده، طاعتی را که خداوند - عزّوجّل - بدان فرمان داده است، انجام دهد، عمل او موافق فرمان خدای - عزّوجّل- است و بدین سبب، بنده را موفق نامیده اند و هرگاه بنده بخواهد در موردی، نافرمانی خداوند کند و خداوند - تبارک و تعالی - میان او و آن معصیت، حایل شود و در نتیجه، بنده آن را مرتکب نشود، این ترک گناه او، به توفیق خداوند تبارک و تعالی بوده است. اما هر گاه (به دلیل سستی و بی لیاقتی بنده در توفیق یافتن) جلوی او را از ارتکاب آن معصیت نگیرد و به حال خود رهایش کند تا مرتکب آن گناه شود، خداوند او را واگذارده و یاری اش نرسانده و توفیقش نداده است.

حضرت، در این جا معنایی موافق معنای لغوی توفیق و بی توفیقی (خذلان) را یادآور شده است؛ چرا که توفیق، یعنی بنده در انجام دادن و یا ندادن کاری، موافق با امر و نهی الهی عمل کند و بی توفیقی، یعنی خداوند، آن بنده را یاری و نصرت ننماید.(6)

عوامل توفیق

در روایاتی از حضرت علی(ع) از دینداری، بیداردلی، دنیاگریزی و خیرخواهی (و پندپذیری) از خداوند، به عنوان برخی عوامل لیاقت یافتن توفیق، یاد شده است.

کَما أنَّ الجِسمَ والظِّلَّ لا یَفتَرِقانِ، کَذلِکَ الدِّینُ و التَّوفیقُ لا یَفتَرِقانِ.(7)

همان گونه که جسم و سایه از هم جدا نمی شوند، دینداری و توفیق نیز از یکدیگر جدا نمی شوند.

مَن کانَ لَهُ مِن نَفسِهِ یَقظَةٌ کانَ عَلَیهِ مِنَ اللّهِ حَفَظَةٌ.(8)

هر که بیدارباش درونی داشته باشد، برای او از جانب خداوند نگهبانانی (از ملائکه) باشد.

مُخاطِباً لِلدُّنیا: هَیهاتَ! مَن وَطِی ءَ دَحضَکِ زَلِقَ، و مَن رَکِبَ لُجَجَکِ غَرِقَ، و مَنِ ازْوَرَّ عَن حَبائِلِکِ وُفِّقَ.(9)

خطاب به دنیا: هیهات! هر که در لغزشگاه تو گام نهاد، لغزید، و آن که به قسمت های ژرف تو آمد، غرق شد، و هر که از بندهای دامت کناره گرفت، توفیق (رستگاری) یافت.

أیُّهَا النّاسُ! إنَّهُ مَنِ اسْتَنصَحَ اللّهَ وُفِّقَ و مَنِ اتَّخَذَ قَولَهُ دَلیلاً هُدِیَ لِلّتی هِیَ أقوَمُ؛ فإنَّ جارَاللّهِ آمِنٌ و عَدوُّهُ خائِفٌ.(10)

ای مردم! هر که از خدا پند و خیر (برای) خویش مسئلت کند، توفیق باید و هر که گفتار او را راهنمای خویش قرار دهد، به راه و آیینی که استوارتر است، رهنمون شود؛ چرا که همسایه خدا در امان است و دشمن او در هراس.

برای همسایگی با خدا، باید نصیحت او پذیرفته شود و کلامش رهنمای هدایت باشد. نصایح خداوندی همان است که با وحی به محبوب و برگزیده خود محمد مصطفی(ص)، به عنوان آیات قرآنی نازل نموده است. نصایح خدا، همان است که با عقل سلیم و وجدان پاک در درون ما می درخشد که تنها به عنوان نمونه، چند آیه را ذکر می کنیم:

لِکَیلا تَأسَوْا عَلی ما فاتَکُم و لا تَفرَحُوا بِما آتاکُم.(11)

باشد که برای آنچه از دست شما رفته است، اندوهگین مباشید و به آنچه در اختیار شماست، شادمان نشوید.

این فرموده پروردگار، نصیحتی است حیات بخش که از خالق وجودمان به ما عنایت شده است و بدون پذیرش این نصیحت الهی و عمل به آن، محال است که راز حقیقی حیات و جان و روان خود را بفهمیم.

جبران خلیل جبران، نویسنده لبنانی الأصل می گوید: اندوه، راز نهانی روان را می پوشاند و آن گاه که اندوه زایل شود، با شادی پوشیده می شود. پس اگر از شادی و کدورت بالاتر رفتی، همسایه خداوندی خواهی گشت که اندیشه ها درباره او حیران است.

 

اگر روحت به ابر غم بیالود

به شمسِ شادی از بندی بیاسود

اگر پر زد دلت زین دو به یک بار

شوی همسایه الطاف دادار(12)

اگر ارتباط ما با دنیا و آنچه مربوط به آن است از نوع ارتباط آزاد نباشد، قطعی است که «من» یا «شخصیت» ما، زیر چنگال های آن امور دنیوی متلاشی خواهد شد و شخصیتی نمی ماند تا بخواهد شایسته همسایگی خداوند بشود. به عنوان مثال، اگر ما بدون توجه به خداوند جمیل، دلبسته زیبایی ظاهری خود شویم و به همان لذت طبیعی زودگذر حاصل از آن وابسته گردیم، بدیهی است «شخصیت» یا «من» ما، با زوال آن زیبایی و لذت، متلاشی می شود.

چه نصیحتی بالاتر از این که خداوند خالق هستی، برای قرار دادن ما در محیط جاذبه کمال خود می فرماید: «بر آنچه از دست شما رفته است اندوهگین مباشید و به آنچه که هم اکنون در اختیار شما قرار داده است، شادمان نباشید»؟

و أنْ لَیسَ لِلإنسانِ إلّا ما سَعی و أنَّ سَعیَهُ سَوفَ یُری .(13)

و برای انسان جز کوششی که کرده است، چیزی نیست و قطعی است که کوشش او دیده خواهد شد.

هیچ اصلی اصیل تر و هیچ قاعده ای ثابت تر از این نصیحت خداوندی نیست. این نصیحت، ما را در مجرای قانون کلی هستی قرار می دهد که باید بکوشیم و چون نتیجه کوشش خود را بی شک مشاهده خواهیم کرد، پس سعی ما باید در مسیر نیکی ها باشد.(14)

قُل یا عِبادِیَ الَّذینَ أسرَفُوا عَلی أنفُسِهِم لا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ اللّهِ إنَّ اللّهَ یَغفِرُ الذُّنوبَ جَمیعاً إنّهُ هُوَالغَفورُ الرَّحیمُ.(15)

(ای پیامبر!) به آن بندگانم که (با گناه) برنفس خود اسراف نمودند، بگو: هرگز از رحمت (بی منتهای) خدا ناامید نباشید؛ البته خدا همه گناهان را خواهد بخشید که او خدایی بسیار آمرزنده و مهربان است.

آثار و نموده

نتایج و نمودهای توفیق را در کلام علی(ع) جستجو می کنیم:

حفظ و به کارگیری تجربه:

مِنَ التَّوفیقِ حِفظُ التَّجرِبَةِ.(16)

حفظ تجربه، از توفیق الهی است.

عمل نیکو:

مَن أمَدَّهُ التَّوفیقُ أحسَنَ العَمَلَ.(17)

هر که توفیق یارش شود، عمل نیکو انجام دهد.

درنگ، هنگام دودلی و حیرت:

مِنَ التَّوفیقِ الوُقوفُ عِندَالحَیرَةِ.(18)

درنگ کردن در هنگام حیرت، یکی از توفیقات است.

خوش بختی و سعادت:

بِالتَّوفیقِ تَکونُ السَّعادَةُ.(19)

با توفیق، سعادت به دست می آید.

نیک بختی با توفیق الهی و سبب سازی او حاصل می شود و نقش سعی آدمی در این میان، آن است که دست به هر خیری بزند تا شایسته توفیق الهی شود و با توفیق است که نیک بخت می گردد.(20)

نرمی و مدارا:

التَّوفیقُ مِفتاحُ الرِّفقِ.(21)

توفیق، کلید نرم خویی است.

یعنی توفیق خدا و تهیه اسباب خیر برای کسی، سبب نرمی و خوش خویی او می شود تا این که مردم نیز با او نرمی و مهربانی کنند، همان طور که حق تعالی درباره حضرت رسول(ص) فرموده است:

فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُم و لَو کُنتَ فَظّاً غَلیظَ القَلبِ لَانْفَضُّوا مِن حَولِکَ.(22)

پس به (برکت) رحمت الهی، با آنان نرم خو (و پرمهر) شوی، و اگر تندخو و سخت دل بودی، قطعاً از پیرامون تو پراکنده می شدند.(23)

عبادت:

کَیفَ یَتَمتَّعُ بِالعِبادَةِ مَن لَم یَعِنْهُ التَّوفیقُ؟!(24)

چگونه از عبادت بهره مند شود کسی که توفیق، یاری اش نکرده است؟!

برکت یافتن عمر:

إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ إذا أرادَ بِعَبدٍ خَیراً وَفَّقَهُ لإنفاذِ أجَلِهِ فی أحسَنِ عَمَلِهِ، و رَزَقَهُ مُبادَرَةَ مَهَلِهِ فی طاعَتِهِ قَبل الفَوتِ.(25)

هر گاه خداوند، خوبی بنده ای را بخواهد، به او توفیق می دهد تا عمرش را در بهترین کارهایش سپری کند و شتافتن در طاعت او پیش از فرا رسیدن مرگ را روزی اش می کند.

امکان گناه نیافتن:

إنَّ مِنَ النِّعمَةِ تَعذّرُ المَعاصِی.(26)

امکان گناه نیافتن، یکی از نعمت هاست.

اگر کسی نتوانست گناهی را مرتکب شود، این ناتوانی و فراهم نشدن اسباب، برای او نعمتی است؛ چرا که از عذاب آن رهیده است، هر چند ثواب ترک گناه، با وجود قدرت بر آن بیشتر است.(27)

مَن اُلهِمَ العِصمَةَ أمِنَ الزَّلَلَ.(28)

هر که نگه داشتن خویش از گناه بر دلش الهام شود، از لغزش، ایمن گردد.

