جملات و داستانهای زیبا وآموزنده

جملات و داستانهای زیبا وآموزنده


خواص و تاثیر اسماَ الهی

 

خواص و تاثیر اسماَ الهی

اَللهُ : نام ذاتیست مجتمع همه صفات کمال که از حیث استحقاق سزاوار پرستش و حمد باشد ، پس الله هر گاه گفته شود ، گویا اسماء حسنی همه گفته شده و آنرا لفظ جلاله گویند مأخوذ از اله یا له به معنی درخشندگی و او را اسم اعظم گویند . به چند وجه : ۱ – هر یک از حروف وی حذف کنند ، معنی وی برقرار است . ۲ – مشهورترین اسماء است . ۳ – بر همه اسماء مقدم است . ۴ – مختص به کلمه توحید و شهادتین است . ۵ – از همه اسماء بیشتر است چه در قرآن ۲۷۰۸ جا مذکور است . در هر یک از صبح و عصر و ثلث آخر شب به عددش خوانده شود ، جهت برآمدن مطالب است . امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس ده (۱۰) بار« یاللهُ» بگوید باو گفته شود حاجت تات

الواحِدُ : یعنی یگانه است… امام رضا علیه السلام فرمود:(در شرح الاسماء) هر که را مرض صعب بود ، ورد کند وهر روز صدویک نوبت  بگوید:« یا واحِدُ» از آن بیماری صحّت یابد .


الاَحَدُ : به معنی واحد است در اشتمال بر نفی اجزا . یعنی یگانه در یگانگی و بی همتائی در ذات خویش . علی علیه السلام فرمود: او یکیست که در چیزها برای او مانندی و همتائی نیست . خواندن این در همه وقت ۱۳ بار برای تخلیص فایده عظیم دارد . ۱۰۰۰ بار در خلوت گفتن چنان ظاهر شود که ملائکه با وی همراهند .


الصَّمَدُ : چون در غیر خدا استعمال شود به معنی میان پر بودن است اما در مورد خدا به سه معنی اطلاق می شود : ۱- سید و بزرگ . ۲- قصد کرده شده در حوائج و پناه در همه امور . ۳- ذاتی که با ذات همه اشیا مغایر باشد . خداوند معبود و پناه همه دردمندان در همه حال است . در حین نزول بلا و احتیاج و برهم خوردگی کارها خواندنش مجربست و بسیار گفتنش برای رفع جوع و گرسنگی نافعست . امام رضا علیه السلام فرمود: هر که در خلوت بسیار گوید در انجمن او را از هیچکس بیم نبود .


الاَوَّلُ : دو معنی دارد : ۱- سبقت دارنده بر همه اشیا . ۲- ابتدا کننده در خلق اشیا که قبل از وجود هر شیئی بوده است و او را ابتدایی که منتهی به مدت شود نبوده است و به معنی مبدئ است . جهت یمن در شروع کردن کارها و پیش نهاد هرچیزی خواندنش مؤثر است . چون انگشت سبابه بر شکم حامله گذارند و «یا مبدئ» گویند ، حمل سقط نشود . امام رضا علیه السلام فرمود جهت غایب یا هر کار صعب که باشد چهل شب جمعه هر شب هزار بار بگوید غائب حاضر گردد و جمله حاجات او حاصل شود .

الاخِرُ : همیشه باشد بی وهم وزوال و آن بمعنی مقابل اوّل است و بعد از فنای چیزها باقی است . برای دوام و اتمام کارها مداومت آن بسیار سودمند است . بسیار گفتن اخر و معزّ و مذلّ برای غلبه برخصم و هیبت بین مردم نافع است . هر کس از ظالمی ترسد ، ۷۵ بار «یا مذلّ» گوید و به سجده رود ، شر وی از او دفع شود .

السَّمیعُ : چهار معنی دارد : ۱- شنونده هر رازی از پست وبلند وپنهان وآشکار که یکسان باشد نزد او سخن یا سکوت خلق . ۲- قبول کننده و اجابت نماینده دعای داعیان ، چنانکه سمعَ اللهُ لِمَن حَمِدَه و این اخص از معنی اول است . ۳- دانا به مسموعات از اصوات و حروف و ترکیب کلمات خواه به ظهور آیند خواه نیایند . ۴- عالم به هر معلوم اعم از اصوات و کلمات . ۱۸۰ بار بخوانند به ظرف چینی که این کلمه را بر آن به مشک و زعفران نوشته و به روغن کل شیشه به گوش کران چکانند شفا یابد . مداومتش برای اجابت دعا مجربست . رسول خدا (ص) فرمود: هرکه هر صباح سه نوبت بگوید:« بِسمِ اللهِ الَّذی لا یَضُرُّ مَعَ اسمِه شیئَ فِی اَلاَرضِِ وَ لا فِی السَّماءِ وَهُوَ السَّمیعُ العَلیم» وبرهر دو کف دست دمد وبروی خود فروآورد در آنروز به هیچ بلا وزحمت مبتلا نشود و اگر در شب به این ورد قیام نماید در آنشب از نکبات محفوظ و سالم ماند . امام حضرت رضا علیه السلام فرمود: هر که هر روز پیش از آنکه سخن دنیا گوید بعد از ادای نماز صبح هفت نوبت بگوید:«فَسَیَکفیکَهُمُ اللهُ وَهُوَ السَّمیعُ العَلیم» خداوند تعالی از برکت این کلمات قرآنی جمله مهمات او را در آنروز کفایت

البَصیرُ : یعنی بینا و مطلع بر چیزهای پنهانی وآشکارا بدون آلت بصر . برای بینائی امر دنیا وآخرت ودفع رَمَد وشبکوری وبیماریهای چشم و رفع قساوت دل و رفع مبهوتی مداومت نمایند .


القَََدیرُ : بمعنای قادر و مشتق از قدرت وغلبه است بر هر مقدوری و تمکّن تام است بر هر چیزی به گونه ای که امتناع از فرمان او هیچکس را ممکن نباشد و بیرون رفتن از تحت تصرف و قدرت او محال باشد ، و دیگر توانایی بر هرامری و هر چیزی بدون مدد و معاونت دیگری . به جهت تقویت دل و تسلط بر امور و اندازه قرار دادن هر چیزی مجربست . امام معصوم فرموده اند: هر که در وقت وضو ساختن بر هرعضوی سه (۳) بار بگوید« یا قادِر»برخصمان غا لب آید اگرچه ضعیف بود .


القاهِرُ : یعنی مقهورکننده وقهّار . قهّار صیغه مبالغه آن است . بمعنی شکننده کردن هرگردن کشی باا نواع رنج وخواری . به هر صورت تفوّق دارنده بر هر چیزی و تسلط بر جبابره و قرار دهنده فرمان بر هر احدی به موت ، که هیچ آفریده را طاقت امتناع از فرمان او نیست . جهت غلبه و تفوّق بر همگنان به دنبال هر نماز ۳۰۶ بار بگویند . چون برابر ظالمی آیِه «هُوَ القاهِرُ فَوقَ عبادِه» را تا آخر بخوانند ، از وی متضرر نشوند . بسیار گفتن این اسم و «یا قَهّار» حب دنیا را از دل بردارد . در محاق ماه آخر شب گویند «یا قاهِرُ یا قَهّارُ یاذاالبَطشِ الشَدید انتَ الذی لایُطاقُ اِنتِقامُهُ» و نفرین بر دشمن کند فنا شود . امام رضا علیه السلام فرموده اند: هر کس که بسیار گوید این اسم « یا قََهّار» را خدای تعالی غم ورنج وزحمت دنیا از دل وی بردارد وبر نفس خود غا لب آید وهر که میان فرض و سنت نماز جمعه بر نیت قهر دشمن صد (۱۰۰) بار بخواند خصمان وی مقهور شوند وصفای باطن او را حاصل آید و در معنی بردل او گشاده گردد .


العَلِیُّ : یعنی صاحب سلطنت بر همه چیزها ومنزه بودن از صفات خلق . امام حضرت رضا علیه السلام فرموده اند: هر که این نام بسیار گوید و بدان مداومت نماید قدرش بلند گردد و اگر غریب بخواند و بر این اسم مداومت نماید با آبروی بوطن خویش باز رسد. [علی اعظم است واسم اعظم علیّ است، العلم عندالله] .


الاَعلی : بمعنای غالب و برتر از آنچه به تصّور آید کقوله تعالی لا تَخَف انّکَ انتَ الاعلی . با خود داشتن الاعلی به سبب مقبول شدن در طبایع وخواندن آن فایده بزرگ دارد .


او ازلی است نه چون بقای بهشت و دوزخ چون بقای آنها ابدیست امّا ازلی نیست و فرق میان ازل وابد آنکه ازل پاینده و دائم بالذاتست بعنوان وجوب و ابد پاینده و دائم بالغرض اعم از وجود امکانی یا وجود وجوبی . این نامی است که اهل بهشت از برکتش از هول قیامت ایمن و به بهشت درآیند . جهت طول عمر و استحکام بنا و اولاد مداومتش نفع عظیم دارد . امام رضا  علیه السلام فرمود:هر که هر شب صد بار بگوید عمل او مقبول گردد.


البَدیعُ : مبدع و فعیل به معنای مفعَل است یعنی از نو آفریننده هر چیزی به سابقه نهج اصلی ، از غیر اندازه که پیشتر ملاحظه کرده باشد کقوله تعالی قل ما کنت بدعا من الرّسل . نجات حضرت یوسف از چاه وزندان ورسیدن به مقام از این نام است . این اسم شریف جهت درست آمدن کارها و اکثر امور خواندنش نافع است . امام رضا علیه السلام فرمود: هر که در وقت دعا هفتاد بار بگوید دعای وی مستجاب شود.

البارئُ : به معنی خالق است یعنی آفریننده هر چیزی به صفتی وخاصیّتی . بَرَء به معنی خلق آمده لهذا خلایق را بریّه گویند و قوله «بارئ النّسَم وَ هُوَ الذی خَلَقَ الخلق» . در حالت اضافه با همزه خوانده شود چون توبوا الی بارئکم و بدون اضافه گاهی به همزه و گاهی به یا خوانده شود . جهت خلاصی از تنهایی و پیدا شدن فرزند و نتایج حیوانات مداومت بر این اسم فایده عظیم دارد . امام رضا علیه السلام فرمود: هر که هر جمعه صد (۱۰۰) بار بگوید این اسم را حقتعالی در قبر او را تنها نگذارد و مونسی فرستد.


الاَکرَمُ : یعنی کریم تر و گرامیتر و گرامی ترین موجود که چیزی و شخصی ارجمند تر و گرامی تر و جوانمرد تر از او نیست زیرا او اکرم الاکرمین یا ارجمندترین ارجمندان است . برای گرامی بودن مداومت شود .


الظّاهِرُ: دو معنی دارد : ۱- خدا ظاهر است بآیات و حجتهای باهره و براهین نیّره و شواهد وعلامات که آنها را آشکار فرموده از شواهد قدرت و آثار حکمت که دلالت صریح بر ثبوت ربوبیّت و صحت وحدانیت او می کند و این معنی را می رساند که نیست موجودی جز او «و فی کلّ شیء له آیة تدلّ علی انّه واحِد» . ۲- خدا ظاهر است یعنی غالب است بر آنچه می خواهد . مأخوذ از ظهر که به معنی پشت و پناه است . برای غلبه بر دشمن و قوّت کمر و پیشرفت کارها مداومت بر این اسم شریف نافع است . اگر معنی اوّل را قصد کنند ، مداومتش جهت پیدا شدن گمشده و ردّ ضالّه و اطلاع بر احوال خفیه مجربست . امام رضا علیه السلام فرموده اند: هر که بعد از طلوع آفتاب هزار بار بگوید ایزد تعالی او را از نابینائی نگاه دارد و اگر امید ظهور مخفیات دارد ایام بیض روزه دارد و هر روز ۱۰۰۰ بار بگوید تا در خواب یا در بیداری او را از آن امر نشان دهند .