عصمت، توفیقی است که انسان را از آنچه خداوند دوست نمی دارد، باز داشته است، طاعت پیش رویش را به انجام می رساند و این توفیق، به آن می مانَد که غریقی را طنابی دهند تا نجات یابد. حال اگر طناب را گرفت، خود را نگاه داشته (عصمت)، وگرنه غرق خواهد شد (عدم عصمت).(29)

بر آدمی است که سعی کند و با اخلاق و رفتار نیکو، استحقاق و اهلیّت آن لطف را بیابد.(30)

دانش سودمند:

لا یَنفَعُ عِلمٌ بِغَیرِ تَوفیقٍ.(31)

هیچ دانشی، بی توفیق، سود ندهد.

غیر شربتِ توفیق، ای حکیم دانشمند!

نسخه ای به قانون نیست در شفای نادانی (32)

توفیق تحصیلم عطا فرما و زهد بی ری

تا گردم از لطف خدا از عالمینِ عاملین (33)

توکل و انابه:

بنده ای که دانست «توفیق، جز از جانب خداوند پدیدآورنده و نگه دارنده جهان و جهانیان نیست»، باید این حقیقت را با توکل و انابه و رجوع به سوی او بروز دهد، همان طور که شعیب(ع) به قوم خود فرمود:

إن اُریدُ إلّا الإصلاحَ مَا اسْتَطَعتُ و ما تَوفیقی إلّا بِاللّهِ.(34)

من قصدی جز اصلاح (جامعه)، در حد توان خود ندارم و توفیق من جز به (یاری) خدا نیست.

و سپس فرمود:

عَلَیهِ تَوکَّلتُ و إلَیهِ اُنیبُ.

بر او توکل کرده ام و به سوی او باز می گردم.(35)

1 . لغت نامه دهخدا؛ دایرةالمعارف تشیّع.

2 . غررالحکم، ح 295.

3 . شرح غررالحِکَم و دُرَرُ الکَلِم، آمِدی، ح 4196؛ دایرةالمعارف تشیّع.

4 . شرح غررالحکم، ح 5008.

5 . نظامی.

6 . التوحید، ص 242، ح 1؛ میزان الحکمه، ج 14، ص 6954.

7 . شرح توحید الصدوق، ج 3، ص 395.

8 . غررالحکم، ح 7218.

9 . شرح غررالحکم، ح 8747.

10 . نهج البلاغه، نامه 45.

11 . همان، خطبه 147.

12 . سوره حدید، آیه 23.

13 . شعر از بیدگلی(با اندکی تصرّف).

14 . سوره نجم، آیه 40.

15 . ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، ج 24، ص 208.

16 . سوره زمر، آیه 53.

17 . نهج البلاغه، حکمت 211.

18 . غررالحکم، ح 8470.

19 . تحف العقول، ص 83.

20 . غررالحکم، ح 4196.

21 . شرح غررالحکم، ح 4196.

22 . غررالحکم، ح 273.

23 . آل عمران، آیه 159.

24 . شرح غررالحکم، ح 273.

25 . غررالحکم، ح 7005؛ میزان الحکمة، ج 14، ص 6950.

26 . غررالحکم، ح 3587.

27 . همان، ح 3395.

28 . شرح غررالحکم، ح 3395.

29 . غررالحکم، ح 8469.

30 . اوائل المقالات، ص 134.

31 . شرح غررالحکم، ح 8469.

32 . غررالحکم، ح 10802.

33 . شهریار.

34 . امام خمینی(ره).

35 . سوره هود، آیه 88.

36 . برگرفته از: ترجمه تفسیر المیزان، ج 10، ص 561.

 

پدیدآورنده: محمدمهدی حیدری

نويسنده: مجید | تاريخ: پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:همسایگی خدا, | موضوع: <-CategoryName-> |

سه پرسش حياتي ....
سه پرسش حياتي ....

سلطان سرزمين کوچکي مدام از خود درباره هدف و معناي زندگي ميپرسيد.
اين سوالات به حدي ذهن او را
اشغال کرده بود که خور و خواب را از او گرفته بود.
پيشکار مخصوص که نگران حال سلطان بود روزي به او گفت : پادشاها، شما خيلي خسته و گرفته به نظر مي آييد. چه چيزي شما را اين چنين ناراحت کرده است؟
من فقط مي خواهم معني زندگي را بفمم و اينکه انسان عمر خود را صرف چه چيزي بايد بکند.پيشکار گفت: اين سوال پيچيده اي است. بهتر است آن را به سه سوال کوچکتر تقسيم کنيد. من هم به دنبال تمام فضلا و حکماي سرزمين مي فرستم تا بدينجا بيايند.

آنها حتما پاسخ خوبي براي شما خواهند داشت.

سلطان به فکر فرو رفت و بعد سوال خود را در اين سه پرسش خلاصه کرد:

1- بهترين زمان براي هر چيز کدام است؟
2- مهم ترين افراد در زندگي ما چه کساني هستند؟
3- مهم ترين کار چيست؟


تمام حکما و فضلا از گوشه و کنا سرزمين به طرف قصر سلطان روانه شدند. و هر کس جواب هاي خود را براي سلطان بيان کرد، اما هيچ کدام از آنها پادشاه را قانع نکرد.
پيشکار که نمي دانست چگونه به ساطان کمک کند، به فکر فرو رفت. او به ياد آورد که يکي از حکماي سرزمين به قصر نيامده است. او حکيم کهنسال و گوشه گيري بود که در کوهستان زندگي مي کرد. او هيچ علاقه اي به ثروت و قدرت نداشت. اما با روي باز به روستاييان فقيري که نزد او مي آمدند، کمک مي کرد.
پيشکار به پادشاه کمک کرد تا به جست و جوي حکيم پير که در لباس يک روستايي ساده در کوهستان زندگي مي کرد، برود. پادشاد که از اين فکر به وجد آمده بود، به دنبال مرد مقدس روانه شد. وقتي به نزديک محل زندگي پيرمرد رسيد، محافظانش را متوقف کرد و خود به تنهائي به طرف خانه حکيم رفت. و به مردانش دستور داد تا منتظر بمانند.
حکيم، در حالي که عرق از سر و رويش مي ريخت، زمين کوچکش را بيل مي زد. اين کار براي پيرمردي به سن و سال او بسيار طاقت فرسا بود. سلطان با ديدن او سلام کرد و بلافاصله سوالاتش را مطرح کرد.
حکيم با دقت به او گوش کرد . سپس لبخندي زد و دباره به بيل زدن مشغول شد. سلطان تعجب زده به حکيم گفت: اين کار براي شما بسيار سنگين است. اجازه بدهيد کمي به شما کمک کنم.
حکيم بيل را به او داد و خود در گوشه اي در سايه نشست. پادشاه بعد از ساعتي دست از کار کشيد. رو به حکيم کرد و دوباره سوالاتش را پرسيد.
حکيم بدون اينکه جوابي بدهد، بلند شد و به او گفت: حالا شما کمي استراحت کنيد. من به کار ادامه مي دهم.
اما سلطان قبول نکرد و دوباره به بيل زدن مشغول شد و با اين که به اين کار عادت نداشت، چند ساعتي روي زمين پيرمرد کار کرد. بالاخره بيل را کنار گذاشت و از حکيم پرسيد: من اينجا آمده ام تا جواب سوالاتم را بگيرم. اگر نمي توانيد به من پاسخ دهيد، بگوييد تا به قصر برگردم..
در همين لحظه، مردي مجروح و وحشت زده به سمت آنها آمد و درست پيش پاي سلطان از حال رفت. سلطان با باز کردن پيراهن مرد، زخم بزرگي را در سينه مرد ديد که بشدت خونريزي مي کرد. سلطان ظرف آبي آورد، زخم را شست و آن را محکم بست و پيراهن تميز خود را تن مرد مجروح کرد. بعد کمک حکيم او را روي تخت خواباند. شب شده بود. سلطان خسته و خواب آلود روي زمين دراز کشيد. وقتي چشم باز کرد، خورشيد کاملا در آسمان بالا آمده بود. او حکيم را در حال غذا دادن به مجروح که اينک به هوش آمده بود، ديد. مرد با ديدن سلطان گفت :مرا عفو کنيد. تقاضا مي کنم مرا عفو کنيد. سلطان با تعجب پرسيد: چرا اين تقاضا را ميکني؟و غريبه ماجراي عجيب خود را چنين بيان کرد: شما مرا نمي شناسيد. اما من شما را به خوبي مي شناسم. من دشمن شماره يک شما هستم. در يکي از جنگها، شما پسر مرا کشتيد و تمام اموال مرا به غنيمت گرفتيد. وقتي فهميدم قصد داريد به ديدن حکيم برويد، تصميم گرفتم تا شما را بقتل برسانم. ساعت ها انتظار کشيدم تا از نزد حکيم برگرديد. اما وقتي خبري از شما نشد، به سمت خانه حکيم حرکت کردم. سربازان شما مرا شناختند و مرا مجروح کردند. من توانستم از دست آنها فرار کنم و خود را به اينجا برسانم. اگر شما از من مراقبت نمي کرديد تا کنون مرده بودم. اکنون من زندگي خود را مديون شما هستم. حالا خودم و خانواده ام تا آخر عمر در خدمت شما خواهيم بود. پادشاها، مرا عفو کنيد!
سلطان از اينکه به راحتي دشمني ديرينه به دوستي صميمي تبديل شده بود، خوشحال بود. و نه تنها ار را عفو کرد، بلکه به او قول داد تا اموالش را نيز به او پس بدهد و پزشک مخصوصش را براي درماناو بفرستد. سپس با خواندن محافظان، دستور داد تا غريبه را به قصر ببرند و از او مراقبت کنند.
سلطان قبل از رفتن، تصميم گرفت تا براي آخرين بار سوالاتش را از حکيم بپرسد. به پيرمرد، که مشغول غذا دادن به پرندها بود نزديک شد و سوالات خود را تکرار کرد.پيرمرد نگاهي به او انداخت و گفت:
اما شما جواب هاي خود را گرفتيد!پادشاه با تعجب پرسيد : کي؟ چگونه؟ ديروز اگر شما به ضعف و پيري من رحم نمي کرديد و زمين را بيل نمي زديد، مورد حمله دشمنتان قرار ميگرفتيد. پس بهترين لحظه همان زمان بيل زدن مزرعه بود و من مهم ترين شخص براي شما، من بودم و مهم ترين کار، کمک کردن به من بود.
وقتي غريبه مجروح نزد ما آمد، مهم ترين لحظه، زماني بود که شما به معالجه او پرداختيد. اگر اين کار را نمي کرديد، زخم او خونريزي ميکرد و تلف مي شد و شما فرصت آشتي کردن با يک دشمن سرسخت را از دست مي داديد. پس مهم ترين شخص، همان مرد غريبه و مهم ترين کار، مراقبت از او بود." به ياد داشته باشيد، تنها لحظه مهم، حال است و مهم ترين شخص، کسي است که در کنار او هستيد و مهم ترين کار، عملي است که مي توانيد براي خوشحال کردن و سعادت اين شخص انجان دهيد. مفهوم زندگي در پاسخ به همين سه پرسش نهفته است."
سلطان که از اين پاسخ ها کاملا متقاعد شده بود، با خاطري آسوده به قصر برگشت

و سعي کرد تا گفته هاي حکيم را در زندگي اش به کار ببرد.