الباطِنُ : دو معنی دارد : ۱- یعنی پوشیده و پنهان است ذات او از دریافت ابصار و اوهام و افکار . این معنی با آنچه در«الظّاهِرُ» گفته شده ، منافات ندارد چه او سبحانه آشکار است بدلایل و بآیات و مخفی است از ادراک اوهام . محجوبست بذات و مرئی و محسوس است بآیات . فهو الباطن بلا حجاب و الظّاهر بلا اقتراب . ۲- او سبحانه باطن است بر هر چیزی ، یعنی خبیر و مطلع است بر باطن امور و از سرایر و ضمایر خلق غافل نیست . جهت مخفی بودن اسرار یا مطلع شدن بر ضمائر و اخبار بخوانند . امام رضا علیه السلام فرموده اند:هر که امانتی جائی می سپارد یا دفینه می نهد این نام بوفق باین روش درمربع نهاده (در جوف) امانت بنهد ازدست دزد سالم ماند و دست غیری بآن نرسد وهیچکس برآن مطلع نگردد ، از برکت این لوح:


الحیّ : یعنی زنده و پاینده از ذات خویش که محتاج نیست به حیاتی یا سببی که با آن زندگی کند و فوت و فنا به او راه نیابد . دارای علم و قدرت ذاتی است و حیّ به این معنی منحصر به ذات احدیت است و غیر او را نشاید . مداومت به «یا حیّ » خصوصاً هیجده (۱۸) بار در پس هر نماز باعث طول عمر و رفع مرگ مفاجات و توسعه معاش است و چون صاحب رَمَد نوزده (۱۹) بار بخواند شفا یابد و گفتن« یا حیّ یا قیوم» جهت زیادی معاش اثر بزرگی دارد.


الحَکیمُ : یعنی محکم کار و گذارنده هر چیزی به موقع خود . معنی احکام در اینجا شدّت تدبیر و حسن تصویر و تقدیر است به نحوی که فعل قبیح از وی صادر نشود و کسی را مجال اعتراض بر وی نباشد و به قولی حکیم به معنی علیم یعنی دانا که علم او محیط به همه معلومات باشد چه مراد از آیه «یؤتی الحکمة من یشآء» علم است . مداومتش جهت درست آمدن کارها و دانستن مجهولات مجربست . امام رضا علیه السلام فرموده اند هر که جهت آسانی هر دشواری این نام بسیار گوید آن کار آسان گردد.امام رضا علیه السلام فرموده: هر که این آیات بخواند و ثواب آنها را به روح والدین بخشد ایشان را هیچ حقّی در گردن آن فرزندان نماند وآیات کریمه این است: «بسم الله الرَحمنِ الرَحیم فلله الحَمدُ رَبِّ السَّمواتِ و رَبّ الاَرضِ رَبِّ العالَمینَ وَ لَهُ الکبر یاءُ فِی السَّمواتِ وَ الاَرضِ وهُوالعزیز الحکیم فلله الحَمدُ رَبِّ السّمواتِ وَ رَبّ الارض رَبّ العالمین وله العظمة فِی السَّمواتِ والارض وهوالعزیز الحکیم فلله الحمد رب السّمواتِ وَ رَبّ الارض رَبّ العالمین وَ لَهُ الفَضلُ فِی السّمواتِ وَ الارض وهو العزیز الحکیم فلله الحمد ربّ السّمواتِ وَ رَبّ الارض رَبّ العالمین وله النّور فی السّمواتِ والارضِ وهو العزیز الحکیم فلله الحَمدُ رَبِّ السّمواتِ وَ رَبّ الارض رَبّ العالمین و له الملک فی السموات والارض وهو العزیزالحکیم» ودر روایت مفصلی از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برای اداء دین وجلب متاع دنیا ورفع ضرر دشمنان وهمسایه بد وحکام امرتان فرمودند . حکم بدون یا نیز نام خداست به معنی داور و وکیل است .


العَلیمُ : با عالم و علّام به یک معنی است . یعنی خدا دانا در ازل بر همه بود و نهان از نیک وبد تا ابد است و دانای بنفسه که می داند سرایر و ضمایر خلق را و از وی مثقال ذرّه ای پنهان نیست و اشیاء را قبل از احداث اشیاء به علم ذاتی حضوری که تغییر نیابد و کم و زیاد نگردد دانسته است . نه چون علم بندگان که به هم رسد بعد از نبودن و زیاد و کم گردد و این دلیل است بر اینکه ذات او مغایر است با ذات بندگان ، و نتوان گفت که او عالم به علم است که علم او ذاتیست . مداومت بر این نام ، جهت توفیق کسب علم نفع عظیم دارد . امام رضا علیه السلام می فرماید: هر که این اسم را در دل خود بسیار گذراند از علم لدُنّی بهره مند گردد و اگر خواهد که از امر پنهان آگاه شود سه (۳) شب متعاقب وضو سازد و دو رکعت نماز بگذارد و بعد از نماز صد وپنجاه (۱۵۰) نوبت  بخواند این اسم را با وضو، صلوات بگوید تا در خواب شود از عا لم غیب آن امر بدو نمایند…. هر کس بعد از نماز ده (۱۰) بار بگوید بر پنهانیها آگاه شود.

الحَلیمُ : یعنی برد بار که در کیفر بندگان شتاب نمی کند و جهل جاهل ، غضب غضب کننده و عصیان معصیت کننده او را متغیّر نمی سازد . جهت وقوف بر اسرار غیب ، ایجاد آرامش در دل و حفظ از بلیّات مداومت این نام ، نافع است . امام رضا علیه السلام فرموده اند: هر که برای فرو کشتن آتش غضب پادشاه صد (۱۰۰) بار بگوید«یا الحَلیمُ» خشم سلطان بحلم مبدّل گردد . اگر در وقت آب دادن کشت وجهت برکت زراعت این اسم را در کاغذ بنویسد و برآن آب بشوید آب به هر زمین که رسد درآن برکت زیادت شود واز حاصل متمتّع گردد و آن مزرعه از آفت سالم ماند.


الحَفیظُ : یعنی نگاه دارنده هر چیزی از آنچه آفت او بود . امام رضا علیه السلام فرموده اند: هر که به عدد این اسم که نهصد و نود و هشت (۹۹۸) است مکرر در روز جمعه بعد از نماز بنویسد بخط باریک و طومار کند و بر بازو بندد از وسوسه شیطان و خوف سلطان و بیم سباع و مار و عقرب وخیالات فاسده در امان حق تعالی بوده باشد.

الحَقُّ : سه معنی دارد : ۱- سزاوار هر نیکی ، کقوله «لقد حقّ القول» . ۲- متحقق الوجود یعنی خدای هست و هستی او بدرستی و سزاوار به خدائی چنانکه گویند: «الجنّة حق و النّار حق» . ۳- متحقّق یعنی حق کننده حق ، مراد آنکه او عبادت خود را حق گردانیده و عبادت غیر خود را باطل ، کقوله «ذلک بانّ الله هوَ الحق و انّ ما یدعون من دونه هو الباطل» . امام رضا علیه السلام فرموده اند: هر که نیم شب برخیزد و وضو سازد و دو رکعت نماز بگذارد و دستهای خود را بسوی آسمان بردارد و صد (۱۰۰) بار بگوید« یا حقّ» و برآن مداومت نماید دل او نورانی گردد و به صفای باطن وجلای قلب بجائی رسد که ضمیرالناس بروی منکشف گردد . در بحر الغرائب است که یوسف به برکت این نام به یعقوب واصل گشت.

الحَسیبُ : سه معنی دارد: ۱- احصا کننده و شمارنده دانا و دانشمند کقوله: «بکلّ شیء حسیبباً» . ۲- محاسب یعنی به حساب رسنده و حساب کننده کقوله: «کفی بنفسک الیوم علیک حسیباً» . ۳- کفایت کننده کقوله: «حسبک الله و من اتّبعک من المؤمنین» . جهت درست آمدن محاسبات و فیصل یافتن امور به هم ریخته بخوانند . امام رضا علیه السلام فرموده اند: هر که ازجهت دفع دشمن قوی ورد کند هر روز هشتاد (۸۰) نوبت بگوید ، از روز پنجشنبه ابتدا کند خلاص شود از شرّ او . در راهنمای بهشت آمده هر کس هفت(۷) هفته هر روزی هفتاد (۷۰) بار بگوید« حسبی الله الحسیب» بمطلب رسد .]

الحَمیدُ : فعیل به معنی مفعولست یعنی حمد کرده شده و مستحقّ حمد به سبب افعال حسنه . خدای ستوده بذات خویش به سبب ذکر و ستایش و پرستش بندگان و پنداشت هر بدگمان . خواندن این اسم به جهت مشهور شدن به ثنا و نیکی مجرّبست . امام رضا علیه السلام فرموده اند: جهت دفع سفاهت خود یا دیگری یا رفع فحاشی بنویسد و هر بار که نویسد بر ظرفی که آب می خورد اندازد و از آن آب می آشامد آن فعل وقول از وی برود.


الحَفیُّ : به دو معنی است: ۱- عالم و دانا و مأخوذ از حفی به معنی احاطه است و منه قوله تعالی «یسئلونک کانّک حفیٌ عنها ای محیط علمک بمجیئها» . ۲- به معنی لطیف آمده یعنی مهربان که نیکی وی به تو می رسد ، مثل قول حق «اِنَّه کان بی حفیّا» . برای وقوف بر ضمائر و میل دلها مداومت آن نافع است .

الرّبّ : نزد جمع اسم اعظم است زیرا که جمله دعائیه مصدّر به لفظ ربّنا شده و در۳۱ مکان از قرآن آمده زیرا دعاها بیشتر به این اسم شروع می شود و به آن خداوند وعده اجابت می دهد که «ادعوا ربّکم فاستجاب لهم ربّهم» . به ۱۲ معنی آمده: ۱- جمع کننده . ۲- مدبّر . ۳- اصلاح کننده . ۴- مالک . ۵- همراه و رفیق . ۶- سیّد . ۷- ثابت . ۸- دائم . ۹- خالق . ۱۰- تحویل کننده . ۱۱- الهام کننده . ۱۲- تربیت کننده . جهت حفظ اولاد و مطالب ورد کردن این اسم شریف مجرّبست . در کتاب کافی آمده است که اسمعیل فرزند امام صادق علیه السلام بیمار شد حضرت به او فرمود: ده (۱۰) بار« یا ربّ» بگو زیرا هر کس آنرا بگوید ندا میشود لَبَّیک حاجت تو چیست؟


الرّحمنُ : صاحب رحمت شامله در روزی دادن و ایصال نفع بر کل خلایق از مومن و کافر و غیره . معنیش عام امّا لفظش خاص است که غیر خدا به این نام نامیده نشود . صفت خاص است به معنی عام . یعنی بخشاینده جمیع مخلوقات . جهت ایجاد رحمت (که ابتدایش رقّت قلب و غایتش ایصال نعمت و نفع است) و دفع بأس خواندنش نافع است . امام رضا علیه السلام فرموده اند: هرکس بعد از هر نماز (۲۹۸) بار بگوید جمله مخلوقات او را دوست دارند و دشمنان بر وی مهربان گردند . گفتن «یا الرّحمن» هر روز (۱۰۰) بار بعد از هر نماز سختی و فراموشی را دل ببرد .


الرّحیمُ : یعنی صاحب رحمت خاصه و مهربان بر بندگان مومن در دنیا وآخرت و نه به کافران . چنانکه فرموده : کان بالمؤمنین رحیما . هر کس هر صبح (۹۰) بار بگوید خلائق با او مهربان شوند . هر کس هر روز (۱۰۰) بار بگوید مشفق و مهربان گردد . منقولست که چون مهمّی پیش آید که عاجز شوی روز جمعه بعد از اداء عصر تا حین غروب لفظ الله و الرّحمن و الرّحیم را به طریق ندا گفته و سر به سجده آورده و مطلب بخواهد . گفتن «یا الله» آنقدر که نفس منقطع شود و «یا الرّحمن» و «یا الرّحیم» نیز به دستور و بعد صلوات فرستادن برای مطالب مجرّبست .


الذاّریُ : یعنی پدید آورنده بمعنای خالق است . بعد از نصف شب با خضوع و خشوع در گوشه خانه ایستاده (۷۰) بار بگوید: «یا ذارِئُ یا مَعید رُدَّ عَلَیَّ فلانا» در آن هفته البته خبر غائب برسد .


الرّزّاقُ : یعنی روزی دهنده و متکفّل روزی هر روزی خواری از برّ ، فاجر ، قوی ، ضعیف ، کوچک ، بزرگ ، مؤمن ، کافر و غیرذلک بدان قدر که غایت او باشد . مراد از رزق کلیه اموری است که از آن منتفع توان شد ، شامل : خوراک ، پوشاک ، آشامیدنی ، مسکن ، تنفّس ، همسر و … . زیاد گفتن «یا الرّزّاق» برای وسعت رزق و سرعت به هم رسیدن آن نافع است . هر کس هر صبح پیش از نماز صبح در چهار زاویه خانه خود درهر زاویه ده (۱۰) بار«یا الرزاق» گوید واز دست راست شروع کند و بطرف قبله رود از فقر برآید .۳۲]

الرّقیبُ : صاحب اختیار همه کس و دیده بان و نگاه دارنده همه کس و همه چیز در همه حال . مداومت بر این اسم غفلت را از دل زایل کند . جهت خاطر جمعی خواندنش مفید است . هفت بار بر مال و عیال خوانند از همه افات محفوظ ماند . امام رضا علیه السلام فرموده اند: هر که را دشمنی قوی باشد (۷) بار بخواند از شر او ایمن شود .


الرّؤفُ : مهربان بمعنی رحیم است چه رأفت و رحمت مترادفند . بقولی رأفت اخصّ از رحمت و ابلغ از رحمت است . یعنی خدای بخشاینده و مهربان بر خلقان و نماینده راه فلاح و نجات به اهل فساد و طغیان بیواسطه است . بسیار گفتن این نام سختی را از دل ببرد . در بحر الغرائب امام رضا علیه السلام فرموده اند: هر که خواهد که مظلومی را از حبس ظالمی برهاند ده (۱۰) بار این اسم را بگوید در برابر وی آن ظالم شفاعت او را در حق آن مظلوم قبول کند و او را به وی بخشد . حضرت رسول صلی الله علیه و آله در وقت دشواری این دو اسم را بسیار میخواند:« یا رَؤفُ یا رَحیم» . هر کس بسیار «یا الحلیمُ» ، «یا الرّؤف » ، «یا المنّان» گوید و نزد ظالمی رود برای وی ذلیل شود و هر کس «یا الرّؤف » بسیار گوید از هر خوفی ایمن گردد .


الرّائیُ : یعنی بیننده و داننده مأخوذ از رؤیت بمعنی نظر کردن ، بمعنی علم هم آمده است کفوله تعالی ام تر کیف  فعل ربّک بعاد… . مداومت« یا رائیُ یا رافع» سبب شأن ورفعت است .


السّلامُ : دو معنی دارد : ۱- سالم بودن از هر نقصی که خلایق را عارض می شود از انتقال و زوال و مرض و فوت و فنا . پس بمعنی سالم و مصدر برای مبالغه است . ۲- بمعنی مسلم یعنی سلامتی دهنده به خلق زیرا که سلامتی از قبل او ناشی می شود و دارالسّلام نیز محتملست که اضافه به جناب او باشد یعنی خانه خدایی که مسمّی به سلام است . امام هشتم علیه السلام فرموده اند : هر که یکصد وسی و یک (۱۳۱) نوبت بر سر بیمار خواند به نیّت صحّت آن بیمار از رنج خلاص شود و اگر سیصد وهیجده (۳۱۸) نوبت بر شربتی خواند و به دشمن دهد تا بخورد مهربان گردد . هر روز ۱۱۱ بار خواندن خدا دل او را از بیماری در امان دارد . برای شفای هر علتی خواندن این اسم مجرّبست .


المؤمِنُ : سه معنی دارد :۱- تصدیق کننده یعنی راست کننده وعده خود که به اهل ایمان داده و یا راست کننده ظنّی که بنده به او دارد و به این معنی است قول برادران یوسف و ما انت بمؤمن لنا .۲- ایمنی دهنده بندگان از ظلم و ایمن گرداننده ایشان از عذاب . یعنی خداوند کسی را که اطاعت کننده اوست از عذاب ایمن می کند . ۳- به معنی محقّق یعنی ظاهر گرداننده و حدانیت خود به دلایل و آیات نزد خلق و شناساننده خود بخلق . جهت امان یافتن از شر جن و انس وسایر مکروهات مفید است . امام رضا علیه السلام فرموده اند : هر که این اسم را بر نقره نقش کند و دایم با طهارت نگاه دارد از شر شیطان ایمن گردد و دشمنان بروی ظفر نیابند و ایمان به سلامت برد .


المُهَیمِنُ : سه معنی دارد : ۱- شاهد و آگاه بر احوال خلایق از پنهان و آشکار . ۲- خبر گیرنده و محافظت کننده ایشان . ۳- امین ، به معانی که در المؤمن گفته شده و مأخذ اشتقاقش امین است پس اصلش مؤمن بوده که قلب شده است همزه ان بها از راه قرب مخرج  . امام رضا علیه السلام فرمود: هر کس بعد از غسل صد (۱۰۰) نوبت بگوید ، صفای ظاهر و باطن یابد و بر باطنها مشرف گردد .


العزیزُ : یعنی غالب و غیر عاجز که مانعی نباشد وی را از آنچه اراده نماید و ارجمند و بزرگوار  و منزه از سود و زیان و کفر و ایمان . پادشاها ن را عزیز گویند از راه غلبه که بر رعیت دارند و به این معنی است قول برادران یوسف که یاایها العزیز . امام هشتم علیه السلام فرموده اند: هر که هر روز چهل و یک (۴۱) نوبت بعد از نماز بامداد بگوید محتاج به خلق نگردد و هر که ورد سازد و دائم بگوید در میان مردم عزیز و مکرّم گردد . گفتن آن ۹۹ بار برای آگاهی از اسرار علم کیمیا و سیمیا نافعست . هر کس هر روز بعد از طلوع فجر ۴۰ بار بگوید از شر شیطان ایمن بود و دولت بسیار یابد . خواندن آن برای هر درد نافع است .


الجبّارُ : دو معنی دارد : ۱- تدارک کننده فقر فقیران بغنا و توانگری و کمر شکستگان به دفع ستم از ایشان و بر این معنی وضوی جبیره است که در موضع  زخم و شکست اعضای وضو انجام می شود . ۲- برپادارنده خلق خود به آنچه فرماید و آنچه تقدیر کند خواه راضی باشند و خواه نباشند و بر این معنی است حدیث لا جبر و لا تفویض . در راهنمای بهشت  امام رضا علیه السلام فرموده اند: که به این نام هر مظلومی از ظلم ظالم محفوظ ماند…. و هرگاه بعد از مستحبات عشر ۲۱ بار بگوید از شر شیطان ایمن بود . خواندن آن برای هر درد نافع است  .


المُتِکَبِّرُ : دو معنی دارد : ۱- یعنی ظاهر کننده بزرگواری خود به برهان قاطع براهل آسمانها وزمینها و بزرگواری که بزرگی اختصاص تمام به ذات اقدس او دارد و غیر اورا نشاید  که خود را شریک و مستحق آن داند زیرا که موصوف به این صفت آنکسی باشد که محتاج به هیچ کس نباشد و هر موجودی محتاج به وی باشد و این معنی در غیر او سبحانه یافت نشود بنابراین گفته اند که این اسم شریف از جمله اسماء خاصه است و کسی که خود را موصوف به این صفت داند مشرک است چه خود را با خدا شریک و سهیم دانسته است در وصفی که مر خدا را نشاید و در حدیث آمده است که لایدخل الجنة من کان فی قلبه مثقال ذرة من خردل من الکبر  و گفته اند که بهترین صفات است در ذات خدا و بدترین اوصاف است در غیر خدا . مکر در مقابل کبر متکبران که در آن صورت به اعتبار آنکه بر هم شکننده کبر ایشان است خوشایند است چنانکه فقره التکبر مع المتکبر عباده یاد از آن می دهد  . ۲- خود را بزرگتر دانستن از هر کس که منازعه نماید با او در عظمت و تصغیر گردانیدن او به هر صورت ماخذ از کبریاست که از لوازم خداوندی است . جهت رفعت و عظمت و شأن و شکوت میان خلق مداومت نمایند . امام رضا علیه السلام فرموده اند و عامه هم در این قول متفق اند که: هر که در بستر خواب پیش از صحبت با حلال خود ده (۱۰) بار این اسم بگوید خداوند سبحانه و تعالی او را فرزندی صالح کرامت فرماید .


السَیِِّدُ : . دو معنی دارد : ۱- پادشاه و بزرگی که پیروی او واجبست و مالک و صاحبی که اختیار وجود هر موجودی در تصرّف اوست . چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله علی مرتضی علیه السلام را سیّد عرب گفت ، پرسیدند که سیّد کیست فرمود : من افترضت طاعته کما افترضت طاعتی . ۲- مالک که وجود هر موجودی درید تصرّف او باشد و لازمه این تام است سه چیز را : ۱- بذل طعام . ۲- دور گردانیدن اذیّت خود از خلق . ۳- یاری کرن قوم خود . برای شرف دنیا و آخرت مداومت نماید .


السُّبّوُحُ : یعنی پاک و پاکیزه از نقایص و آنچه که لایق خداوندی نباشد . فعولست برای مبالغه و در اوزان عربی هیچ اسمی  بر وزن فُعّول بضم فا و تشدید عین نیامده است سوای این اسم و اسم قُدّوس ، و هر دو در معنی  مماثلند . جهت خالص شدن از معایب مداومتش مفید است . هر کس این اسم را بر نان نویسد و بعد از نماز جمعه آنرا بخورد

صفات ملکی بهم رساند .


الشَّهیدُ : دومعنی دارد : ۱-  گواه و باخبر و شاهد و مطلع بر همه اشیا که هیچ چیز از او مخفی نباشد و در نزد وی حاضر باشد . ۲- به معنی علیم است . عالم چنانچه آیه شهد الله به معنی علم الله است . جهت گمشده و غایب بر چهار گوشه کاعذ «الشَّهیدُ و الحَقُّ» بنویسد و نام گمشده یا غایب را در وسط کاعذ نویسد و نصف شب بزیرآسمان آید و نظر در آن کند و هفتاد بار این دو اسم را بگوید البته پیدا شود . یکی از اکابر گفته هر که را زن یا فرزند یا کس دیگراز او اطاعت نکند هر صباح دست بر پیشانی او نهد یا موی پیشانی او را بگیرد و ۲۱ بار بگوید «یا الشَّهیدُ» حقتعالی او را مطیع گرداند .


الصّادِقُ : یعنی راست گوینده و راست کننده وعده های خویش . جهت دفع کذب و آشکار شدن راستی و وفا نمودن به عهد براین اسم مداومت شود و خواندن بعد از نمازهای پنجگانه نافع است .


الصّانِعُ : یعنی سازنده و خداوند هر چیزی را از مصنوعات جهان پدیده آورده و اختراع کرده است و به معنی فاعلست یعنی سازنده هر چیز از مصنوعات که در تحت قدرت در آید و پیدا کننده جمیع مخترعات و هیچ چیز مشتبه به او سبحانه نمی تواند شد زیرا آنچه اسم شی بر او اطلاق کنند مصنوع اوست و هیچ مصنوعی شباهت با صانع خود ندارد و این معنی دلیل است بر آنکه او سبحانه بخلاف خلق است و متوحّد بالذات . جهت درست در آمدن چیزی که می سازند خواندن آن نافع ا س .