روحتان بزرگ و دلتان شاد ....
__________________

نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:سه پرسش حياتي ,,,, , | موضوع: <-CategoryName-> |

آیا شیطان وجود دارد؟

آیا شیطان وجود دارد؟

و آیا خدا شیطان را خلق کرد؟
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به يك چالش ذهنی کشاند.

آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد... آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460-
f
) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند.. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکي هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد:
شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد.. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکي که در نبود نور می آید.

نام مرد جوان يا آن شاگرد تيز هوش كسي نبود جز ، آلبرت انیشتن !
نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:آیا شیطان وجود دارد؟ , | موضوع: <-CategoryName-> |

هر چیزی که بگویی یا انجام دهی،زندگی عینا" به تو جواب میدهد
پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدندکه ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد.به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی یی!صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی!پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟پاسخ شنید: کی هستی؟
پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو! باز پاسخ شنید: ترسو !پسرک با تعجب ازپدرش پرسید: چه خبر است؟
پدر لبخندی زد و گفت: پسرم خوب توجه کن....و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی! صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی !پسرک باز بیشتر تعجب کرد.پدرش توضیح داد: مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام دهی،زندگی عینا" به تو جواب میدهد؛ اگر عشق رابخواهی، عشق بیشتری در قلب بوجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، آن را حتما بدست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی، زندگی همانرا به تو خواهد داد .
نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:هر چیزی که بگویی یا انجام دهی,زندگی عینا" به تو جواب میدهد, | موضوع: <-CategoryName-> |

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد

متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.
در نامه این طور نوشته شده بود :

خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد .دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.

این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم.
یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام.

اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.
تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.

نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.

در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.
عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت.

تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود:

نامه ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند.
مضمون نامه چنین بود :
خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم .


با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم.

من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی...
البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند.... !!!!!!
__________________
 
نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد, | موضوع: <-CategoryName-> |

سخت ترین سوال جهان
سخت ترین سئوال دنیا! (عكس متحرك)




این بازیکنان را بشمارید ! حالا 12 نفر هستند یا 13 نفر ؟

اگر توانستید به سئوالات فوق جواب پیدا کنید بی شک شما جزو باهوشترین افراد دنیا هستید !
نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:سخت ترین سئوال دنیا! (عكس متحرك), | موضوع: <-CategoryName-> |

عکس همسر آینده تان را ببینید!

عکس همسر آینده تان را ببینید!

 

 

با کلیک کردن روی لینک زیر و وارد کردن نام و نام خانوادگی خود می توانید عکس همسر آینده تان را ببینید. خیلی جالبه!

عکس همسر آینده تان را ببینید!

نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:عکس همسر آینده تان را ببینید! , | موضوع: <-CategoryName-> |

5 تصمیم برای داشتن یک رابطه موفق بعد از یک شکست عشقی!

 5 تصمیم برای داشتن یک رابطه موفق بعد از یک شکست عشقی!

 

5 تصمیم برای داشتن یک رابطه موفق بعد از یک شکست عشقی!

روابط می تواند هم بهترین و بالاترین لذت زندگی و هم بزرگترین چالش آن باشد. اما معمولاً ترکیبی از هر دوی اینهاست در دنیایی که بی وقفه به سمت بازسازی و تحول پیش می رود، خیلی از افراد مشغول بازنگری روی اولویت های زندگی خود هستند.

از این گذشته، آیا ما زندگیمان را با این سوال که "موجودی بانکم چطور پیش می رود؟" ارزیابی می کنیم؟ مطمئناً خیر. مهمترین سوالی که باید پاسخ دهیم این است که "آیا کسانی هستند که دوستم داشته باشند؟" یا "کسی هست که من دوستش داشته باشم؟"

وقتی یک رابطه خیلی مهم بر هم می خورد، چه از طریق طلاق باشد یا طرق دیگر، قبل از اینکه یک رابطه جدید را شروع کنید باید خودتان را برای موفقیت آماده کنید.

در زیر 5 تصمیم مهم را عنوان می کنیم که برای ایجاد یک رابطه عاشقانه و موفق باید اتخاذ کنید و به آن پایبند باشید.

1. "اول باید با خودم قرارملاقات داشته باشم."
بهترین نشانه نوع رابطه ای که با افراد خواهید داشت، نوع رابطه ای است که با خودتان برقرار می کنید. پس اولین قرار ملاقات ها را با خودتان بگذارید تا دوباره جای پایتان را روی زمین محکم کنید. همان عشق و محبتی که می خواهید به شریک زندگیتان در آینده داشته باشید اول به خودتان ارزانی کنید. برای شامتان شمعی روشن کنید، برای خودتان چند شاخه گل بخرید، و صبحها که از خواب بیدار می شوید، جلوی آینه زیبایی خود را تحسین کنید.


2. "خصوصیاتی که از شریک زندگی آینده خود انتظار دارم را مشخص می کنم."
از روابط گذشته تان که شکست خورده اند، الان دیگر خصوصیات، ویژگی ها و رفتارهایی که به دردتان نمی خورند را شناخته اید. این خصوصیات را یادداشت کنید و بعد از خودتان بپرسید که می خواهید طرف مقابلتان چه صفاتی داشته باشد. مثلاً به جای صفات خود محور یا بی وفا، می توانید صفات بامحبت و وفادار را بنویسید. روی نقاط و صفات مثبت متمرکز شوید و از آنها بعنوان معیاری برای انتخاب استفاده کنید.


3. "رابطه قبلیم را کاملاً از آینده ام بیرون می کنم."
اگر می بینید که مداوم درحال حرف زدن از رابطه قبلیتان هستید یا سعی دارید که مدام فرد کنونی را با قبلی مقایسه کنید، دست نگه دارید و ببینید آیا واقعاً برای آشنا شدن با یک فرد جدید آمادگی دارید یا نه. صحبت درمورد تجارب قبلی بعنوان مطلع کردن طرف مقابل اشکالی ندارد اما صحبت کردن مداوم و گله و شکایت فقط طرفتان را دورتر می کند. اگر طلاق گرفته اید، چرا اجازه می دهید که آن فرد قبلی هنوز هم این همه زمان و توجه شما را در زندگیتان از آنِ خود کند؟ چنین احساساتی را می توانید با دوستان دیگر یا یک روانشناس درمیان بگذارید.

4. "با کسی رابطه برقرار می کنم که از نظر احساسی سالم باشد."
با خودتان قرار بگذارید که با کسی که وارد رابطه می شوید حتماً فردی مسئولیت پذیر، خودکفا، و از نظر احساسی کاملاً سلامت باشد. ببینید روابط او با خانواده اش چگونه است؟ به چیز خاصی اعتیاد ندارد؟ ساختن دوباره زندگی بعد از طلاق خیلی انرژی می برد پس اجازه ندهید هر مجنونی آنرا دوباره بر هم بریزد.


5. "به دنبال علایقم می روم."
آیا سرگرمی یا علاقه خاصی دارید؟ دیگر آنها را کنار نگذارید و درعوض هرچه زودتر خودتان را به آن مشغول کنید. کمی تفریح کنید. تازه این احتمال هم وجود دارد که در همین حین و بین با فرد جدیدی آشنا شوید که علایق و احساساتی شبیه به شما داشته باشد و بتوانید رابطه خوبی با او شروع کنید.


 
نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب: 5 تصمیم برای داشتن یک رابطه موفق بعد از یک شکست عشقی!, | موضوع: <-CategoryName-> |

حسادت یعنی شکست رابطه

 
  حسادت یعنی شکست رابطه  
 
  ممکن است بسیاری افراد در طول زندگی خود حتی برای دوره ای کوتاه مبتلا به حسادت شده باشند.  
 
     
 
 
 
 
   
 
 
   
 
 
 
 
     
 
   
 

ممکن است بسیاری افراد در طول زندگی خود حتی برای دوره ای کوتاه مبتلا به حسادت شده باشند. متاسفانه بسیاری از افراد این عادت ناپسند را دوست داشتن تلقی می کنند و معتقدند حق دارند به دلیل احساس خود بر همه جنبه های همسر یا اعضای خانواده خود احاطه داشته باشند و طرف مقابل نیز اگر آنها را دوست دارد باید این اجازه را به آنها بدهد.

واقعیت این است که چنانچه این عارضه درمان نشود و از بین نرود، تبعات جسمی و روحی زیادی برای فرد به همراه می آورد. در واقع حسادت بزرگ ترین و بیشترین ضربه را به خود فرد وارد می کند و آنچه را دارد نیز از وی می گیرد.

البته فرد در چنین مواقعی تصور می کند حق با اوست و تمام دنیا علیه او دست به دست هم داده اند، اما اگر بتواند زاویه دید خود را تغییر دهد خواهد دید که چقدر ساده همه چیز بهتر می شود.

چند ماه قبل یکی از دوستانم به دیدنم آمد و گفت می خواهد در مورد مساله ای که موجب آزارش شده با من صحبت کند. وقتی موضوع را جویا شدم مشخص شد مدتی است با همسرش مشکل دارد.

او گفت بتازگی همسرش تمایل دارد بیشتر وقت خود را در خارج از منزل بگذراند و با آشنایان و دوستان باشد. به عقیده دوستم همسرش از بودن با هر کسی غیر از او راضی بود.

دوستم می گفت وقتی همسرم به منزل می آید از او می پرسم کجا بوده و چه می کرده و او نیز توضیحاتی می دهد، اما من آنها را باور ندارم. درواقع اعتماد میان ما از بین رفته است.

حتی گاهی وقتی می دانم با دوستانش یا بستگان در جایی جمع هستند به بهانه های گوناگون در حوالی آن محل پرسه می زنم تا شاید رفتن و آمدن او را تحت نظر داشته باشم. در طول روز چندین بار به تلفن همراهش زنگ می زنم و هر بار یکی دو سوال جزیی می پرسم، اما هیچ کدام از این کارها مرا قانع نمی کند.

با خود می گویم نکند دیگر مرا دوست ندارد؟ نکند دوستانش برایش مهم تر از زندگی مشترکمان هستند؟ نکند من به اندازه کافی خوب نیستم و صدها سوال دیگر.

در واقع رابطه میان ما روز به روز سرد و سردتر می شود و این موضوع مرا دیوانه می کند. او همسر من است و باید بیشتر به من توجه کند.

البته بهانه ای هم ندارم، زیرا به کارهای منزل و من و فرزندمان بخوبی می رسد. همیشه خوراک و پوشاک تمیز ما آماده است، اما احساس می کنم به اندازه سابق مرا دوست ندارد و می خواهد مرتب وقتش را با دیگران بگذراند.

دوستم روز به روز در حال چاق شدن است. نامرتب شده. بی حوصله و شکاک شده است. مرتب منفی بافی می کند و بدترین چیزها را در ذهن خود می پرورد.

تمام اینها نشانه هایی است بر این که او در حال خودخوری است و دچار حسادت بی مورد شده است.

این کارها و افکار نه تنها او را غمگین و بیمار می کند، بلکه موجب دوری هر چه بیشتر او از همسرش می شود.

این بی اعتمادی که میان او و همسرش ایجاد شده نه تنها سازنده نیست، بلکه چیزهای خوبی را هم که تا به حال داشته اند از بین می برد.

حالا کار به جایی رسیده که دوستم خواهان خروج از این وضعیت کشنده است و حاضر است هر کاری انجام دهد تا اوضاع و رفتار همسرش تغییر کند.

با این که من مشاور خانواده هستم و می توانم به او کمک کنم، اما تا وقتی او خودش را تغییر ندهد هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند اوضاع را بهتر کند.

آنچه باید در موارد مشابه بگویم این است که حسادت راهی مطمئن برای شکست و از بین رفتن در روابط و از دست دادن هویت افراد است.

حسادت بتدریج عزت نفس و اعتماد شما را به خود از بین می برد و زندگی تان را تباه می کند. افرادی که دچار حسادت شده اند از هیچ چیز به طور کامل احساس رضایت و لذت نمی کنند. حتی شاید بتوان گفت هیچ چیزی مخرب تر و تباه کننده تر از حسادت نیست. چرا که حسادت موجب اضطراب، خشم، تنهایی، نفرت و ترس می شود.

شاید افراد خودشان متوجه حسادتشان نباشند، اما باید با نشانه های روحی و جسمی ناشی از آن مراقب خود باشند. در عین حال هیچ کس از ارتباط با یک فرد حسود لذت نمی برد، زیرا حسادت جذابیت ها و محبت وجود فرد را از بین می برد و او را تبدیل به یک دشمن می کند. با این که کسی حسادت و ارتباط با یک فرد حسود را دوست ندارد پس چطور این همه حسود وجود دارد؟!

البته عوامل زیادی وجود دارند، اما اصلی ترین آنها شکست در روابط است و این مورد نیز عموما به ۲دلیل ایجاد می شود:

چیزی تغییر کرده و فرد به دلایلی احساس می کند که قادر به ارتباط صادقانه و راحت نیست.

یک یا هر دو طرف در رابطه در حال زورآزمایی خود از طریق نادرست بوده و خشم خود را به گونه ای بروز می دهند که موجب ناراحتی و آزار طرف مقابل شود.

در هر دو مورد نیز رابطه مملو از ترس و خشم و خیالبافی می شود. به همین دلیل نیز در چنین مواردی فرد از این که طرف مقابل دیگر علاقه ای به برقراری ارتباط با وی نداشته باشد یا این که نکند او را ترک کند، نگران است. از طرف دیگر هر حرکت و جمله و اشاره طرف مقابل را به بدترین تعبیر تفسیر می کند و تصور می کند منظور وی آزار و حتی در مواردی خیانت به اوست.

ما باید در فرصتی که به عنوان عمر به ما داده شده زندگی را زیباتر کنیم، پس:

اگر شما نیز احساس حسادت می کنید باید بکوشید خیلی صادقانه و راحت ارتباط برقرار کرده و با طرف مقابل گفتگو کنید. بکوشید سوال کردن و تصور بدترین چیزها را کنار بگذارید. طرف مقابل را آزاد بگذارید و رفتار پرخاشگرانه و دفاعی و افراطی نداشته باشید.

مهم تر این که بکوشید اینقدر تشنه اطمینان خاطر گرفتن نباشید. اگر شما آنقدر برای خودتان احترام قائل نیستید که بتوانید ترس هایتان را کنترل کنید دیگران چگونه می توانند به شما احترام بگذارند؟

در ضمن باید به خودتان یادآوری کنید که یک رابطه تنها در صورتی باارزش است که زنده و پویا باشد و این مساله نیز بدون اعتماد متقابل محقق نخواهد شد.

در ضمن احساس حسادت همواره از ضعف و ناتوانی فرد سرچشمه می گیرد و از بین بردن آن هیچ ارتباطی به طرف مقابل یا همسرتان ندارد، بلکه خودتان باید با غلبه بر احساسات منفی، این هیولا را از خانه دل خود بیرون کنید تا رابطه دوباره شاداب شود و جان بگیرد!

   
   
 
 
 
      مترجم : سحر کمالی نفر
منبع: guardian
 
 
      روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir )

نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:حسادت یعنی شکست رابطه , | موضوع: <-CategoryName-> |

خدایا مرا وسیله ای برای صلح و آرامش قرار ده
خدایا مرا وسیله ای برای صلح و آرامش قرار ده بگذار هر جا تنفر است بذر محبت بکارم هرجا آزردگی است.ببخشایم هر جا شک است ایمان وهرجا ناامیدی ست امید هرجا تاریکی است روشنایی وهر جا غم است شادی نثار کنم الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی،همدردی کنم پیش از آن که مرا بفهمند،دیگران را درک کنم پیش از آن که دوستم بدارند،دوست بدارم زیرادر عطا کردن است که می ستانم و در بخشیدن است که بخشنده می شوم و در مردن است که حیات ابدی می یابم.
نويسنده: مجید | تاريخ: سه شنبه 19 بهمن 1398برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

یکی از بندگان خدا
 
یکی از بندگان خدا

شب عید بود و هوا سرد و برفی پسری در حالی که پاهای برهنه اش را روی برف جابجا میکرد تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو کمترازارش بدهد صورتش را چسباند بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می کرد .در نگاهش چیزی موج میزد انگاری که با نگاهش نداشته هایش رو از خدا طلب میکرد .خانمی که قصد ورود به فروشگاه کفش را داشت کمی مکث کرد و نگاهی به پسر کرد و رفت داخل مغازه بعد از چندی در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون امد کفشها را به پسر داد پسر با خوشحالی پرسید :شما خدا هستید ؟نه پسرم من تنها یکی از بندگان خدا هستم .
پسرکوچلو :اهان میدونستم که با خدا نسبتی دارید
نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:یکی از بندگان خدا, | موضوع: <-CategoryName-> |

داستان بخشش ازحضرت عیسی (ع) ---داستان دوم :عشق هرگز نمیمیرد
داستان بخشش ازحضرت عیسی (ع) 
 

 

 

حکایتی از زبان مسیح نقل می‌کنند که بسیار شنیدنی است.  

می‌گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت‌های مختلف آن را بیان می‌کرد. حکایت این است: 

 مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ به کار مشغول شدند.  

کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. 

  

شبانگاه، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی‌ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: "این بی‌انصافی است. چه می‌کنید، آقا ؟ ما از صبح کار کرده‌ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده‌اند. بعضی‌ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که اصلاً کاری نکرده‌اند".  

 

 مرد ثروتمند خندید و گفت: "به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده‌ام کم بوده است؟" کارگران یک‌صدا گفتند: "نه، آنچه که شما به ما پرداخته‌اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته‌ایم." مرد دارا گفت: "من به آنها داده‌ام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمی‌شود. من از استغنای خویش می‌بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفته‌اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می‌دهم، بلکه می‌دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بی‌نیازی است که می‌بخشم". 

 مسیح گفت: "بعضی‌ها برای رسیدن به خدا سخت می‌کوشند. بعضی‌ها درست دم غروب از راه می‌رسند. بعضی‌ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می‌شود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می‌گیرند". شما نمی‌دانید که خدا استحقاق بنده را نمی‌نگرد، بلکه دارائی خویش را می‌نگرد. او به غنای خود نگاه می‌کند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمی‌شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بی‌نیازی و غنای خداوند است. 

عشق هرگز نمیمیرد
 
 
سالها پیش ' در کشور آلمان ' زن و شوهری زندگی می کردند.آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر کوچکی در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب کرد.مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیک شد.به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت.پس اگر احساس خطر می کرد به هر دوی آنها حمله می کرد و صدمه می زد.اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی شنید ' خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش کشید ' دست همسرش را گرفت و گفت :عجله کن!ما باید همین الآن سوار اتوموبیلمان شویم و از اینجا برویم.آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر کوچک ' عضوی از ا عضای این خانواده ی کوچک شد و آن دو با یک دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می کردند. سالها از پی هم گذشت و ببر کوچک در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود که با آن خانواده بسیار مانوس بود.در گذر ایام ' مرد درگذشت و مدت زمان کوتاهی پس از این اتفاق ' دعوتنامه ی کاری برای یک ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.زن ' با همه دلبستگی بی اندازه ای که به ببری داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از دلبستگی اش دور شود.پس تصمیم گرفت : ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد.در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزینه های شش ماهه ' ببر را با یک دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و کارتی از مسوولان باغ وحش دریافت کرد تا هر زمان که مایل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.دوری از ببر' برایش بسیار دشوار بود.روزهای آخر قبل از مسافرت ' مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها کنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد.سر انجام زمان سفر فرا رسید و زن با یک دنیا غم دوری ' با ببرش وداع کرد.بعد از شش ماه که ماموریت به پایان رسید ' وقتی زن ' بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالی که از شوق دیدن ببرش فریاد می زد : عزیزم ' عشق من ' من بر گشتم ' این شش ماه دلم برایت یک ذره شده بود ' چقدر دوریت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حین ابراز این جملات مهر آمیز ' به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز کرد و ببر را با یک دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش کشید.ناگهان ' صدای فریادهای نگهبان قفس ' فضا را پر کرد:نه ' بیا بیرون ' بیا بیرون : این ببر تو نیست.ببر تو بعد از اینکه اینجا رو ترک کردی ' بعد از شش روز از غصه دق کرد و مرد.این یک ببر وحشی گرسنه است.اما دیگر برای هر تذکری دیر شده بود.ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی ' میان آغوش پر محبت زن ' مثل یک بچه گربه ' رام و آرام بود.اگرچه ' ببر مفهوم کلمات مهر آمیزی را که زن به زبان آلمانی ادا کرده بود ' نمی فهمید ' اما محبت و عشق چیزی نبود که برای درکش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد.چرا که عشق آنقدر عمیق است که در مرز کلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است که از تفاوت نوع و جنس فرا رود.برای هدیه کردن محبت ' یک دل ساده و صمیمی کافی است ' تا ازدریچه ی یک نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه کند.محبت آنقدر نافذ است که تمام فصل سرمای یاس و نا امیدی را در چشم بر هم زدنی بهار کند.عشق یکی از زیباترین معجزه های خلقت است که هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده تفاوتی درخشان و ستودنی ' چشم گیر است.محبت همان جادوی بی نظیری است که روح تشنه و سر گردان بشر را سیراب می کند و لذتی در عشق ورزیدن هست که در طلب آن نیست.بیا بی قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعکاسش ' کل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه ی عمر ' شیرین و ارزشمند گردد.در کورترین گره ها ' تاریک ترین نقطه ها ' مسدود ترین راه ها ' عشق بی نظیر ترین معجزه ی راه گشاست.مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست ' ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترین قفل ها با کلید عشق و محبت گشودنی است.پس : معجزه ی عشق را امتحان کن !
نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:عشق هرگز نمیمیرد, | موضوع: <-CategoryName-> |

کلینیک و مشاوره خدا
کلینیک و مشاوره خدا
 


 

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم،فهمیدم که بیمارم ...............
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشانداد.
آزمایش ضربان قلبنشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود
کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.


 

به ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم وآنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کردهبودم
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراترببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طولروز با من سخن می گوید نمی شنوم
خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد. به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم.


 

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و
زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرفکنم.
امیدوارم خدانعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
نغمه ای شیرین به ازای هر آه
و اجابتی نزدیک برای هر دعا
نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:کلینیک و مشاوره خدا, | موضوع: <-CategoryName-> |

زندگی ما
 

زندگی ما

پدر و پسر در کوه ها قدم می زدند.ناگهان پسرک زمین خورد و صدمه دید فریاد کشید ووواو... و با کمال تعجب شنید صدایی در کوهستان تکرار کرد ووواو...و. با تعجب فریاد کشید" تو کی هستی؟"

و جواب شنید" تو کی هستی؟" پسرک فریاد کشید" من تو را تحسین می کنم" صدا جواب داد "من

تو را تحسین می کنم" پسرک عصبانی شد و فریاد زد "ترسو" و جواب شنید"ترسو"

پسرک به طرف پدرش برگشت و پرسید "داره چه اتفاقی می افته؟" پدر لبخندی زد و گفت:"پسرم دقت کن" و فریاد کشید،تو یک قهرمان هستی" صدا پاسخ داد "تو یک قهرمان هستی."

پسرک شگفت زده شد اما چیزی دستگیرش نشد.پدر پاسخ داد : مردم این پدیده را اکو می نامند اما در واقع این زندگی است.هر چیزی که انجام دهی یا بگویی بسوی تو باز خواهد گشت و زندگی انعکاس کارهای ماست. اگر در دنیا بدنبال عشق باشی، در حقیقت عشق را بوجود می آوری. اگر رقابت بیشتری بخواهی، رقابت را بوجود می آوری. و این هماهنگی میان همه چیز و در همه جوانب زندگی برقرار است.تو هر چیزی را که به زندگی بدهی،زندگی همان را به تو خواهد داد.

 

زندگی تو یک اتفاق نیست،آن ها انعکاس وجود خود تو هستند 

 

نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:زندگی ما, | موضوع: <-CategoryName-> |

چند درس زندگی از یک پروفسور فلسفه
 

پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت.

وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.

سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟
و همه دانشجویان موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛ سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.

بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".

بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: "حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند – خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.

اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشی نتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده."

پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.

همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین.
.....
اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در زندگی شلوغ هم ، جائی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست! "

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

داستان پند اموز از شیوانا
 

 

شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد .

 زن خانه وقتیبسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی ازهمسرش و گفت:

" ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان

شود.

وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جایاینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگربا این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود .

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها

او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم . با رفتن او ، بقیه هم وقتی فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما

این بسته های غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم .

ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمردو اهل معرفت بودند!

 

 "شیوانا تبسمی کرد وگفت :" حقیقتش من این بسته ها را نفرستادم . یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها

را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه !!؟ همین!

 

"شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود .

در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد:

راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود

 

 
 
روزی برای شیوانا خبر آوردند که در معبدی در ده مجاور فردی ادعا می کند که استاد شیواناست و درس معرفت را او به شیوانا آموخته است
شیوانا تبسمی کرد و گفت : " گرچه این استاد را ندیده ام اما به او سلام برسانید و بگویید خوشحالم به همسایگی ما آمده است همچنین به استاد بگویید تعدادی از شاگردان جدیدم را برایش می فرستم تا در محضر او کسب فیض کنند و درس معرفت را مستقیما از استاد بزرگ بگیرند . "
سپس شیوانا چند تن از شاگردان جدید را به محضر استاد تقلبی فرستاد . استاد تقلبی چندین ماه هر روز عین حرفهایی که شیوانا به بقیه می گفت به شاگردانش منتقل می کرد و روز به روز نیز شاگردان ورزیده تر می شدند . سرانجام بعد از هفت ماه نوبت به درس عملی راه رفتن روی آب رسید . این درس جزو یکی از مراحل پیشرفته ی درسهای معرفت شیوانا بود .
در روز امتحان استاد تقلبی و شاگردانش و شیوانا و مریدانش به لب رودخانه آمدند . شیوانا بدون اینکه کلامی بگوید به استاد تقلبی تعظیمی کرد و به سوی رودخانه رفت و همراه مریدانش از روی آب گذشت و آن سوی رود در کرانه ایستاد . شاگردان استاد تقلبی نیز یکی یکی از استاد رخصت گرفتند و به دنبال مریدان شیوانا روی آب راه رفتند و به آن سوی رودخانه رسیدند و نوبت استاد تقلبی رسید . 

 او هم پس از آخرین شاگرد وارد رودخانه شد اما بلافاصله در آب فرو رفت و جریان رودخانه او را با خود برد و شاگردان هر چه تلاش کردند نتوانستند استاد تقلبی را نجات دهند .  


یکی از مریدان از شیوانا پرسید : اگر او تقلبی بود پس چرا درس ها به درستی منتقل شده بود و شاگردانش توانستند از آب رد شوند ؟!  


شیوانا پاسخ داد : " اصول معرفت مستقل از عارف کار می کند و این عارف است که باید سعی کند تا خودش را به معرفت برساند و دل به معرفت بسپارد . استاد تقلبی گمان می کرد جذابیت درس های شیوانا در خود شیواناست و همین باعث شکستش شد . حال آنکه به خاطر جذابیت مباحث معرفتی است که شیوانا دلنشین شده است . استادی که تفاوت این دو را نمی فهمد تقلبی است 

 

 

 

 
 

روزی شیوانا پیرمعرفت را به یک مجلس عروسی دعوت کردند. جوانان شادی می کردند و کودکان از شوق در جنب و جوش بودند.

عروس و داماد نیز از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. ناگهان پیرمردی سنگین احوال از میان جمع برخاست و خطاب به جوانان فریاد زد که:" مگر نمی بینید شیوانا اینجا نشسته است؟! کمی حرمت بصیرت و معرفت استاد را نگه دارید و اینقدر بی پروا شوق وشادی خود را نشان ندهید!"

ناگهان جمعیت ساکت شدند و مات ومبهوت ماندند که چه کنند!؟ از سویی شیوانا را دوست داشتند و حضور او را در مجلس خود برکت آفرین می دانستند و از سوی دیگر نمی توانستند شور و شوق خود را در مجلس عروسی پنهان کنند!

سکوتی آزار دهنده دقایقی بر مجلس حاکم شد. پیرمردان از این سکوت راضی شدند و به سوی استاد برگشتند و از او خواستند تا با بیان جمله ای جوانان بازیگوش مجلس را اندرز دهد!

شیوانا از جا برخاست. دستانش را به سوی زوج جوان دراز کرد و گفت:" شیوانا اگر به جای شما بود دهها بار بیشتر فریاد شوق می کشید و اگر همسن و سال شما بود از این اتفاق میمون و مبارک هزاران برابر بیشتر از شما شادی می کرد. به خاطر این شیوانایی که از جوانی فاصله گرفته است و به حرمت معرفت و بصیرتی که در او جستجو می کنید، هرگز اجازه ندهید احساس شادی و شادمانی و شوریدگی درونی شما به خاطر حضور هیچ شیوانایی سرکوب شود! شادی کنید و زیباترین اتفاق جوانی یعنی زوج شدن دو جوان تنها را قدر بدانید که امشب ما اینجا به خاطر شیوانا جمع نشده ایم تا به خاطر او سکوت کنیم!"
می گویند آن شب پیرمردان مجلس نیز همپای جوانان شادی کردند. 

 

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

داستانی آموزنده از شیوانا

 

در یک غروب زمستانی شیوانا از جاده خارج دهکده به سمت روستا روان بود. در کنار جاده مردی را دید که زخمی روی زمین افتاده است و کنار او چند نفر درحال تماشا و نظاره ایستاده اند. شیوانا به جمعیت نزدیک شد و پرسید:" چرا به این مرد کمک نمی کنید؟!؟"

جمعیت گفتند:" طبق دستور امپراتور هرکس یک فرد زخمی را به درمانگاه ببرد مورد بازپرسی و آزار قرار می گیرد. چرا این دردسر را به جان بخریم. بگذار یک نفر دیگر این کار را انجام دهد. چرا ما آن یک نفر باشیم؟!"

شیوانا هیچ نگفت و بلافاصله لباسش را کند و دور مرد زخمی پیچید و او را به دوش خود افکند و پای پیاده به سرعت او را به درمانگاه رساند. اما مرد زخمی جان سالم به در نبرد و ساعتی بعد جان داد. شیوانا غمگین و افسرده کنار درمانگاه نشسته بود که مامورین امپراتور سررسیدند و او را به جرم قتل مرد زخمی به زندان بردند. 

 



شیوانا یکماه در زندان بود تا اینکه مشخص شد بیگناه است و به دستور امپراتور از زندان آزاد شد. روز بعد از آزادی مجددا شیوانا در جاده یک زخمی دیگر را دید. بلافاصله بدون اینکه لحظه ای درنگ کند دوباره لباس خود را کند و دور مرد زخمی انداخت و او را کول کرد تا به درمانگاه ببرد. جمعیتی از تماشاچیان به دنبال او به راه افتادند و هرکدام زخم زبانی نثار او کردند. یکی از شاگردان شیوانا از او پرسید: 

" چرا با وجودی که هنوز دیروز از زندان زخمی قبل خلاص شده اید دوباره جان خود را به خطر می اندازید؟!" 

شیوان تبسمی کرد و پاسخ داد: 

" خیلی ساده است! چون احساس می کنم اینکار درست است! و یک نفر باید چنین کاری را انجام دهد. چرا من آن یک نفر نباشم؟!" 

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

ارزوی دانه و دوستان واقعی
 

 

دانه کوچک بود و کسی او را نمی‌دید. سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود. دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه.  

گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت:

“من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید .”  

 

 اما هیچکس جز پرنده‌ها‌یی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره‌هایی که به چشم آذوقه زمستان به او نگاه می‌کردند، به او توجهی نمی‌کرد.  

 

دانه خسته بود از این زندگی؛ از این‌ همه گم‌ بودن و کوچکی خسته بود.

یک روز رو به خدا کرد و گفت: “نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچ‌کس نمی‌آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می‌آفریدی.”

 

خدا گفت: “اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فکر می‌کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده‌ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می‌خواهی به چشم بیایی، دیده نمی‌شوی. خودت را از چشم‌ها پنهان کن تا دیده شوی.”

 

دانه کوچک معنی حرف‌های خدا را خوب نفهمید، اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد.

سال‌ها بعد دانه کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچکس نمی‌توانست ندیده‌اش بگیرد. سپیداری که به چشم همه می‌آمد

 

 دوستان واقعی

 

 

یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی از بچه های کلاس را دیدم. اسمش مارک بود و انگار همه‌ی کتابهایش را با خود به خانه می برد.

 

با خودم گفتم: "کی این همه کتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتماً این پسر خیلی بی حالی است!"

 

من برای آخر هفته ام برنامه‌ ریزی کرده بودم. (مسابقه‌ی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانه‌ی یکی از همکلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.‌

 

همینطور که می رفتم،‌ تعدادی از بچه ها رو دیدم که به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. کتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاکها افتاد.

 

عینکش افتاد و من دیدم چند متر اونطرفتر، ‌روی چمنها پرت شد. سرش را که بالا آورد، در چشماش یک غم خیلی بزرگ دیدم. بی اختیار دلم براش سوخت و بطرفش دویدم. در حالیکه به دنبال عینکش می گشت، ‌یک قطره درشت اشک در چشمهاش خودنمایی می کرد.

 

همینطور که عینکش را به دستش می‌دادم، گفتم: "این بچه ها یه مشت آشغالن!"

 

او به من نگاهی کرد و گفت: "هی، متشکرم!" و لبخند بزرگی صورتش را پوشاند. از آن لبخندهایی که سرشار از سپاسگزاری قلبی بود.

 

من کمکش کردم که بلند شود و ازش پرسیدم کجا زندگی می کنه؟ معلوم شد که او هم نزدیک خانه‌ی ما زندگی می کند. ازش پرسیدم پس چطور من تو را ندیده بودم؟

 

او گفت که قبلا به یک مدرسه‌ی خصوصی می رفته و این برای من خیلی جالب بود. پیش از این با چنین کسی آشنا نشده بودم... ما تا خانه پیاده قدم زدیم و من بعضی از کتابهایش را برایش آوردم.

 

او واقعا پسر جالبی از آب درآمد. من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازی کند؟ و او جواب مثبت داد.

 

ما تمام آخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیشتر مارک را می شناختم، بیشتر از او خوشم می‌آمد. دوستانم هم چنین احساسی داشتند.

 

صبح دوشنبه رسید و من دوباره مارک را با حجم انبوهی از کتابها دیدم. به او گفتم: "پسر تو واقعا بعد از مدت کوتاهی عضلات قوی پیدا می کنی، ‌با این همه کتابی که با خودت این طرف و آن طرف می بری!" مارک خندید و نصف کتابها را در دستان من گذاشت.

 

در چهار سال بعد، من و مارک بهترین دوستان هم بودیم. وقتی به سال آخر دبیرستان رسیدیم، هر دو به فکر دانشکده افتادیم. مارک تصمیم داشت به جورج تاون برود و من به دوک.

 

من می دانستم که همیشه دوستان خوبی باقی خواهیم ماند. مهم نیست کیلومترها فاصله بین ما باشد.

 

او تصمیم داشت دکتر شود و من قصد داشتم به دنبال خرید و فروش لوازم فوتبال بروم.

 

مارک کسی بود که قرار بود برای جشن فارغ التحصیلی صحبت کند. من خوشحال بودم که مجبور نیستم در آن روز روبروی همه صحبت کنم.

 

من مارک را دیدم. او عالی به نظر می رسید و از جمله کسانی به شمار می آمد که توانسته اند خود را در دوران دبیرستان پیدا کنند.

 

حتی عینک زدنش هم به او می آمد. همه‌ی دخترها دوستش داشتند. پسر، گاهی من بهش حسودی می کردم!

 

امروز یکی از اون روزها بود. من می دیدم که برای سخنرانی اش کمی عصبی است. بنابراین دست محکمی به پشتش زدم و گفتم: "هی مرد بزرگ! تو عالی خواهی بود!"

 

او با یکی از اون نگاه هایش به من نگاه کرد (همون نگاه سپاسگزار واقعی) و لبخند زد: "مرسی".

 

گلویش را صاف کرد و صحبتش را اینطوری شروع کرد: "فارغ التحصیلی زمان سپاس از کسانی است که به شما کمک کرده اند این سالهای سخت را بگذرانید. والدین شما، معلمانتان، خواهر برادرهایتان، شاید هم یک مربی ورزش... اما مهمتر از همه، دوستان واقعی تان...

 

من اینجا هستم تا به همه ی شما بگویم دوست کسی بودن، بهترین هدیه ای است که شما می توانید به کسی بدهید. من می خواهم برای شما داستانی را تعریف کنم.

 

من به دوستم با ناباوری نگاه می کردم، در حالیکه او داستان اولین روز آشناییمان را تعریف می کرد. به آرامی گفت که در آن تعطیلات آخر هفته قصد داشته خودکشی کند. او گفت که چگونه کمد مدرسه اش را خالی کرده تا مادرش مجبور نباشد بعد از مرگش وسایل او را به خانه بیاورد.

 

مارک نگاه سختی به من کرد و لبخند کوچکی بر لبانش ظاهر شد.

 

او ادامه داد: "خوشبختانه، من نجات پیدا کردم. دوستم مرا از انجام این کار غیرقابل بحث، بازداشت".

 

من به همهمه‌ ای که در بین جمعیت پراکنده شد گوش می دادم، در حالیکه این پسر خوش قیافه و مشهور مدرسه به ما درباره‌ی سست ترین لحظه های زندگیش توضیح می داد.

 

پدر و مادرش را دیدم که به من نگاه می کردند و لبخند می زدند. همان لبخند پر از سپاس.

 

من تا آن لحظه عمق این لبخند را اینگونه درک نکرده بودم ...

هرگز تاثیر رفتارهای خود را بر دیگران دست کم نگیرید. با یک رفتار کوچک، شما می توانید زندگی یک نفر را دگرگون نمایید: برای بهتر شدن یا بدتر شدن.

 

خداوند ما را در مسیر زندگی یکدیگر قرار می دهد تا به شکلهای گوناگون بر هم اثر بگذاریم و در وجود دیگران بدنبال خدا بگردیم.

 

"دوستان،‌ فرشته هایی هستند که شما را بر روی پاهایتان بلند میکنند، زمانی که بالهای شما به سختی به یاد می‌آورند چگونه پرواز کنند."

 

هیچ آغاز و پایانی وجود ندارد. دیروز،‌ به تاریخ پیوسته. فردا، رازی است ناگشوده. اما امروز هدیه ایست از جانب خداوند که باید آنرا قدر بدانیم ...

 

 

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

هدیه ای پر از محبت (داستان پند اموز)
 

یه روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود؛ دخترک قبلا یک بار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود. همونطور که از جلوی کشیش رد شد، با گریه و هق هق گفت: "من نمیتونم به کانون شادی بیام!" 

 

 

 

کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره پوره، کهنه و کثیف او تقریباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل برد و جایی برای نشستن او در کلاس کانون شادی پیدا کرد.

دخترک از اینکه برای او جا پیدا شده بود بی اندازه خوشحال بود و شب موقع خواب به بچه هایی که جایی برای پرستیدن خداوند عیسی نداشتند فکر می کرد.

چند سال بعد گذشت تا اینکه آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه اجاره ای که داشتند، فوت کرد. والدین او با همان کشیش خوش قلب و مهربانی که با دخترشان دوست شده بود، تماس گرفتند تا کارهای نهایی و کفن و دفن دخترک را انجام دهد.

در حینی که داشتند بدن کوچکش را جا به جا می کردند، یک کیف پول قرمز چروکیده و رنگ و رو رفته پیدا کردند که به نظر می رسید دخترک آن را از آشغال های دور ریخته شده پیدا کرده باشد.

داخل کیف 57 سنت پول و یک کاغذ وجود داشت که روی آن با یک خط بد و بچگانه نوشته شده بود: "این پول برای کمک به کلیسای کوچکمان است برای اینکه کمی بزرگ تر شود تا بچه های بیش تری بتوانند به کانون شادی بیایند."

این پول تمام مبلغی بود که آن دختر توانسته بود در طول دو سال به عنوان هدیه ای پر از محبت برای کلیسا جمع کند. وقتی که کشیش با چشم های پر از اشک نوشته را خواند، فهمید که باید چه کند؛ پس نامه و کیف پول را برداشت و به سرعت سمت کلیسا رفت و پشت منبر ایستاد و قصه فداکاری و از خود گذشتگی آن دختر را تعریف کرد. او احساسهای مردم کلیسا را برانگیخت تا مشغول شوند و پول کافی فراهم کنند تا بتوانند کلیسا را بزرگ تر بسازند. اما داستان اینجا تمام نشد ...

یک روزنامه که از این داستان خبردار شد، آن را چاپ کرد. بعد از آن یک دلال معاملات ملکی مطلب روزنامه را خواند و قطعه زمینی را به کلیسا پیشنهاد کرد که هزاران هزار دلار ارزش داشت. وقتی به آن مرد گفته شد که آن ها توانایی خرید زمینی به آن مبلغ را ندارند، او حاضر شد زمینش را به قیمت 57 سنت به کلیسا بفروشد. اعضای کلیسا مبالغ بسیاری هدیه کردند و تعداد زیادی چک پول هم از دور و نزدیک به دست آن ها می رسید.

در عرض پنج سال هدیه آن دختر کوچولو تبدیل به 250.000 دلار پول شد که برای آن زمان پول خیلی زیادی بود (در حدود سال 1900). محبت فداکارانه او سودها و امتیازات بسیاری را به بار آورد.

وقتی در شهر فیلادلفیا هستید، به کلیسای Temple Baptist Church که 3300 نفر ظرفیت دارد سری بزنید و همچنین از دانشگاه Temple University که تا به حال هزاران فارغ التحصیل داشته نیز دیدن کنید. همچنین بیمارستان سامری نیکو (Good Samaritan Hospital) و مرکز "کانون شادی" که صدها کودک زیبا در آن هستند را ببینید. مرکز "کانون شادی" به این هدف ساخته شد که هیچ کودکی در آن حوالی روزهای یکشنبه را خارج از آن محیط باقی نماند.

در یکی از اتاق های همین مرکز می توانید عکسی از صورت زیبا و شیرین آن دخترک ببینید که با 57 سنت پولش، که با نهایت فداکاری جمع شده بود، چنین تاریخ حیرت انگیزی را رقم زد. در کنار آن، تصویری از آن کشیش مهربان، دکتر راسل اچ. کان ول که نویسنده کتاب "گورستان الماسها" است به چشم می خورد.

این یک داستان حقیقی بود که گویای این حقیقت است که هرگاه هدف شما آسمانی باشد حتما دست خداوند هم همراه شما خواهد بود ... بیاییم بیشتر به یکدیگر عشق بورزیم ...


نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

هر گاه در معرض تهدیدی قرار گرفتی
روزی شیوانا متوجه شد که باغبان مدرسه خیلی غمگین و ناراحت است. نزد او رفت و علت ناراحتی اش را جویا شد.
باغبان که مردی جاافتاده بود گفت: راستش بعدازظهرها که کارم اینجا تمام می شود ساعتی نیز در آهنگری پای کوه کار می کنم.
وقتی هنگام غروب می خواهم به منزل برگردم هنگام عبور از باریکه ای مشرف به دره جوانی قلدر سرراهم سبز می شود و مرا تهدید می کند که یا پولم را به او بدهم و یا اینکه مرا از دره به پائین پرتاب می کند.
من هم که از بلندی می ترسم بلافاصله دسترنجم را به او می دهم و دست خالی به منزل می روم. امروز هم می ترسم باز او سرراهم سبز شود و باز تهدیدم کند که مرا به پائین دره هل دهد!
شیوانا با تعجب گفت: اما تو هم که هیکل و اندامت بد نیست و به اندازه کافی زور بازو برای دفاع از خودت داری!
پس تنها امتیاز آن جوان قلدر تهدید تو به هل دادن ته دره است. امروز اگر سراغ ات آمد به او بچسب ورهایش نکن. به او بگو که حاضری ته دره بروی به شرطی که او را هم همراه خودت به ته دره ببری! مطمئن باش همه چیز حل می شود.
روز بعد شیوانا باغبان را دید که خوشحال و شاد مشغول کار است.
شیوانا نتیجه را پرسید.
مرد باغبان با خنده گفت: آنچه گفتید را انجام دادم. به محض اینکه به جوان قلدر چسبیدم و به او گفتم که می خواهم او را همراه خودم به ته دره ببرم ، آنچنان به گریه و زاری افتاد که اصلا باورم نمی شد. آ
آن لحظه بود که فهمیدم او خودش از دره افتادن بیشتر از من می ترسد. به محض اینکه رهایش کردم مثل باد از من دور شد و حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد…
شیوانا با لبخند گفت: همه آنهایی که انسان ها را تهدید می کنند از ابزارهای تهدیدی استفاده می کنند که خودشان بیشتر از آن ابزارها وحشت دارند.
هرکس تو را به چیزی تهدید می کند به زبان بی زبانی می گوید که نقطه ضعف خودش همان است.
پس از این به بعد هر گاه در معرض تهدیدی قرار گرفتی عین همان تهدید را علیه مهاجم به کار بگیر. می بینی همه چیز خود به خود حل می شود…


 

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند
پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند ...
مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آن جا می گذشت نان را بر دارد .
هر روز مردی گو‍ژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آن که از او تشکر کند می گفت : هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!!
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد و به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی دانم منظورش چیست؟
یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که می کنم ...؟
بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت .
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباس هایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود، در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت : مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی این جا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : این تنها چیزی است که من هر روز می خورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری .
وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگربه ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهر آلود را می خورد …
به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت:
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به خود ما باز می گردد.


نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

سفر زیارتی سیاحتی و همیشگی آخرت

سفر زیارتی سیاحتی و همیشگی آخرت

 

=====================================

ابتدا گذر نامه زیر را تکمیل کنید:

 

نام: انسان _ نام خانوادگی: آدمی زاد _ نام پدر: آدم _ نام مادر: حوا

لقب: اشرف مخلوقات _ نژاد: خاکی _ صادره از : دنیا

ساکن: کهکشان را شیری ؛منظومه شمسی؛زمین _ مقصد: برزخ

ساعت حرکت و پرواز: هر وقت خدا صلاح بداند _ مکان: بهشت اگر نشد جهنم

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

وسایل مورد نیاز :

1- دو متر پارچه سفید 2- عمل نیک 3- انجام واجبات و ترک محرمات 4- امر به معروف و نهی از منکر 5- دعای والدین و مومنین

6- نماز اول وقت 7- ولایت ائمه اطهار 8- اعمال صالح ،تقوا،ایمان

توجه:

1-خواهشمند است جهت رفاه خود خمس و زکات را قبل از پرواز پرداخت نمائید.

2-از آوردن ثروت،مقام،منزل،ماشین،حتی داخل فرودگاه جداً خودداری نمائید.

3- حتما قبل از حرکت به بستگان خود توضیح دهید تا از آوردن دسته گلهای سنگین،سنگ قبر گران و تجملاتی و نیز مراسم های پرخرج و غیره

خودداری نمائید.

4-جهت یادگاری قبل از پرواز اموال خود را بین فرزندان و امور فقرا و مستضعفین مشخص نمائید.

5- از آوردن بار اضافی از قبیل حق الناس،غیبت،تهمت و غیره خودداری نمائید.

 

(( برای کسب اطلاعات بیشتر به قرآن و سنت پیامبر(ص)مراجعه نمائید))

تماس و مشاوره بصورت شبانه روزی- رایگان، مستقیم و بدون وقت قبلی می باشد

در صورتیکه قبل از پرواز به مشکلی بر خوردید با شماره های زیر تماس حاصل فرمایید:

186سوره بقره-45سوره نساء-129 سوره توبه-55سوره اعراف-2و3سوره الطلاق

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

امیدواریم سفر آسوده ای در پیش داشته باشید .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سرپرست کاروان حضرت عزرائیل

نويسنده: مجید | تاريخ: پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !

خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
 


گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود.

خدا گفت: چیزی بگو !

گنجشک گفت: خسته ام.

خدا گفت: از چه ؟

گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی.

خدا گفت: مگر مرا نداری ؟

گنجشک گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند .

خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟


گنجشک سکوت کرد. بغض  به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود.

خدا گفت: آیا همیشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غیر پُرش کردی که جایی برایم نمانده.

چنان کوچک که دیگر توان پذیرشم را نداری . هرگز تنهایت گذاشتم ؟

گنجشک سر به زیر انداخت . دانه های اشک ، چشم های کوچکش را پر کرده بود .

خدا گفت : اما در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !

گنجشک سر بلند کرد . دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود .

گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود

نويسنده: مجید | تاريخ: پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

خدایا کمکم کن

داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست.

 

نويسنده: مجید | تاريخ: پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

داستان‌های قرآنی: موریانه و سلیمان
داستان‌های قرآنی: موریانه و سلیمان

 

خبرهایی از ارتباط جن با انسان می‌شنیدیم.هر چند عقل موریانه بسیار کوچک است، ولی می‌فهمیدیم که جن، سلاحی در دست انسان است. خداوند، جن را به تسخیر حضرت سلیمان‌‌(ع) درآورد همان‌گونه که سربازان و نوکران را زیر فرمان او درآورده بود. آنان به ژرفای دریاها و اوج آسمان‌ها می‌رفتند و هر آن چه سلیمان می‌خواست، انجام می‌دادند. خانه و کاخ‌ می‌ساختند و راه‌ها را آباد می‌کردند. این رابطه بدین صورت، تنها در زمان سلیمان (ع) رخ داد و بر‌خلاف عادت و قانون قدیمی بود که جن‌ها را از انسان جدا می‌ساخت.

این معجزه‌ی سلیمان (ع)، نشانه‌ای از نشانه‌های پیامبری‌اش بود. مردم آن چه را که جن‌ها انجام می‌دادند و انسان از انجام دادن آن ناتوان بود، می‌دیدند.باید ایمانشان به خداوند مستحکم‌تر می‌شد و قدرت او را بیشتر درک می‌کردند، ولی آن چه رخ داد، انتشار خرافه و خیال‌بافی بود. اعتقاد مردم به قدرت جن افزون گشت تا جایی که نادانان‌ می‌گفتند: جن علم غیب دارد.

من به عنوان یک موریانه نمی‌دانم چه کسی این شایعه‌ی خنده‌دار و مسخره را پخش کرده است؟ نمی‌دانستم مسبب آن، جن بود یا انسان. مهم این بود که این شایعه تا آن جا گسترش یافت که جزو امور بدیهی درآمد. من می‌دانستم که جن علم غیب ندارد.منِ موریانه با همه‌ی این سادگی و کوچکی‌ام که فوتی مرا از جا می‌کند، توانستم این حقیقت را به اثبات برسانم که جن، علم غیب ندارد.جالب این است که من این کار را انجام دادم، بدون این‌که خودم قصدی داشته باشم.گرسنه بودم و نمی‌دانستم چه کار باید بکنم. پس عصا را خوردم، عصای سلیمان را… .

کمی به عقب‌تر برمی گردیم تا ماجرا روشن‌تر شود:

سلیمان، مشهورترین شخص زمان خود بود.او به قدری ثروتمند بود که دیوارهای کاخش را با چوب‌های گران‌بها ساخته و با شمش‌های طلا پوشانده بودند. آه… چقدر دوست داشتیم روزی بتوانیم به کاخ سلیمان دست یابیم و خود را سیر کنیم، ولی با وجود طلاهای سرراهمان، این آرزو خوابی بیش نبود.این تمام آن چیزی است که از سلیمان می‌دانستیم.

ما موریانه‌ها روش مخصوصی در زندگی داریم: زمین را می‌کنیم و لانه‌هایی می‌سازیم که گنجایش ششصد هزار موریانه را دارند. برای تهویه‌ی محل زندگی نیز روش جالبی داریم؛ مثلاً بیست تونل موازی در زیر زمین می‌کنیم. هر تونل درست زیر تونل دیگر قرار دارد.تونل بالا به سطح زمین راه دارد و تونل‌های دیگر به تونل بالاتر می‌پیوندند.با لعاب خود، دیواره‌های خاک و ماسه را سفت می‌کنیم.

پادشاهان ما عمر بسیار درازی دارند. ملکه، مسؤول تخم گذاری است. هر ملکه در طول دوران زندگی خود، حدود ده میلیون تخم می‌گذارد. پس از این که نوزادان به دنیا آمدند، در مشاغل گوناگون به کار می‌پردازند. برخی سرباز و برخی دیگر کارگر می‌شوند. سربازان از نظر جسمی از دیگران بزرگ‌ترند و سرشان نیز بزرگ و سفت است. هنگامی که به سرزمین مورچه‌ها حمله می‌کنیم، سربازانی که به «صاعقه» معروفند، پیش‌تاز دیگر سربازان می‌شوند. این گروه از سربازان، در سر خود بینی بلندی همانند منقار دارند که مادّه‌ای لزج از آن ترشح می‌شود و هنگام رویارویی با دشمن، سبب می‌شود افراد دشمن به یکدیگر بچسبند. بدین گونه دشمن را فلج می‌کنیم. در معده‌ی ما باکتری‌هایی وجود دارد که می‌تواند چوب را هضم کند. چوب، لذیذترین غذای ماست.

ما یک بار در سال مهاجرت می‌کنیم (البته یک بار در عمر). دسته‌ی بزرگی از نرها و ماده‌ها به دنبال لانه‌ای جدید، با یکدیگر به پرواز در می‌آیند.هنگام هجرت، بیشتر افراد دسته را پرندگان می‌خورند یا در اثر عواملی دیگر می‌میرند. تنها یک نر و ماده نجات می‌یابند و لانه‌ی جدیدی حفر می‌کنند. پس از آن ، بال‌هایشان می‌افتد؛ زیرا دیگر فایده‌ای برایشان ندارد. سپس با هم ازدواج می‌کنند و ماده که ملکه است، تخم گذاری می‌کند. بدین گونه یک نر و یک ماده برای ساختن نسلی نو کفایت می‌کند.

به همراه هزاران موریانه‌ی دیگر در حال پرواز بودم که ناگهان به زمین افتادم. یکی از بال‌هایم یکباره جدا شد و من سقوط کردم. بال دیگرم نیز از تنم جدا شد. فکر می‌کنید کجا سقوط کردم؟ من درون محراب سلیمان‌(ع) افتادم که در آن عبادت می‌کند. شناسایی آن جا را آغاز کردم. بسیار گرسنه بودم و کمی هم گیج .عظمت محراب که بیشتر از حدّ تعقل من بود، سبب شد بیشتر گیج شوم. زمین آن از شیشه‌های ضخیم و بر روی آب ساخته شده بود. دیواره‌ها نیز از کریستال بودند و سقف نداشت. صندلی سلیمان‌(ع) از طلا بود.

سلیمان (ع) بر صندلی نشسته بود، در حالی که چانه‌ی خود را بر عصایی گذاشته بود و عصا را در دست گرفته بود. هیچ کس جرأت ورود به محراب را نداشت. گروهی از جن‌ها دور محراب نشسته و منتظر بودند تا سلیمان عبادت خود را به پایان رساند و آنان در خدمت او باشند. تنها موجودی بودم که جرأت یافتم وارد محراب سلیمان شوم… اگر مرا ببیند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

با خود گفتم به او سلام کنم. به همین دلیل گفتم: سلام بر تو‌ای پیامبر خدا،‌ای سلیمان! سرور من! من به اشتباه به این جا آمدم. معذرت می‌خواهم. اگر راه را به من نشان دهی، از این جا می‌روم.

سلیمان (ع) پاسخی نداد.صدایم را بلندتر کردم‌…ولی سلیمان پاسخ نداد. به او نزدیک‌تر شدم. به چهره‌ی نورانی و عظیم او نگریستم. چشمانش باز بود و پلک نمی‌زد و گوشه‌ای‌از زمین را می‌نگریست. با خود گفتم: شاید هنوز در حال نماز است. منتظر شدم، ولی باز حرکتی نکرد. به او نزدیک‌تر شدم و گفتم:سرورم! من گرسنه هستم. چوبی در اتاق به جز عصایت نیست؛ چه کنم؟

سلیمان‌(ع) باز پاسخی نداد. نزدیک‌تر شدم. سخن خود را تکرار کردم، ولی سلیمان (ع) هم چنان ساکت ماند….

شب به پایان رسید. صبح آمد و سلیمان‌(ع) هم چنان بی حرکت نشسته بود. گویی به من الهام شد که او مرده است. لب‌هایش سفید شده بود و صورتش رو به زردی می‌رفت و این سکوت و سکون مهیب… همه و همه بر مرگ او دلالت داشتند. من بر روان پاکش نماز گزاردم. سپس به عصای او نزدیک شدم و به خوردن آن پرداختم؛ چون روزی من بود.

سلام خدا بر تو ای پیامبر بزرگ! بر تو ای پیامبر کریم و بخشنده!

در چندین روز، قسمتی از عصای سلیمان‌(ع) را خوردم. ناگهان روزی تعادل او به هم خورد و بر‌زمین افتاد.البته من قصد این کار را نداشتم.

جن‌ها، افتادن سلیمان را دیدند . خبر در شهر پیچید. سربازان وارد محراب شدند و او را مرده یافتند. جن‌ها از زیر سلطه‌ی سلیمان (ع) رها شده بودند. مردم فهمیدند که سلیمان‌(ع) مدت‌های طولانی بود که مرده است، ولی جن‌ها بدون این که از مرگ او آگاه باشند، در خدمت او کار می‌کردند. مرگ او غیب بود و جن‌ها از آن آگاه نبودند.

فَلَمَّا قَضَینَا عَلَیهِ الْموْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلی مَوتِهِ إلاّ دابّةُ‌الأَرضِ تَأکُلُ‌مِنْسَاَتَهُ فَلَمَّا خَرّ تَبَینتِِ الْجِنُّ أن لّوْ کانوا یعْلَمونَ الْغَیبَ مَا لبِثوا فِی الْعَذابِ الْمُهینِ .1

و چون ما مرگ را بر سلیمان مأمور ساختیم، به مرگ او به جز حیوان چوب خواری (موریانه) که عصای او را خورد و (جسد سلیمان که تا مدت‌های طولانی به آن تکیه داشت) بر زمین افتاد، کس دیگری رهنمون نگشت. پس جن‌ها اگر از غیب آگاه بودند، تا دیر زمان در ذلت و خواری باقی نمی‌ماندند (و از اعمال شاقه‌ای که به اجبار انجام می‌دادند، همان‌دم که سلیمان مرد، دست می‌کشیدند).

آری، منِ موریانه، این حقیقت را اثبات کردم که جن علم غیب ندارد. آری، خرافه را با ساقط کردن عصا، ساقط کردم.

نويسنده: مجید | تاريخ: پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:داستان‌های قرآنی: موریانه و سلیمان, | موضوع: <-CategoryName-> |