الطّاهِرُ : پاکیزه و منزه از شبه و مثل و ضدّ و زوال و انتقال و منزه از معانی و اوصاف خلق از طول و عرض و عمق و قطر و سنگینی و سبکی و نزاکت و غلظت و دخول و خروج و چسبیدن و جدا شدن و بو و طعم ورنگ و درشتی و نرمی و حرارت و برودت و اکل و شرب و حرکت و سکون و اجتماع و افتراق و تحیّر و ضعف و قوّت و مرض و صحّت و خواب و بیداری و توانگری و فقر و موت و حیات و روح ، چه اینها همه از ساحت خداوندی دور و موصوف به آن در پله قصور است . جهت تخلّی از رذائل و تحلی بفضائل سریع الاثر است .


العَدلُ: سه معنی دارد : ۱- رفق و نیکو کننده مأخوذ از لطف به معنی مکرمت چنانچه گویند فلانی لطف به فلانی دارد . مأخوذ از لطف به معنی نزاکت . در صنعت چه صاحب صنعت حاذق را صانع لطیف گویند  . ۲- آفریننده خلق کوچک چون ذره که در نظر نیاید . ۳- عادل و دادگر و جزا دهنده و دوری کننده از حیف ومیل و دارنده هر چیزی برحدّ و مقدار آن چیز . جهت خلاصی از شدت و هم بخوانند و مجموع «الله  لطیف بعباده تا آخر آیه» فایده اش بیشتر است و چون مریضی یا فقیری دو رکعت نماز گذارد و این اسم بخواند دفع مرض  و فقر وی شود  . اهل تحقیق گویند هر که شب جمعه این اسم را بر بیست ویک (۲۱) پاره  نان حلال نویسد و بخورد حضرت عزّت او را از کار نافرموده باز دارد و خلایق را مسخّر او گرداند و دل او را محرم اسرار خود گرداند واز کجی دل او را ایمن دارد.


العَفُوّ : فعول به معنی فاعل است مشتق از عفو . سه معنی دارد : ۱- بخشنده و در گذرنده از گناه گناه کاران و توبه کنندگان و بذل کننده به حسنات . ۲- ترک یعنی واگذارنده جزای بدکاران . ۳- محو کننده اثر گناه از توبه کنندگان . جهت محو سیّئات و تبدیل آن به حسنات اثر عظیم دارد . امام رضا علیه السلام فرموده اند: هر که را گناه بسیار بود چنانکه نزدیک ناامیدی رسد نفوذ باشد چون این نام بسیار گوید به امید تمام در بهشت درآید.


الغَفورُ: به معنی غافر است مأخوذ از غفر به معنی پوشانیدن . یعنی آمرزنده و پنهان کننده آثار گناهان بندگان و بذل رحمت است . مبالغه در عفو بیشتر از غفور است زیرا که غفر پوشانیدن است اعم از آنکه اثرش نماند یا بماند و محو که به معنی عفو است قلع ماده و زوال اثرش است  . جهت رفع وسواس مداومت نماید . امام رضا علیه السلام فرموده اند : جهت پنهان ماندن از خطر و پنهان داشتن امور کلی هزار و دویست و نه (۱۲۰۹) نوبت برسنگی سیاه خواند و در چاه اندازد ونیز فرموده: هر که بعد از نماز جمعه ورد سازد و صد (۱۰۰) نوبت بگوید:« یا غَفاّرُ اغفِرلی ذنوبی» از جمله مغفورین گردد و حقتعالی پرده او را ندراند


الغَنیُّ : به معنی توانگری وبی نیازیست چه او سبحانه مستغنی است بذاته از همه خلق خود از آلات و ادوات در امور موجودات و  همه خلقند محتاج بسوی او در همه جهات و هر کس را او توانگر می نماید . مُغنی ابلغ از غنی به معنی غنی کننده است و گفتن این دو اسم دوازده هزار بار باعث رسیدن به دولت عظیم و توسعه در معشیت است و هر کس دو هفته هر هفته ده هزار بار بگوید و در این ایام از چیز های لذید امساک کند غنی و توانگر گردد . امام رضا علیه السلام فرموده اند: هر که به بلای طمع گرفتار باشد و این اسم را هر روز بخواند و بر عضوی از اعضای خود دست فرود آورد قطع طمع گردد ونیز فرموده اند: هر محنت زده و از خلق نا امید گشته که هر روز ده هزار (۱۰۰۰۰) بار  «یا مُغنیُّ» بگوید بزودی او را خدایتعالی توانگر گرداند .

الغِیاثُ : به معنی مغیث یعنی خداوند متعال در شدائد فریادرس فریاد خواهان است . به جهت مبالغه در کثرت اغاثه مضطرّین مسمّی به مصدر شده و به همین معنی است غوث که هر دو واوی اند . خواندن آن در همه حال برای رفع اضطرار و ترس در تنهائی و قوّت در کارها نفع عظیم دارد .  اگر سختی عظیم پیش آید که به هیچ وجه رفع نشود در تنهایی رود و با هیچکس سخن نگوید و هزار بار بگوید : «یا مغیثُ اغِثنی بحقِّ بسم الله الرّحمن الرّحیم یا صاحِبَ الرّای و السّمع بحق ال طه و یس» فی الحال اجابت شود انشا الله .


الفاطِرُ : دو معنی دارد : ۱- شکافنده مأخوذ از فطور و فروج و رخنه دادن چه او سبحانه خلق را از پرده عدم به جود آورده است و یا شکافنده صورت نوعی ایشانست در بر طرف کردن آنها و منه قوله تعالی : «فاطرُ السَّموات و الارض» . مرویست  که آسمانها از موضع کهکشان شکاف خواهند یافت و به این معنی است افطار روزه . ۲- به معنی خالق ، یعنی پدید آورنده اشیاء . جهت پیشرفت مهمّات مفید است .


الفَردُ : دو معنی دارد : ۱-

نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

مقاله قرآن و کامپیوتر

   قرآن و کامپیوتر 

 

بنام خداوند بخشنده مهربان آفريننده كوه و دريا زمين و زمان آفريننده انسان در جهان چه زرد و سياه و سفيد ؛ همه يكسان نزد آن خدايي كه داده به ما جسم و جان تا كنيم خود را فداي دين و قرآن ايزدي كه داده به انسان زبان كه باشد شاكر نعمتش در جهان قرآن و كامپيوتر مقاله قرآن و كامپيوتر نوشته « دكتر رشاد خليفه» دانشمند مسلمان مصري داراي درجه پي اچ دي در رشته مهندسي سيستمها و استاد دانشگاه آريزوناي آمريكاست كه مدتي معاون سازمان توسعه صنعتي ملل متحد بوده است . وي با كمك عده اي از مسلمين متخصص و صرف وقت بسيار تحقيقات گسترده اي را در نظم رياضي كاربرد حروف و كلمات در قرآن شروع نموده و با الهام از آيات 11 تا 31 سوره مدثر كه عدد 19 را كليد رمز اعجاز آميز قرآن و آسماني بودن آن معرفي ميكنند به كمك عدد 19 توانست رمز نظم رياضي حيرت انگيز و اعجاز آميز حاكم بر حروف قرآني را كشف نمايد. دكتر رشاد خليفه ، نخستين بار ترجمه قرآن مجيد از عربي به انگليسي را در 12 جلد نگاشت . اين ترجمه ها توسط مؤسسه « روح حق» واقع در شهرستان توسان ايالت آريزوناي آمريكا بچاپ رسيد. مقاله قرآن و كامپيوتر در پايان جلد اول كتاب ترجمه قرآن درج شده است. اينك متن مقاله : در چهارده قرن اخير نوشته هاي بيشمار ادبي شامل كتاب ، مقاله . گزارشات پژوهشي درباره كيفيت معجزه آساي قرآن برشته تحرير در آمده است . دراين نوشته ها فصاحت بيان ، فضيلت ادبي، معجزات علمي، سبك و حتي جاذبه آهنگ تلاوت قرآن تشريح شده است. با وجود اين، تحقيق در اعجاز قرآن بعلت احساسات بشري، بيطرفانه صورت نگرفته و بسته به عقيده نويسنده برعليه آن قلم فرسايي شده است . چون مطالعات وپژوهش هاي قبلي به بوسيله بشر انجام شده خواهي نخواهي تمايلات ونظرات ضد ونقيض نويسندگان در آنها به چشم ميخورد ، اين نوشته ها نتوانسته اند افراد غيرمسلمان را قانع كنند كه قرآن كتاب آسماني است و دلايل نويسندگان درايشان مؤثر نبوده است. معجزه اي كه در اين رساله پژوهشي ارائه مي شود برمبناي اصولي بي چون و چرا و خالي از شك و شبيه و غيرقابل تغيير استوار است بدين ترتيب كه فن كامپيوتر با كشف سيستم اعدادي اعجاز آميز قرآن مدلل مي دارد كه قرآن مجيد بدون شك ساخته فكر بشر نمي تواند باشد. خواست خداي توانا بوده است كه اين نظم پيچ در پيچ عددي قرآن مخفي نماند تا تايپ شود كه سرچشمه غيبي قرآن از جانب خداوند متعال است و نيز در عرض گذشت قرون بوسيله ذات او محافظت ميشده و از گزند تغيير ، افزايش يا كاهش در امان مانده است. رمزهاي اعجاز آميز قرآن منحصراً از اين قرارند : 1- اولين آيه قرآن « بسم الله الرحمن الرحيم » داراي 19 حرف عربي است. 2- قرآن مجيد از 114 سوره تشكيل شده است و اين عدد به 19 قسمت است. (6× 19). 3- اولين سوره اي كه نازل شده است سوره علق (شماره96) نوزدهمين سوره از آخر قرآن است. 4- سوره علق 19 آيه دارد. 5- سوره علق 285 حرف (15× 19) دارد. 6- اولين باركه جبرئيل امين با قرآن فرود آمد 5 آيه اولي سوره علق را آورد كه شامل 19 كلمه است. 7- اين 19 كلمه ، 76 حرف (4× 19) دارد كه به تعداد حروف بسم الله الرحمن الرحيم است. 8- دومين باري كه جبرئيل امين فرود آمد 9 آيه اولي سوره قلم (شماره 68) را آورده كه شامل 38 كلمه است. (2 × 19) . 9- سومين باركه جبرئيل امين فرود آمد 10 آيه اولي سوره مزمل (شماره 73) را آورد كه شامل 57 كلمه است. (3× 19). 10- چهارمين باركه جبرئيل فرود آمد 30 آيه اولي سوره مدثر (شماره 74) را آورد كه آخرين آيه آن « بر آن دوزخ 19 فرشته موكلند» مي باشد. (آيه 30) . 11- پنجمين بار كه جبرئيل فرود آمد اولين سوره كامل « فاتحه الكتاب» را آورد كه با اولين بيانيه قرآن بسم الله الرحمن الرحيم (19 حرف) اغاز مي شود . اين بيانيه 19 حرفي بالفاصله بعد از نزول آيه «برآن دوزخ 19 فرشته موكلند» نازل شد . اين مراتب گواهي ارتباط آري از شبهه آيه 30 سوره مدثر(عدد 19) و اولين بيانيه قرآن «بسم الله الرحمن الرحيم» (عدد 19) با سيستم اعداي اعجاز آميز است كه بر عدد 19 بنا نهاده شده است. 12- آفريننده ذوالجلال و عظيم الشأن با آيه 31 سوره مدثر به ما ياد مي دهد كه چرا عدد 19 را انتخاب كرده است. پنج دليل زير را بيان مي فرمايد : الف) بي ايمانان را آشفته سازد. ب) به خوبان يهود و نصارا اطمينان دهد كه قرآن آسماني است. ج) ايمان مومنان تقويت نمايد. د) تا هر گونه اثر شك و ترديد را از دل مسلمانان و خوبان يهويت و مسيحيت بزدايد. ه) تا منافقين و كفار را كه سيستم اعدادي قرآن را قبول ندارند رسوا سازد. 13- آفريننده بمامي آموزدكه اين نظم اعدادي قرآن تذكري به تمام جهانيان است (آيه 31 سوره مدثر)ويكي از معجزات عظيم قران است. (آيه 35). 14- هركلمه از جمله آغازيه قرآنبسم الله الرحمن الرحيم در تمام قرآن بنحوي تكرار شده كه به عدد 19 قابل تقسيم است ،بدين ترتيب كه كلمه‍‎‎‎‎‏“ اسم “ 19 باركلمه “ الله “ 2698بار(42*19)، كلمه “ الرحمن “ 57 بار (3*19) وكلمه “ الرحيم “ 114بار (6*19)ديده مي شود. 15- قرآن 114سوره دارد كه هر كدام از سوره ها با آيه افتتاحيه “ بسم الله الرحمن الرحيم “ آغاز ميشود بجز سوره توبه (شماره 9) كه بدون آيه معموله افتتاحيه است،لذا آيه “ بسم الله الرحمن الرحيم“ در ابتداي سوره ها 113 بار تكرار شده است.چون اين رقم به 19 قابل قسمت نيست وسيستم اعدادي قرآن آسماني ساخته پروردگار بايد كامل باشد يكصد وچهاردهمين آيه بسم الله را در سوره النمل كه دوبسم الله دارد(آيه 27) (آيه افتتاحيه وآيه 30 )بنابراين قرآن مجيد 114 بسم الله دارد. 16- همانطور كه در بالا اشاره شد سوره توبه فاقد آيه افتتاحيه بسم الله است . هر گاه از سوره توبه شروع كرده آنرا سوره شماره يك وسوره يونس را سوره شماره دو فرض نموده وبه همين ترتيب جلو برويم ، ملاحظه مي شود كه سوره النمل نوزدهمين سوره است (سوره 27) كه بسم الله تكميلي را دارد .از اين نظم نتيجه مي گيريم كه قرآني كه اكنون در دست ماست با قرآن زمان پيامبر از لحاظ ترتيب سوره ها يكي است . 17- تعداد كلمات موجود بين دو آيه بسم الله سوره النمل 342(18*19) ميباشد. 18- قرآن مجيد شامل اعداد بيشماري است .مثلاً : ما موسي را براي جهل شب احضار كرديم ،ما هفت آسمان را آفريديم .شمار اين اعداد در تمام قرآن 285(15*19) ميباشد. 19- اگر اعداد 285 فوق را با هم جمع كنيم ، حاصل جمع 174591 (9189*19)خواهد بود . 20- حتي اگر اعداد تكراري را از عدد فوق حذف نماييم حاصل جمع 162146 (8534*19) خواهد بود. 21- يك كيفيت مخصوص به قرآن مجيد اينست كه29 سوره با حروف رمزي شروع ميشود كه معني ظاهري ندارند ، اين علامات در هيچ كتاب ديگري و در هيچ جايي ديده نمي شوند .اين حروف در ابتداي سوره هاي قرآن بخش مهمي از طرح اعدادي اعجاز آميز مي باشد كه بر عدد 19 بنا شده است.اولين نشانه اين ارتباط اينست كه29 سوره از قرآن با اين علامات شروع ميشود.تعداد حروف الفبا دراين رموز14وتعداد خود رمزها نيز14ميباشد.هرگاه تعدادسوره ها(29) وحروف الفبا(14)راباتعدادرمزها(14)جمع كنيم ، حاصل جمع 57(3*19) خواهد بود. 22- خداوند توانا بما ياد ميدهدكه در هشت سوره وسوره هاي شماره( 10،12،13،15،26،27،28 ،31)دو آيه اول كه با اين رموز آغاز ميشوند حاوي وحامل معجزه قرآن هستند،بايد توجه داشت كه قرآن كلمه “ آيه “ را بمعني معجزه بكار برده است . بايد كلمه آيه داراي معاني متعددي باشد كه يكي از آنها معجزه است ونيز بايد دانست كه خود كلمه معجزه در هيچ جاي قرآن بكار برده نشده است.بدين جهت قرآن مناسب تفسير نسلهاي گوناگون بشريت است مثلاً نسلهاي قبلي (پيش ازكشف اهميت حروف رمزي قرآن )كلمه آيه رادر اين هشت سوره ،آيه نيم بيتي مي پنداشتند ،ولي نسلهاي بعدي كه از اهميت اين رموزبا خبر شدند آيه را به معني معجزه تفسير كرده اند. بكار بردن كلمات چند معنايي و مناسب براي همه نسلهاي بشر در زمانهاي گوناگون خود يكي از معجزات قران است. 23- سوره قاف كه با حرف ق شروع مي شود (شماره 50 ) شامل 57(3*19) حروف ق است. 24- سوره ديگري در قرآن“ حروف ق را در علامت رمزي خود دارد (سوره شورا شماره 42) كه اگر حروف ق را در اين سوره شمارش نمائيد، ملاحظه خواهيد كرد كه حرف ق 57 (3 * 19) بار تكرار شده است. 25- بدين ترتيب در مييابيد كه دو سوره قرآني فوق الذكر (شماره 50 و 42 ) به اندازه همديگر (57،57) شامل حرف ق هستند كه مجموع آن دو با تعداد سوره هاي قرآن(114) برابر است. چون سوره ق بدين نحو آغاز مي شود : “ق و القرآن المجيد“ تصور حرف ق به معني قرآن مجيد مي نمايد و 114 ق مذكور گواه 114 سوره هاي قرآن است. اين احتساب اعداد آشكار و گويا ، مدلل مي دارد كه 114 سوره قرآن ، تمام قرآن را تشكيل مي دهند و چيزي جز قرآن نيستند. 26- آمار كامپيوتر نشان ميدهد كه فقط اين دو سوره كه با حرف ق آغاز مي شود ، داراي تعداد معيني ق (57 مورد ) هستند ، گوئي خداوند توانا مي خواهد با اشاره و كنايه بفرمايد كه خودش تنها از تعداد حروف الفبا در سوره هاي قرآن با خبر است. 27- يك نمونه در آيه 13 از سوره ق مدلل مي دارد كه هر كلمه و در حقيقت هر حروف در قرآن مجيد به دستور الهي و طبق يك سيستم اعدادي بخصوصي كه بيرون از قدرت بشر است گنجانيده شده است اين آيه مي فرمايد “عاد ، فرعون و اخوان لوط “ در تمام قرآن مردمي كه لوط را نپذيرفتند ، قوم ناميده مي شوند. خواننده بلافاصله متوجه مي شود كه اگر بجاي « اخوان » در سوره ق كلمه « قوم » بكار بدره مي شد چه اتفاقي مي افتاد . در اين صورت ذكر كلمه قوم بجاي اخوان، حرف « ق» در اين سوره 58 بار تكرار مي شد و عدد 58 به 19 قابل قسمت نيست و لذا با تعداد 57 «ق» كه در سوره شورا مطابقت نمي كرد و جمع آن دو با تعداد سوره هاي قرآن برابرنمي شد ، بدين معني كه با جايگزين كردن يك كلمه بجاي ديگري نظم قرآن از بين ميرود. 28- تنها سوره اي كه با حرف « ن » آغاز ميشود ، سوره قلم است ( شماره 6 ) اين سوره 133 « ن » دارد كه به 19 قابل قسمت است ( 7×19). 29- سه سوره اعراف (شماره 7 ) مريم ( شماره 19 ) و ص ( شماره 38) كه با حروف « ص» شروع ميشوند، جمعاً 152 حرف « ص » دارند ( 8×19). 30- در سوره طه (شماره 20 ) جمع تعداد حروف « ط » و « هـ» 344 ميباشد ( 18 × 19) . 31- در سوره « يس » تعداد حروف « ي » و « س» 285 ميباشد ( 15×19). 32- در هفت سوره 40 تا 46 كه با رمز « حم » شروع ميشوند تكرار حروف 2166 ميباشد (14*19) بنابراين تمام حروف اختصاري كه در ابتداي سوره هاي قرآن قرار دارند . بدون استثناء در روش اعددي اعجاز آميز قرآن شركت دارند. بايد توجه داشت كه اين روش اعدادي قرآن ، در مواردي ساده و در خور فهم اشخاص معمولي است ، اما در موارد ديگر ، بسيار مشكل و پيچيده بوده و براي درك آنها اشخاص تحصيل كرده بايد از ماشينهاي الكترونيكي كمك بگيرند . 33- در سوره هاي شماره 2و3و7و13و19و30و31و32 كه با رمز « الم » شروع ميشوند تعداد حروف الف ، لام ، ميم جمعاً 26676 مورد و قابل قسمت به 19 ميباشند ( 1404*19). 34- در سوره هاي 20و26و27و28و36و42 كه با رمز « طس » يا يكي از دو حرف مزبور (ط ، س) آغاز ميشوند تعداد دو حرف « ط » و «س» 494 مورد ميباشد ( 26*19). 35- در سوره هاي 10و11و12و14و15 كه با رمز « الر» آغاز مي شوند تعدا الف ، لام ، راء به اضافه تعداد ( راء ) تنها در سوره سيزدهم ،9،97 مورد است كه اين عدد قابل قسمت بر عدد 19 مي باشد (511*19). 36- در سوره هايي كه با رمز يكي از حروف “ط“ “س“ و “م“ آغاز مي شوند ، تعداد حروف طاء و سين و ميم 9177 مورد مي باشد (438*19). 37- در سوره رعد ( شماره 13 ) كه با حرف رمزي “المرا“ آغاز مي شود ، تعداد حروف (الف ، لام ، ميم، را ) 1501 مورد مي باشد (79*19). 38- در سوره اعراف (شماره 7) كه با حروف رمزي “المص“ شروع مي گردد تعداد وقوع “الف“ 2572 مورد ، حرف “لام“ 1523 مورد ، حرف “ميم“ 165 و حرف “ص“ 98 مورد كه جمعاً عدد 5358 بدست مي آيد(282*19). 39- در سوره مريم (شماره 19) كه با حروف “كهيعص“ شروع مي شود ، تعداد حروف (كاف ، ها ، يا ، عين ، صاد) 798 مورد مي باشد (42*19). 40- در سوره شورا (شماره 42) كه با حروف “حم عسق “ شروع مي شود ، تعداد حروف (حا ، ميم ، عين، سين ، قاف ) 570 مورد مي باشد(30*19). 41- در سيزده سوره اي كه حرف “الف“ در لغت رمزي آنهاست (سوره هاي شماره 2 ، 3 ، 7 ، 10 ، 11 ، 12 ، 13 ، 14 ، 29 ، 30 ، 31 ، 32و15 ) جمع الف هاي موجود 17499 مورد مي باشد(921*19). 42- در سيزده سوره فوق الذكر جمع حروف “لام“ 1870 مورد مي باشد(620*19). 43- در هفده سوره اي كه حروف “ميم“ در لغت رمزي آنها ست (سوره هاي شماره 2 ، 3 ، 7 ، 13 ، 32 ، 26 ، 28 ، 29 ، 31 ، 30 ، 40 ، 41 ، 42 ، 43 ، 44 ، 45 ، 46 ) جمع حروف “ميم“ 8683 مورد مي باشد (457*19). درتاريخ ، كتابي سراغ نداريم كه مانند قرآن طبق يك سيستم عددي تنظيم شده باشد بر اين حقيقت علاوه بر 43 بند پيشين ، موارد زير نيز گواه صادقي است: الف: كلمه “الله“ 2698 مرتبه در قرآن تكرار شده كه مضربي از عدد 19 است (142 * 19 ) و تعداد حروف “بسم الله الرحمن الرحيم“ نيز 19 مورد مي باشد. مسئله جالب اينكه در سوره اخلاص بعد از “قل هو الله احد “ جمله “ الله الصمد“ آمده در صورتي كه اگر “هو الصمد“ مي آمد ، جمله صحيح بود. از نظر دسترو زباني بايد “هو “ مي آمد اما با اين حال “الله“ آمده است ، اگر بجاي “الله“ “هو“ مي آمد ، سيستم رياضي قران بهم مي ريخت و اين مسئله شباهت زيادي دارد به همان “اخوان“ و “قوم“ در سوره “ق“. ب: مورد جالب ديگر در سوره مريم حروف مقطعه كهيعص مي باشد كه بصورت حروف آغازين آمده است ، اين حروف در سوره مريم ، بصورت جداگانه ، با اين تعداد بكار رفته اند: حرف “ك“ 137 مرتبه، حرف “ه“ 168 مرتبه ، حرف “ي“ 345 مرتبه ، حرف “ع“ 122 مرتبه، حرف ص“ 26 مرتبه. جمع اين ارقام به اين صورت است: 345+ 168+137+122+26= 897 كه مضروب عدد 19 مي باشد (42*19) يعني مجموع تكرار حروف پنجگانه (ك، ه ، ي ، ع ، ص،) سوره مريم (سوره شماره 19) علاوه بر آنكه برعدد 19 (تعداد حروف بسم الله الرحمن الرحيم ) قابل تقسيم است، بر عدد 14 (كه تعداد حروف مقطعه است) نيز قابل تقسيم مي باشد(798=57*14). پ: در قرآن بعضي از كلمات با كلمه هاي ديگر كه از نظر معني با همديگر تناسب دارند يكسان به كار رفته اند. مثلاً : 1- كلمه “حيوه“ 145 بار با مشتقات آن در قرآن بكار رفته است و به همان تعداد (145 بار ) كلمه “موت يا مرگ“ با مشتقاتش بكار رفته است. 2- كلمه “دنيا “ 115 بار و كلمه “آخرت“ هم 115 بار بكار رفته است. 3- كلمه “ملائكه“ 88 بار در قرآن آمده است و كلمه “شياطين“ نيز به همان تعداد 88 بار بكار برده شده اند. 4-“حر“ يعني گرما 40 بار و كلمه “ برد“ يعني سرما نيز 40 بار بكار برده شده اند. 5- كلمه “مصائب“ 75 بار و كلمه “شكر“ نيز 75 بار 6- كلمه زكات 32 بار و كلمه “بركات“ نيز 32 بار . 7- كلمه “عقل“ ومشتقات آن 49 بار و كلمه “نور“ نيز با مشتقاتش 49 بار . 8- كلمه “يوم “ به معني روز و “شهر“ به معني ماه در قرآن به ترتيب 365 بار و 12 بار بكار رفته اند. 9- كلمه “رجل“ به معني مرد 24 بار و كلمه “امرأه “ به معني زن نيز 24 بار در قرآن بكار رفته اند. 10- كلمه “امام“ بصورت مفرد و جمع 12 بار در قرآن آمده است. آيا اينها تصادفي است؟ ت: تفاوتهايي د رحدود يك ده هزارم. ضمن بررسي سوره مريم و زمر ديدم كه نسبت “درصد“ مجموع حروف ( ك، ه ، ي ، ع، ص) در هردو سوره مساوي است با اينكه بايد در سوره مريم بيش از هر سوره ديگر باشد زيرا اين حروف مقطعه فقط در آغاز سوره مريم قرار دارد. اما هنگاميكه محاسبات مربوط به نسبت گيري حروف دو سوره را از رقم سوم اعشار بالاتر بردم روشن شد كه نسبت مجموع اين حروف در سوره مريم يك ده هزارم (0001/0 ) بيش از سوره زمر است . اين تفاوتهاي جزئي راستي عجيب و حيرت آوراست. نتيجه: 1- يك مؤلف هر قدر هم كه توانا باشد هر گز نمي تواند د رذهن خود حروف و اعدادي به اندازه معين بگيرد سپس از آنها مقالات و يا كتابي بنويسد كه همچون قرآن حتي شماره ها و حروف و كلمات آن نيز به اندازه و شمرده شده در آيد مثلاً حروف مقطعه “الم“ به ترتيب “الف“ بعد “ لام“ و سپس “ميم“ از ديگر حروف در سوره هاي مربوطه بيشتر باشد. از طرف ديگر تعداد حروف مقطعه 14 حرف باشد يعني درست نصف تعداد حروف الفباي عربي. اگر مشاهده كرديم انساني در مدت 23 سال با آن همه گرفتاري ؛ سخناني آورد كه نه تنها مضامين آنها حساب شده و از نظر لفظ و معني و محتوا در عاليترين صورت ممكن بود ؛ بلكه از نسبت رياضي و عددي حروف چنان دقيق و حساب شده بود كه نسبت هر يك از حروف الفبا در هريك از سخنان او يك نسبت دقيق رياضي دارد. آيا نمي فهميم كه كلام او از علم بي پايان پروردگار سرچشمه گرفته است؟ 2- رسم الخط اصلي قرآن را حفظ كنيد. تمام محاسبات فوق در صورتي صحيح خواهد بود كه به رسم الخط اصلي و قديمي قرآن دست نزنيم مثلاً اسحق و زكوه و صلواه را به همين صورت بنويسيم نه بصورت اسحاق و زكات و صلاه . در غير اينصورت محاسبات ما بهم خواهد ريخت. 3- عدم تحريف قرآن. در قران مجيد حتي كلمه و حرفي كم و زياد نشده و الا بطور مسلم محاسبات كنوني روي قرآن فعلي صحيح از آب در نمي آمد و كلمات و حروف حساب شده نظام كنوني حروف قرآن را بكلي به هم مي ريخت. پس اين نشانه ديگري بر عدم كوچكترين تحريف در قرآن مجيد است. حال فرموده پيامبر اسلام را ياد آوري مي كنم كه فرمود: «عجائب و شگفتيهاي قرآن پايان ناپذير است و قرآن ظاهرش خوشايند و باطنش عميق است. عجائبش را نمي توان شمرد و غرائبش هرگز كهنه نشود مؤمن هرگاه قرآن بخواند بوي عطر مانندي از دهانش خارج شود.» «اميدوارم خوانندگان گرامي در انجام وظيفه ديني و كتب ثواب اخروي و خشنودي پروردگار ، تاجايي كه مي توانند اين معجزه را نشر و گسترش دهند تا اعجاز قرآن بيش از پيش روشن گشته و اين كتاب شريف و گرانقدر از مظلوميت خارج و قانون زندگي واقعي گردد. در پايان با تمام وجود و با فريادي بلند به امت اسلامي مي گويم اي ملت اسلامي قرآن را بخوانيد و عمل كنيد كه سعادت بشر در آن نهفته است. يا دليل المتحيرين در يازدهم سپتامبر 2001ميلادي چند هواپيما با برجهاي دوقلوي نيويورك در خيابان جرف هاربا طبقه 109 آن اصابت مي كند كه اين امر موجب بوجود آمدن تشنج هاي سياسي واقتصادي و اجتماعي شد و نشان داد بنيا نهاي چپاول و غارتگري سست و بي پايه مي باشد ؛ كه خداوند سبحان 1400 سال پيش توسط پيامبر خود در قرآن كريم به اين موضوع اشاره مي كند. سوره توبه ؛ جزء 11 و سوره 9 قرآن كريم مي باشد. روز حا دثه : 11/9/2001 كلمه 2001 آن جرف هار مي باشد. محل برج : خيابان جرف هار خداوند در آيه 109 سوره به خرابي بنا اشاره مي فرمايد. طبقه اصابت : 109

نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

ملاقات ما انسان ها با خدا

ملاقات ما انسان ها با خدا

 

 

          ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مُهر ادارۀ پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود...


          او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند: « امیلی عزیز، عصر امروز به خانۀ تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. با عشق، خدا... »

          امیلی همانطور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: « من، که چیزی برای پذیرائی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ » امیلی جواب داد: « متأسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام. » مرد گفت: « بسیار خوب خانم، متشکرم » و بعد دستش را روی شانۀ همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند. همانطور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: « آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید. » وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت. مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرائی از خدا نداشت. همانطور که در را باز می کرد، پاکت نامۀ دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:

          « امیلی عزیز، از پذیرائی خوب و کت زیبایت متشکرم، با عشق، خدا »...

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

عاشقانه ترین دعائى که به آسمان رفت

عاشقانه ترین دعائى که به آسمان رفت

 

 

         یک روز کاملا ً معمولى تحصیلى بود. به طرح درسم نگاه کردم و دیدم کاملا ً براى تدریس آماده ام. اولین کارى که باید مى کردم این بود که مشق هاى بچه ها را کنترل کنم و ببینم تکالیفشان را کامل انجام داده اند یا نه...


          هنگامى که نزدیک تروى رسیدم، او با سر خمیده، دفتر مشقش را جلوى من گذاشت و دیدم که تکالیفش را انجام نداده است. او سعى کرد خودش را پشت سر بغل دستیش پنهان کند که من او را نبینم. طبیعى است که من به تکالیف او نگاهى انداختم و گفتم: « تروى! این کامل نیست. » او با نگاهى پُر از التماس که در عمرم در چهرۀ کودکى ندیده بودم، نگاهم کرد و گفت: « دیشب نتونستم تمومش کنم، واسه این که مامانم داره مى میره. » هق هق گریه ی او ناگهان سکوت کلاس را شکست و همۀ شاگردان سرجایشان یخ زدند. چقدر خوب بود که او کنار من نشسته بود. سرش را روى سینه ام گذاشتم و دستم را دور بدنش محکم حلقه کردم و او را در آغوش گرفتم. هیچیک از بچه ها تردید نداشت که « تروى » بشدت آزرده شده است، آنقدر شدید که مى ترسیدم قلب کوچکش بشکند. صداى هق هق او در کلاس مى پیچید و بچه ها با چشم هاى پُر از اشک و ساکت و صامت نشسته بودند و او را تماشا مى کردند. سکوت سرد صبحگاهى کلاس را فقط هق هق گریه هاى تروى بود که مى شکست. من بدن کوچک تروى را به خود فشردم و یکى از بچه ها دوید تا جعبۀ دستمال کاغذى را بیاورد. احساس مى کردم بلوزم با اشک هاى گرانبهاى او خیس شده است. درمانده شده بودم و دانه هاى اشکم روى موهاى او مى ریخت. سؤالى روبرویم قرار داشت: « براى بچه اى که دارد مادرش را از دست مى دهد چه مى توانم بکنم؟ » تنها فکرى که به ذهنم رسید، این بود: « دوستش داشته باش... به او نشان بده که برایت مهم است... با او گریه کن. » انگار ته زندگى کودکانۀ او داشت بالا مى آمد و من کار زیادى نمى توانستم برایش بکنم. اشک هایم را قورت دادم و به بچه هاى کلاس گفتم: « بیائید براى تروى و مادرش دعا کنیم. » دعائى از این پُرشورتر و عاشقانه تر تا به حال به سوى آسمان ها نرفته بود. پس از چند دقیقه، تروى نگاهم کرد و گفت: « انگار حالم خوبه. » او حسابى گریه کرده و دل خود را از زیر بار غم و اندوه رها کرده بود. آن روز بعد از ظهر مادر تروى مُرد. هنگامى که براى تشییع جنازۀ او رفتم، تروى پیش دوید و به من خیر مقدم گفت. انگار مطمئن بود که مى روم و منتظرم مانده بود. او خودش را در آغوش من انداخت و کمى آرام گرفت. انگار توانائى و شجاعت پیدا کرده بود و مرا به طرف تابوت راهنمائى کرد. در آنجا مى توانست به چهرۀ مادرش نگاه کند و با چهره ی مرگ که انگار هرگز نمى توانست اسرار آن را بفهمد روبرو شود. شب هنگامى که مى خواستم بخوابم از خداوند تشکر کردم از اینکه به من این حس زیبا را داد، تا توان آن را داشته که طرح درسم را کنار بگذارم و دل شکستۀ یک کودک را با دل خود حمایت کنم ...

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

رازی که آینه فاش کرد

چندین سال پیش بود. ما در یک خانوادۀ خیلی فقیر در یک ده دور افتاده به نام « روکی »، توی یک کلبۀ کوچک زندگی می کردیم. روزها در مزرعه کار می کردیم و شبها از خستگی خوابمان می برد...

          کلبه ی ما نه اتاقی داشت، نه اسباب و اثاثیه ای، نه نور کافی. از برداشت محصول آنقدر گیرمان می آمد که شکم پدر و مادر و سه تا بچه سیر بشود. یادم می آید یک سال که نمی دانم به چه علتی محصولمان بی دلیل بیشتر از سالهای پیش شده بود، بیشتر از همیشه پول گرفتیم. یک شب مامان ذوق زده یک مجلۀ خاک خورده و کهنه را از توی صندوق کشید بیرون و از توش یه عکس خیلی خوشگل از یک آینه نشانمان داد. همه با چشمهای هیجان زده عکس را نگاه می کردیم. مامان گفت بیائید این آینه را بخریم، حالا که کمی پول داریم، این هم خیلی خوشگل است. ما پیش از این هیچوقت آینه نداشتیم، این هیجان انگیزترین اتفاقی بود که می توانست برایمان بیفتد. چون خوشبختانه پول کافی هم برای خریدش داشتیم. پول را دادیم به همسایه تا وقتی به شهر می رود آن آینه را برایمان بخرد. آفتاب نزده باید حرکت می کرد، از ده ما تا شهر حداقل پنج فرسنگ راه بود، یعنی یک روز پیاده روی، تازه اگر تند راه می رفت. سه روز بعد وقتی همه داشتیم در مزرعه کار می کردیم، صدای همسایمان را شنیدیم که یک بسته را از دور به ما نشان می داد. چند دقیقه بعد همه در کلبه دور مامان جمع شدیم. وقتی بسته را باز کرد مامان اولین کسی بود که جیغ زد: وای ی ی ی ...، تو همیشه می گفتی من خوشگلم، واقعا ً من خوشگلم! بابا آینه را گرفت دستش و نگاهی در آن کرد. همینطوری که سبیل هایش را می مالید و لبخند ریزی می زد، با آن صدای کلفتش گفت: آره منم خشنم، امّا جذابم، نه؟ نفر بعدی آبجی کوچیکه بود: مامان، واقعا ً چشمهام به تو رفته ها! آبجی بزرگه نفر بعدی بود که با هیجان و چشمهای ورقلمبیده به آینه نگاه می کرد: می دونستم موهام رو اینطوری می بندم خیلی بهم میاد! با عجله آینه را از دستش قاپیدم و در آن نگاه کردم. می دانید در چهار سالگی یک قاطر به صورتم لگد زده بود و به قول معروف صورتم از ریخت افتاده بود ولی چون آینه نداشتیم این موضوع را فراموش کرده بودم. وقتی تصویرم را در آینه دیدم، یکهو داد زدم: من زشتم! من زشتم! بدنم می لرزید، دلم می خواست آینه را بشکنم، همینطور که دانه های اشک از چشمانم سرازیر بود به بابا گفتم: یعنی من همیشه همین ریختی بودم؟
- آره عزیزم، همیشه همین ریختی بودی.
- اونوقت تو همیشه من رو دوست داشتی؟
- آره پسرم، همیشه دوستت داشتم.
- ولی چرا؟ آخه چرا دوستم داری؟
- چون تو مال من هستی!

          سالها از آن قضیه گذشته، حالا من هر صبح صادقانه به خودم نگاه می کنم و می بینم ظاهرم زشت است. آنوقت از خدا می پرسم: یعنی واقعا ً منو دوستم داری؟ و او در جوابم می گوید: بله. و وقتی از او می پرسم که چرا دوستم داری؟ به من لبخند می زند و می گوید: چون تو مال من هستی و من تمام مخلوقاتم را بسیار دوست می دارم...

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

تداوم یک زندگی
 

 

این یک داستان واقعی است
          اون شب وقتی به خونه رسیدم، دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایۀ رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا ً نمی دونستم چطوری باید بهش بگم، انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود، باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم، از من پرسید چرا؟! امّا وقتی از جواب دادن طفره رفتم، خشمگین شد و در حالیکه از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی...


 

          اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت. می دونستم که می خواست بدونه که چه بلائی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ امّا به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم. چرا که من دلباختۀ یک دختر جوان به اسم « دوی » شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم. من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامۀ طلاق رو گرفتم. خونه، 30 درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. امّا اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد. زنی که بیش از 10 سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا ً متأسف بودم و می دونستم که اون 10 سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده، امّا دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد، چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیۀ هیجانی بود. بالاخره مسئلۀ طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست. وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز اینکه در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده، بهش توجه کنم. اون درخواست کرده بود که در این مدت یک ماه تا جائی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم. دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدائی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود. امّا اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه آوردم و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرم و راه ببرم! خیلی درخواست عجیبی بود. با خودم فکر کردم حتما ً داره دیوانه می شه. امّا برای اینکه آخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای « دوی » تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر حال باید با مسئلۀ طلاق روبرو می شد، مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره. مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعیین کرده بود، من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم. هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره. جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد، از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود 10 متر مسافت رو طی کردیم. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمی دونم یک دفعه چرا اینقدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم. رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت. من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم، می تونستم بوی عطرشو استشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش، من از اون مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته، چند تا چروک کوچک گوشۀ چشماش نشسته بود. لابلای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟! روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم، حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن، زنی بود که 10 سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم، صیمیت داره بیشتر و بیشتر می شه، انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره. من راجع به این موضوع به « دوی » هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم. با خودم گفتم حتما ً عضله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالیکه چند دست لباس رو در دست گرفته بود، احساس کرد که هیچکدوم مناسب و اندازه نیستند. با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چقدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم. انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گوئی ضربه ای به من وارد شد، ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود. انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخودآگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم این منظره که پدرش، مادرش رو در آغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزء شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد. من روم رو برگردوندم، ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیمم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز، از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی. دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم، درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در آغوش گرفتم، به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچوقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه، من در حالیکه همسرم در آغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این سالها هیچوقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم. اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم، وقتی رسیدم، بدون اینکه در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم. نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم، تردید کنم. « دوی » در رو باز کرد و من بهش گفتم که متأسفم، من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد، به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متأسفم، من جدائی رو نمی خوام. این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم. به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم. زندگی مشترک من خسته کننده شده بود، چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچکدوم ارزش جزئیات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر اینکه عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودم. من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم، موظفم که تا لحظۀ مرگ همونطور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. « دوی » انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالیکه فریاد می زد، در رو محکم کوبید و رفت. من از پله ها پائین اومدم، سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟ و من در حالیکه لبخند می زدم نوشتم: از امروز صبح، تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم، تو رو با پاهای عشق راه می برم، تا زمانیکه مرگ، ما دو نفر رو از هم جدا کنه و امیدوارم که فقط مرگ ما رو از هم جدا کنه ...

          درسته، جزئیات ظریفی توی زندگی ماها هست که از اهمیت فوق العاده ای برخورداره ولی در بعضی مواقع از اونها غافل هستیم. مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه، مهم و ارزشمندند. این مسائل، خانۀ مجلل، پول، ماشین و مسائلی از این قبیل نیست. اینها هیچکدوم به تنهائی و به خودی خود شادی آفرین نیستند. پس در زندگی سعی کنید زمانی رو صرف پیدا کردن شیرینی ها و لذت های سادۀ زندگی تون کنید. چیزهائی رو که از یاد برده اید رو یادآوری و تکرار کنید و هر کاری رو که باعث ایجاد حس صمیمیت و نزدیکی بیشتر و بیشتر بین شما و همسرتون می شه، انجام بدید. زندگی خود به خود دوام پیدا نمی کنه. به عشق عادت نکنید بلکه با عشق زندگی کنید. این شما هستید که باید باعث تداوم زندگی تون بشید...

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

سگ باهوش
 

 

          قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که از مغازه دورش کند. امّا ناگهان کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود « لطفا ً دوازده سوسیس و یک ران گوشت بدین ». یک اسکناس 10 دلاری هم همراه کاغذ بود! ...


 

          قصاب با کمال و حیرت تعجب، سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت. سگ هم کیسه را گرفت و رفت. او بسیار کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه هم بود. این بود که بلافاصله مغازه را تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد. سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد. قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند. اتوبوس آمد، سگ جلوی اتوبوس آمد و شمارۀ آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی آمد، دوباره شمارۀ آنرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد. قصاب هم در حالیکه دهانش از حیرت باز بود سوار شد. اتوبوس در حال حرکت به سمت حومۀ شهر بود و سگ منظرۀ بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجۀ بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبال او رفت. سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. اینکار را باز هم تکرار کرد امّا کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطۀ باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پائین پرید و به پشت در برگشت. مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ کرد. قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم. مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق روش برگشتن سریع به خونه رو فراموش می کنه !!!

          شاید طرح این داستان با اندازه ای اغراق همراه است که البته برای خیلی ها باورش مشکله ولی نکته های اخلاقی در این نگارش وجود داره که بد نیست بهش توجه داشته باشیم. اول اینکه مردم هرگز از چیزهائی که دارند راضی نخواهند بود. و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید، بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است و خلاصه سوم اینکه بدانیم دنیا پُر از تناقضاتی است که ممکن است در باورمان نگنجد. پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم...

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

چگونه باید یک خبر ناگوار را اطلاع داد! داستان کوتاه

چگونه باید یک خبر ناگوار را اطلاع داد!

 

 

          داستان زیر را آرت بو خوالد طنزنویس پُر آوازۀ آمریکائی در تأئید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:

          مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
- جرج از خانه چه خبر؟
- خبر خوشی ندارم قربان، سگ شما مُرد.
...


- سگ بیچاره پس او مُرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
- پُرخوری قربان!
- پُرخوری؟ مگه چه غذائی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
- گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
- این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
- همۀ اسب های پدرتان مُردند قربان!
- چه گفتی؟همۀ آنها مُردند؟
- بله قربان. همۀ آنها از کار زیادی مُردند.
- برای چه اینقدر کار کردند؟
- برای اینکه آب بیاورند قربان!
- گفتی آب، آب برای چه؟
- برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!
- کدام آتش را؟
- آه قربان! خانۀ پدر شما سوخت و خاکستر شد.
- پس خانۀ پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟
- فکر می کنم که شعلۀ شمع باعث این کار شد. قربان!
- گفتی شمع؟ کدام شمع؟
- شمع هائی که برای تشیع جنازۀ مادرتان استفاده شد قربان!
- مادرم هم مُرد؟
- بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان!
- کدام حادثه؟
- حادثۀ مرگ پدرتان قربان!
- پدرم هم مُرد؟
- بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
- کدام خبر را؟
- خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

عشق و زندگی
 

 

          زن نمی دانست که چه بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود؛ قبل از این می گفت و می خندید، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد امّا چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سر دیگران داد و فریاد می کند؟ آن مرد مهربان و بذله گو الان به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است. زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت امّا دریغ از اینکه چیزی عوض شود. روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چاره ای شود! از اینرو بود که زن راه سخت و دشوار کوهستان را پیش گرفت و بعد از ساعتها عبور از مسیرهای سخت، خود را به کلبه ی راهب رساند، قصه ی خودش را به او گفت و در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد …


 

          راهب نگاهی به زن کرد و گفت: چارۀ کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است!!! - ببر کوهستان؟! آن حیوان وحشی؟!! راهب در پاسخ گفت بله؛ هر وقت تار موئی از سبیل ببر کوهستان را آوردی، چیزی برایت می سازم که شوهرت را درمان کند. و زن در حالتی از امید و یأس به خانه برگشت. نیمه شب از خواب برخاست. غذائی را که آماده کرده بود، برداشت و روانه ی کوهستان شد. آن شب خود را به نزدیکی غاری رساند که ببر در آن زندگی می کرد. از شدت ترس بدنش می لرزید امّا مقاومت کرد. آن شب ببر بیرون نیامد. چندین شب دیگر این عمل را تکرار کرد. هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد تا آنکه یک شب ببر وحشی کوهستان غرش کنان از غار بیرون آمد امّا فقط ایستاد و به اطراف نگاهی کرد. باز هم زن شبهای متوالی رفت و رفت … هر شبی که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند. این مسئله چهار ماه طول کشید تا اینکه در یکی از آن شبها، ببر که دیگر خیلی نزدیک شده بود و بوی غذا به مشامش می خورد، آرام آرام نزدیکتر شد و شروع به غذا خوردن کرد… زن خیلی خوشحال شد. چندین ماه دیگر اینگونه گذشت. طوری شده بود که ببر بر سر راه می ایستاد و منتظر آن زن می ماند زن نیز هرگاه به ببر می رسید در حالیکه سر او را نوازش می کرد به ملایمت به او غذا می داد، هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جوئی، ترس و وحشتی در میان نبود و هر شب آن زن با طی راه سخت و دشوار کوهستان برای ببر غذا می برد و در حالیکه سر او را در دامن خود می گذاشت، دست نوازش بر مویش می کشید چند ماه دیگر نیز اینگونه گذشت تا آنکه شبی زن به ملایمت تار موئی از سبیل ببر کند و روانه ی خانه اش شد… صبح که شد، شادمان به کوهستان نزد آن راهب رفت تار موی سبیل ببر را مقابل او گذاشت و در انتظار نشست. فکر می کنید آن راهب چه کرد؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود!! زن، هاج و واج نگاهی کرد در حالیکه چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد، ماند که چه بگوید!! راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت: « مرد تو از آن ببر کوهستان، بدتر نیست، توئی که توانستی با صبر و حوصله، عشق و محبت خودت را نثار حیوان کوهستان کنی و آن ببر را رام خودت سازی، در وجود تو نیروئی است که گواهی می دهد توان مهار خشم شوهرت را نیز داری، پس محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز …

          امیدوارم عشق و محبت حقیقی، واقعیت و تداوم بخش زندگیهاتون باشه...

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

یک داستان جدی

یک داستان جدی

 

 

          او در گوته بورگ ( Goteborg ) سوئد به دنیا آمد. پدرش مهندسی آلمانی بود و او در کودکی خود را در شهر لیسبون ( پرتغال ) سپری کرده و بالاخره در ۱۹۱۴ به آلمان آمدند. کوزنبرگ در ابتدا می خواست نقاش شود. امّا بعدا ً در دانشگاه شهر مونیخ در رشتۀ تاریخ هنر به تحصیل پرداخت و در ۱۹۳۱ کتابی دربارۀ نقاش ایتالیائی، روسوفیور رنتینو ( Rosso Fiorention ) منتشر کرد. پانزده سال ساکن برلین بود. ابتدا در مقام منتقد هنری و بعدا ً بعنوان سردبیر روزنامه. او داستانهائی نوشت که به تدریج در مجموعه های مختلف با نامهای « رؤیای آبی » ( ۱۹۴۲ ) « گلهای آفتابگردان » (۱۹۵۱) و... انتشار یافت. نثر عجیب و غریب و طنزآمیز او اگرچه رنگ تخیل و سورئال دارد، امّا بسیار روشن و دقیق است...


          از سال ۱۹۴۷ به عنوان ویراستار مستقل و نویسنده، در شهرهای مونیخ و هامبورگ به فعالیت پرداخت و در انتشارات معروف روولت ( rowohlt ) تک نگاری های ارزنده ای دربارۀ چهره های ادبی آلمان و جهان با نظارت وی انتشار یافت. علاقۀ کوزنبرگ به هنر گروتسک، بویژه در داستانهای کوتاه عجیب و غریب و در عین حال مضحکی که نگاشته، جلوه گر شده است. او در این داستانها رؤیا را با واقعیت، امور واقعی را با خیال به شیوه ای طنزآمیز و در عین حال کنایه آمیز در هم می آمیزد. کوزنبرگ علاوه بر موارد فوق، نمایشنامه های رادیوئی نیز می نوشته و مقاله نویسی صاحب سبک و مترجمی توانا نیز بوده است. مرگ وی در سال ۱۹۸۳ در هامبورگ اتفاق افتاد.

          نویسنده ای به نام زیگریست از راه نوشتن داستانهای خنده دار امرار معاش می کرد. این داستانها آنقدر برای خودش جالب و بامزه بودند که هنگام نوشتن آنها، شکلک های عجیب و غریبی درمی آورد و به آرامی با خودش می خندید. این آثار در نظر خواننده هایش نیز جالب و بامزه بودند. و از آنجا که مردم به شادی علاقه ای وافر دارند، درآمد زیگریست نسبتا ً خوب بود. سرانجام یک روز، دیگر از نوشتن داستان های کمیک خسته شد و عزمش را جزم کرد تا داستانی جدی به رشتۀ تحریر درآورد. امّا این کار عملا ً آنقدرها که فکر می کرد کار ساده ای نبود. قلم او که به مطایبه نویسی و شوخ طبعی خو گرفته بود، دائما ً سعی داشت خود را از کنترل صاحبش خلاص کرده و در جائی که مناسبت چندانی نداشت نکته ای خنده دار را ثبت کند. تنها وقتی که زیگریست قلم جدیدی خرید، توانست از آن وضعیت ناخوشایند خلاصی یابد و کار نوشتنش پیشرفت خوبی پیدا کند. پنج هفتۀ تمام نویسندۀ ما پشت میز تحریر نشست، هیچ شکلکی از خود درنیاورد، چهره اش رنگ خنده به خود ندید هر روز دو صفحه به زیور طبع آراسته کرد، تا اینکه بالاخره کار نوشتن این داستان جدی به پایان رسید. حالا وقتش رسیده بود که زیگریست داستانش را طبق رسمی دیرینه برای دوستانش بخواند تا تأثیرش را روی آنها بیازماید. او به این کار عنایت خاصی داشت، زیرا معتقد بود که اظهار نظرهای شفاهی دید کلی را در اختیار خالق اثر می گذارد که وی در جریان خلق اثر از دست یافتن به آن ناتوان است. علاوه بر این، در این فرصت، او کل داستان را برای اولین بار می شنید. زیرا از آنجا که او پیچ و خمهای داستان را به تدریج و بنا به مصلحت های داستان نویسی روی کاغذ آورده بود، ماجرای آن در کلیتش برای او بطور دقیق روشن نبود. ابتدا داستان را تته پته می خواند، زیرا از این واهمه داشت که ستایشگران هنر فکاهی را دچار سرخوردگی دردناکی کند. امّا بعد از مدتی، الهۀ هنر به یاری اش شتافت و به صدایش توان و قدرت بخشید. طبعا ً آن خنده هائی که قبلا ً از نهاد دوستان برمی خواست و داستان خوانی اش را با وقفه روبرو می کرد دیگر محو شده بود. در عوض، سکوتی حاکم شده بود که راه هر گونه تعبیر و تفسیر در مورد داستان را می بست. زیگریست جزو آن دسته از داستان خوانهائی نبود که مدام به شنوندگانش نگاه می کنند. امّا وقتی بطور اتفاقی نگاهی به جمع انداخت، با ناراحتی متوجه شد که دو نفر از دوستانش به خواب فرو رفته اند. این مسئله برایش خیلی دردآور بود. امّا به روی خودش نیاورد و به خواندن ادامه داد. عیب کار در کجا بود؟ آیا آن دو نفر که اکنون صدای خرخرشان بلند شده بود مقصر بودند، یا خواندش ایراد داشت، یا اینکه اصلا ً عیب از خود داستان بود؟ در هر صورت نتیجه این بود که خستگی و خواب آلودگی، زیگریست را هم دربرگرفت. طوریکه صدایش رفته رفته ضعیفتر شد و سرانجام در وسط جمله ای طولانی و ادیبانه به سکوت تبدیل شد. پلکهایش سنگین شد. دستنوشته از دستانش روی زمین فرو افتاد. بعد از چند ثانیه انگار یادش آمد که میزبان و نویسندۀ مجلس است. بنابراین، چشمهایش را برای آخرین بار باز کرد و دید که همۀ دوستانش به خواب رفته اند. بعد خواب او را نیز ربود. شاید کسی باور نکند. امّا حقیقت این است که همۀ آن جمع تا صبح روز بعد یکسره خوابیدند. هنگامیکه دوستان بیدار شدند، دستها را به طرفی و پاها را به طرف دیگر کشیدند و خمیازه سر دادند؛ خورشید به اتاق می تابید. بیرون از خانه چند ساعتی بود که کار روزانه آغاز شده بود. دوستان زیگریست هم مثل همه آدمهای باریک بین، فورا ً به دستاورد این داستان پی برده بودند. آری، زیگریست موفق به خلق اثری شده بود که خواننده یا شنونده را با قدرتی خارق العاده به خوابی عمیق فرو می برد. عجب هدیه ای برای بشریت به ارمغان آورده بود! داستان زیگریست به چاپ رسید و با استقبال بی نظیری روبرو شد. روی میز هر خانه، زیر بالش هر کسی این اثر خواب آور جای خودش را پیدا کرد. مریض و سالم هر کدام به فراخور حالش با خواندن آن به خواب می رفت. هر کس این داستان را می شنید به صلاحش بود که بدون مقاومت خود را به آن بسپارد، چون بی شک در برابر واژه های چرت آور داستان توان مقاومت نداشت. بدین ترتیب، زیگریست کم کم نه تنها به مردی متمول، بلکه به نیکوکاری والامقام تبدیل شد. البته در این قضیه یک چیز عجیب و غیر قابل فهم بود؛ هیچ کس نمی دانست که داستان چطور پایان می یافت. چون هیچکدام از خوانندگان تا صفحۀ آخر آن پیش نرفته بود. آدمهائی که اعصابی سالم داشتند، با خواندن اولین صفحات به خواب می رفتند. عصبی ها تعداد صفحات بیشتری را می خواندند و در مواردی که خوانندگان، بی خوابی های مزمنی داشتند، حتی موفق به خواندن نیمی از صفحات داستان می شدند. یعنی به صفحۀ معروف سی و پنج می رسیدند، که این موهبت تنها نصیب برگزیدگان می شد. اینکه عده ای از افراد زیرک تنها به خواندن بخش پایانی داستان مبادرت ورزیده بودند نیز کمکی به آنها نمی کرد. به محض اینکه بیدار می شدند، دیگر هیچ چیز را به یاد نمی آوردند. نتیجه این شد که دربارۀ پایان این اثر خواب آور، شایعه های ضد و نقیضی بر سر زبانها افتاده بود و تقاضاهای زیادی از هر طرف متوجه زیگریست بود تا زبان بگشاید و نظر قطعی و درست را بگوید. امّا او چنین کاری نکرد. بلکه در سکوت پُر رمز و رازی فرو رفت که چندان هم برایش بد نبود. در واقع، خود او هم در این باره چیزی برای گفتن نداشت. چون خودش هم نمی دانست که داستان با خوابی عمیق تمام می شود.

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |