جملات و داستانهای زیبا وآموزنده

جملات و داستانهای زیبا وآموزنده


یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد

متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.
در نامه این طور نوشته شده بود :

خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد .دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.

این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم.
یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام.

اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.
تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.

نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.

در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.
عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت.

تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود:

نامه ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند.
مضمون نامه چنین بود :
خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم .


با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم.

من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی...
البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند.... !!!!!!
__________________
 
نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد, | موضوع: <-CategoryName-> |

سخت ترین سوال جهان
سخت ترین سئوال دنیا! (عكس متحرك)




این بازیکنان را بشمارید ! حالا 12 نفر هستند یا 13 نفر ؟

اگر توانستید به سئوالات فوق جواب پیدا کنید بی شک شما جزو باهوشترین افراد دنیا هستید !
نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:سخت ترین سئوال دنیا! (عكس متحرك), | موضوع: <-CategoryName-> |

عکس همسر آینده تان را ببینید!

عکس همسر آینده تان را ببینید!

 

 

با کلیک کردن روی لینک زیر و وارد کردن نام و نام خانوادگی خود می توانید عکس همسر آینده تان را ببینید. خیلی جالبه!

عکس همسر آینده تان را ببینید!

نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:عکس همسر آینده تان را ببینید! , | موضوع: <-CategoryName-> |

5 تصمیم برای داشتن یک رابطه موفق بعد از یک شکست عشقی!

 5 تصمیم برای داشتن یک رابطه موفق بعد از یک شکست عشقی!

 

5 تصمیم برای داشتن یک رابطه موفق بعد از یک شکست عشقی!

روابط می تواند هم بهترین و بالاترین لذت زندگی و هم بزرگترین چالش آن باشد. اما معمولاً ترکیبی از هر دوی اینهاست در دنیایی که بی وقفه به سمت بازسازی و تحول پیش می رود، خیلی از افراد مشغول بازنگری روی اولویت های زندگی خود هستند.

از این گذشته، آیا ما زندگیمان را با این سوال که "موجودی بانکم چطور پیش می رود؟" ارزیابی می کنیم؟ مطمئناً خیر. مهمترین سوالی که باید پاسخ دهیم این است که "آیا کسانی هستند که دوستم داشته باشند؟" یا "کسی هست که من دوستش داشته باشم؟"

وقتی یک رابطه خیلی مهم بر هم می خورد، چه از طریق طلاق باشد یا طرق دیگر، قبل از اینکه یک رابطه جدید را شروع کنید باید خودتان را برای موفقیت آماده کنید.

در زیر 5 تصمیم مهم را عنوان می کنیم که برای ایجاد یک رابطه عاشقانه و موفق باید اتخاذ کنید و به آن پایبند باشید.

1. "اول باید با خودم قرارملاقات داشته باشم."
بهترین نشانه نوع رابطه ای که با افراد خواهید داشت، نوع رابطه ای است که با خودتان برقرار می کنید. پس اولین قرار ملاقات ها را با خودتان بگذارید تا دوباره جای پایتان را روی زمین محکم کنید. همان عشق و محبتی که می خواهید به شریک زندگیتان در آینده داشته باشید اول به خودتان ارزانی کنید. برای شامتان شمعی روشن کنید، برای خودتان چند شاخه گل بخرید، و صبحها که از خواب بیدار می شوید، جلوی آینه زیبایی خود را تحسین کنید.


2. "خصوصیاتی که از شریک زندگی آینده خود انتظار دارم را مشخص می کنم."
از روابط گذشته تان که شکست خورده اند، الان دیگر خصوصیات، ویژگی ها و رفتارهایی که به دردتان نمی خورند را شناخته اید. این خصوصیات را یادداشت کنید و بعد از خودتان بپرسید که می خواهید طرف مقابلتان چه صفاتی داشته باشد. مثلاً به جای صفات خود محور یا بی وفا، می توانید صفات بامحبت و وفادار را بنویسید. روی نقاط و صفات مثبت متمرکز شوید و از آنها بعنوان معیاری برای انتخاب استفاده کنید.


3. "رابطه قبلیم را کاملاً از آینده ام بیرون می کنم."
اگر می بینید که مداوم درحال حرف زدن از رابطه قبلیتان هستید یا سعی دارید که مدام فرد کنونی را با قبلی مقایسه کنید، دست نگه دارید و ببینید آیا واقعاً برای آشنا شدن با یک فرد جدید آمادگی دارید یا نه. صحبت درمورد تجارب قبلی بعنوان مطلع کردن طرف مقابل اشکالی ندارد اما صحبت کردن مداوم و گله و شکایت فقط طرفتان را دورتر می کند. اگر طلاق گرفته اید، چرا اجازه می دهید که آن فرد قبلی هنوز هم این همه زمان و توجه شما را در زندگیتان از آنِ خود کند؟ چنین احساساتی را می توانید با دوستان دیگر یا یک روانشناس درمیان بگذارید.

4. "با کسی رابطه برقرار می کنم که از نظر احساسی سالم باشد."
با خودتان قرار بگذارید که با کسی که وارد رابطه می شوید حتماً فردی مسئولیت پذیر، خودکفا، و از نظر احساسی کاملاً سلامت باشد. ببینید روابط او با خانواده اش چگونه است؟ به چیز خاصی اعتیاد ندارد؟ ساختن دوباره زندگی بعد از طلاق خیلی انرژی می برد پس اجازه ندهید هر مجنونی آنرا دوباره بر هم بریزد.


5. "به دنبال علایقم می روم."
آیا سرگرمی یا علاقه خاصی دارید؟ دیگر آنها را کنار نگذارید و درعوض هرچه زودتر خودتان را به آن مشغول کنید. کمی تفریح کنید. تازه این احتمال هم وجود دارد که در همین حین و بین با فرد جدیدی آشنا شوید که علایق و احساساتی شبیه به شما داشته باشد و بتوانید رابطه خوبی با او شروع کنید.


 
نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب: 5 تصمیم برای داشتن یک رابطه موفق بعد از یک شکست عشقی!, | موضوع: <-CategoryName-> |

حسادت یعنی شکست رابطه

 
  حسادت یعنی شکست رابطه  
 
  ممکن است بسیاری افراد در طول زندگی خود حتی برای دوره ای کوتاه مبتلا به حسادت شده باشند.  
 
     
 
 
 
 
   
 
 
   
 
 
 
 
     
 
   
 

ممکن است بسیاری افراد در طول زندگی خود حتی برای دوره ای کوتاه مبتلا به حسادت شده باشند. متاسفانه بسیاری از افراد این عادت ناپسند را دوست داشتن تلقی می کنند و معتقدند حق دارند به دلیل احساس خود بر همه جنبه های همسر یا اعضای خانواده خود احاطه داشته باشند و طرف مقابل نیز اگر آنها را دوست دارد باید این اجازه را به آنها بدهد.

واقعیت این است که چنانچه این عارضه درمان نشود و از بین نرود، تبعات جسمی و روحی زیادی برای فرد به همراه می آورد. در واقع حسادت بزرگ ترین و بیشترین ضربه را به خود فرد وارد می کند و آنچه را دارد نیز از وی می گیرد.

البته فرد در چنین مواقعی تصور می کند حق با اوست و تمام دنیا علیه او دست به دست هم داده اند، اما اگر بتواند زاویه دید خود را تغییر دهد خواهد دید که چقدر ساده همه چیز بهتر می شود.

چند ماه قبل یکی از دوستانم به دیدنم آمد و گفت می خواهد در مورد مساله ای که موجب آزارش شده با من صحبت کند. وقتی موضوع را جویا شدم مشخص شد مدتی است با همسرش مشکل دارد.

او گفت بتازگی همسرش تمایل دارد بیشتر وقت خود را در خارج از منزل بگذراند و با آشنایان و دوستان باشد. به عقیده دوستم همسرش از بودن با هر کسی غیر از او راضی بود.

دوستم می گفت وقتی همسرم به منزل می آید از او می پرسم کجا بوده و چه می کرده و او نیز توضیحاتی می دهد، اما من آنها را باور ندارم. درواقع اعتماد میان ما از بین رفته است.

حتی گاهی وقتی می دانم با دوستانش یا بستگان در جایی جمع هستند به بهانه های گوناگون در حوالی آن محل پرسه می زنم تا شاید رفتن و آمدن او را تحت نظر داشته باشم. در طول روز چندین بار به تلفن همراهش زنگ می زنم و هر بار یکی دو سوال جزیی می پرسم، اما هیچ کدام از این کارها مرا قانع نمی کند.

با خود می گویم نکند دیگر مرا دوست ندارد؟ نکند دوستانش برایش مهم تر از زندگی مشترکمان هستند؟ نکند من به اندازه کافی خوب نیستم و صدها سوال دیگر.

در واقع رابطه میان ما روز به روز سرد و سردتر می شود و این موضوع مرا دیوانه می کند. او همسر من است و باید بیشتر به من توجه کند.

البته بهانه ای هم ندارم، زیرا به کارهای منزل و من و فرزندمان بخوبی می رسد. همیشه خوراک و پوشاک تمیز ما آماده است، اما احساس می کنم به اندازه سابق مرا دوست ندارد و می خواهد مرتب وقتش را با دیگران بگذراند.

دوستم روز به روز در حال چاق شدن است. نامرتب شده. بی حوصله و شکاک شده است. مرتب منفی بافی می کند و بدترین چیزها را در ذهن خود می پرورد.

تمام اینها نشانه هایی است بر این که او در حال خودخوری است و دچار حسادت بی مورد شده است.

این کارها و افکار نه تنها او را غمگین و بیمار می کند، بلکه موجب دوری هر چه بیشتر او از همسرش می شود.

این بی اعتمادی که میان او و همسرش ایجاد شده نه تنها سازنده نیست، بلکه چیزهای خوبی را هم که تا به حال داشته اند از بین می برد.

حالا کار به جایی رسیده که دوستم خواهان خروج از این وضعیت کشنده است و حاضر است هر کاری انجام دهد تا اوضاع و رفتار همسرش تغییر کند.

با این که من مشاور خانواده هستم و می توانم به او کمک کنم، اما تا وقتی او خودش را تغییر ندهد هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند اوضاع را بهتر کند.

آنچه باید در موارد مشابه بگویم این است که حسادت راهی مطمئن برای شکست و از بین رفتن در روابط و از دست دادن هویت افراد است.

حسادت بتدریج عزت نفس و اعتماد شما را به خود از بین می برد و زندگی تان را تباه می کند. افرادی که دچار حسادت شده اند از هیچ چیز به طور کامل احساس رضایت و لذت نمی کنند. حتی شاید بتوان گفت هیچ چیزی مخرب تر و تباه کننده تر از حسادت نیست. چرا که حسادت موجب اضطراب، خشم، تنهایی، نفرت و ترس می شود.

شاید افراد خودشان متوجه حسادتشان نباشند، اما باید با نشانه های روحی و جسمی ناشی از آن مراقب خود باشند. در عین حال هیچ کس از ارتباط با یک فرد حسود لذت نمی برد، زیرا حسادت جذابیت ها و محبت وجود فرد را از بین می برد و او را تبدیل به یک دشمن می کند. با این که کسی حسادت و ارتباط با یک فرد حسود را دوست ندارد پس چطور این همه حسود وجود دارد؟!

البته عوامل زیادی وجود دارند، اما اصلی ترین آنها شکست در روابط است و این مورد نیز عموما به ۲دلیل ایجاد می شود:

چیزی تغییر کرده و فرد به دلایلی احساس می کند که قادر به ارتباط صادقانه و راحت نیست.

یک یا هر دو طرف در رابطه در حال زورآزمایی خود از طریق نادرست بوده و خشم خود را به گونه ای بروز می دهند که موجب ناراحتی و آزار طرف مقابل شود.

در هر دو مورد نیز رابطه مملو از ترس و خشم و خیالبافی می شود. به همین دلیل نیز در چنین مواردی فرد از این که طرف مقابل دیگر علاقه ای به برقراری ارتباط با وی نداشته باشد یا این که نکند او را ترک کند، نگران است. از طرف دیگر هر حرکت و جمله و اشاره طرف مقابل را به بدترین تعبیر تفسیر می کند و تصور می کند منظور وی آزار و حتی در مواردی خیانت به اوست.

ما باید در فرصتی که به عنوان عمر به ما داده شده زندگی را زیباتر کنیم، پس:

اگر شما نیز احساس حسادت می کنید باید بکوشید خیلی صادقانه و راحت ارتباط برقرار کرده و با طرف مقابل گفتگو کنید. بکوشید سوال کردن و تصور بدترین چیزها را کنار بگذارید. طرف مقابل را آزاد بگذارید و رفتار پرخاشگرانه و دفاعی و افراطی نداشته باشید.

مهم تر این که بکوشید اینقدر تشنه اطمینان خاطر گرفتن نباشید. اگر شما آنقدر برای خودتان احترام قائل نیستید که بتوانید ترس هایتان را کنترل کنید دیگران چگونه می توانند به شما احترام بگذارند؟

در ضمن باید به خودتان یادآوری کنید که یک رابطه تنها در صورتی باارزش است که زنده و پویا باشد و این مساله نیز بدون اعتماد متقابل محقق نخواهد شد.

در ضمن احساس حسادت همواره از ضعف و ناتوانی فرد سرچشمه می گیرد و از بین بردن آن هیچ ارتباطی به طرف مقابل یا همسرتان ندارد، بلکه خودتان باید با غلبه بر احساسات منفی، این هیولا را از خانه دل خود بیرون کنید تا رابطه دوباره شاداب شود و جان بگیرد!

   
   
 
 
 
      مترجم : سحر کمالی نفر
منبع: guardian
 
 
      روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir )

نويسنده: مجید | تاريخ: چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:حسادت یعنی شکست رابطه , | موضوع: <-CategoryName-> |

یکی از بندگان خدا
 
یکی از بندگان خدا

شب عید بود و هوا سرد و برفی پسری در حالی که پاهای برهنه اش را روی برف جابجا میکرد تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو کمترازارش بدهد صورتش را چسباند بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می کرد .در نگاهش چیزی موج میزد انگاری که با نگاهش نداشته هایش رو از خدا طلب میکرد .خانمی که قصد ورود به فروشگاه کفش را داشت کمی مکث کرد و نگاهی به پسر کرد و رفت داخل مغازه بعد از چندی در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون امد کفشها را به پسر داد پسر با خوشحالی پرسید :شما خدا هستید ؟نه پسرم من تنها یکی از بندگان خدا هستم .
پسرکوچلو :اهان میدونستم که با خدا نسبتی دارید
نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:یکی از بندگان خدا, | موضوع: <-CategoryName-> |

داستان بخشش ازحضرت عیسی (ع) ---داستان دوم :عشق هرگز نمیمیرد
داستان بخشش ازحضرت عیسی (ع) 
 

 

 

حکایتی از زبان مسیح نقل می‌کنند که بسیار شنیدنی است.  

می‌گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت‌های مختلف آن را بیان می‌کرد. حکایت این است: 

 مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ به کار مشغول شدند.  

کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. 

  

شبانگاه، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی‌ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: "این بی‌انصافی است. چه می‌کنید، آقا ؟ ما از صبح کار کرده‌ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده‌اند. بعضی‌ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که اصلاً کاری نکرده‌اند".  

 

 مرد ثروتمند خندید و گفت: "به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده‌ام کم بوده است؟" کارگران یک‌صدا گفتند: "نه، آنچه که شما به ما پرداخته‌اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته‌ایم." مرد دارا گفت: "من به آنها داده‌ام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمی‌شود. من از استغنای خویش می‌بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفته‌اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می‌دهم، بلکه می‌دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بی‌نیازی است که می‌بخشم". 

 مسیح گفت: "بعضی‌ها برای رسیدن به خدا سخت می‌کوشند. بعضی‌ها درست دم غروب از راه می‌رسند. بعضی‌ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می‌شود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می‌گیرند". شما نمی‌دانید که خدا استحقاق بنده را نمی‌نگرد، بلکه دارائی خویش را می‌نگرد. او به غنای خود نگاه می‌کند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمی‌شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بی‌نیازی و غنای خداوند است. 

عشق هرگز نمیمیرد
 
 
سالها پیش ' در کشور آلمان ' زن و شوهری زندگی می کردند.آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر کوچکی در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب کرد.مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیک شد.به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت.پس اگر احساس خطر می کرد به هر دوی آنها حمله می کرد و صدمه می زد.اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی شنید ' خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش کشید ' دست همسرش را گرفت و گفت :عجله کن!ما باید همین الآن سوار اتوموبیلمان شویم و از اینجا برویم.آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر کوچک ' عضوی از ا عضای این خانواده ی کوچک شد و آن دو با یک دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می کردند. سالها از پی هم گذشت و ببر کوچک در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود که با آن خانواده بسیار مانوس بود.در گذر ایام ' مرد درگذشت و مدت زمان کوتاهی پس از این اتفاق ' دعوتنامه ی کاری برای یک ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.زن ' با همه دلبستگی بی اندازه ای که به ببری داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از دلبستگی اش دور شود.پس تصمیم گرفت : ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد.در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزینه های شش ماهه ' ببر را با یک دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و کارتی از مسوولان باغ وحش دریافت کرد تا هر زمان که مایل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.دوری از ببر' برایش بسیار دشوار بود.روزهای آخر قبل از مسافرت ' مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها کنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد.سر انجام زمان سفر فرا رسید و زن با یک دنیا غم دوری ' با ببرش وداع کرد.بعد از شش ماه که ماموریت به پایان رسید ' وقتی زن ' بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالی که از شوق دیدن ببرش فریاد می زد : عزیزم ' عشق من ' من بر گشتم ' این شش ماه دلم برایت یک ذره شده بود ' چقدر دوریت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حین ابراز این جملات مهر آمیز ' به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز کرد و ببر را با یک دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش کشید.ناگهان ' صدای فریادهای نگهبان قفس ' فضا را پر کرد:نه ' بیا بیرون ' بیا بیرون : این ببر تو نیست.ببر تو بعد از اینکه اینجا رو ترک کردی ' بعد از شش روز از غصه دق کرد و مرد.این یک ببر وحشی گرسنه است.اما دیگر برای هر تذکری دیر شده بود.ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی ' میان آغوش پر محبت زن ' مثل یک بچه گربه ' رام و آرام بود.اگرچه ' ببر مفهوم کلمات مهر آمیزی را که زن به زبان آلمانی ادا کرده بود ' نمی فهمید ' اما محبت و عشق چیزی نبود که برای درکش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد.چرا که عشق آنقدر عمیق است که در مرز کلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است که از تفاوت نوع و جنس فرا رود.برای هدیه کردن محبت ' یک دل ساده و صمیمی کافی است ' تا ازدریچه ی یک نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه کند.محبت آنقدر نافذ است که تمام فصل سرمای یاس و نا امیدی را در چشم بر هم زدنی بهار کند.عشق یکی از زیباترین معجزه های خلقت است که هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده تفاوتی درخشان و ستودنی ' چشم گیر است.محبت همان جادوی بی نظیری است که روح تشنه و سر گردان بشر را سیراب می کند و لذتی در عشق ورزیدن هست که در طلب آن نیست.بیا بی قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعکاسش ' کل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه ی عمر ' شیرین و ارزشمند گردد.در کورترین گره ها ' تاریک ترین نقطه ها ' مسدود ترین راه ها ' عشق بی نظیر ترین معجزه ی راه گشاست.مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست ' ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترین قفل ها با کلید عشق و محبت گشودنی است.پس : معجزه ی عشق را امتحان کن !
نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:عشق هرگز نمیمیرد, | موضوع: <-CategoryName-> |

کلینیک و مشاوره خدا
کلینیک و مشاوره خدا
 


 

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم،فهمیدم که بیمارم ...............
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشانداد.
آزمایش ضربان قلبنشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود
کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.


 

به ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم وآنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کردهبودم
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراترببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طولروز با من سخن می گوید نمی شنوم
خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد. به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم.


 

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و
زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرفکنم.
امیدوارم خدانعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
نغمه ای شیرین به ازای هر آه
و اجابتی نزدیک برای هر دعا
نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:کلینیک و مشاوره خدا, | موضوع: <-CategoryName-> |

زندگی ما
 

زندگی ما

پدر و پسر در کوه ها قدم می زدند.ناگهان پسرک زمین خورد و صدمه دید فریاد کشید ووواو... و با کمال تعجب شنید صدایی در کوهستان تکرار کرد ووواو...و. با تعجب فریاد کشید" تو کی هستی؟"

و جواب شنید" تو کی هستی؟" پسرک فریاد کشید" من تو را تحسین می کنم" صدا جواب داد "من

تو را تحسین می کنم" پسرک عصبانی شد و فریاد زد "ترسو" و جواب شنید"ترسو"

پسرک به طرف پدرش برگشت و پرسید "داره چه اتفاقی می افته؟" پدر لبخندی زد و گفت:"پسرم دقت کن" و فریاد کشید،تو یک قهرمان هستی" صدا پاسخ داد "تو یک قهرمان هستی."

پسرک شگفت زده شد اما چیزی دستگیرش نشد.پدر پاسخ داد : مردم این پدیده را اکو می نامند اما در واقع این زندگی است.هر چیزی که انجام دهی یا بگویی بسوی تو باز خواهد گشت و زندگی انعکاس کارهای ماست. اگر در دنیا بدنبال عشق باشی، در حقیقت عشق را بوجود می آوری. اگر رقابت بیشتری بخواهی، رقابت را بوجود می آوری. و این هماهنگی میان همه چیز و در همه جوانب زندگی برقرار است.تو هر چیزی را که به زندگی بدهی،زندگی همان را به تو خواهد داد.

 

زندگی تو یک اتفاق نیست،آن ها انعکاس وجود خود تو هستند 

 

نويسنده: مجید | تاريخ: دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:زندگی ما, | موضوع: <-CategoryName-> |

چند درس زندگی از یک پروفسور فلسفه
 

پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت.

وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.

سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟
و همه دانشجویان موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛ سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.

بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".

بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: "حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند – خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.

اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشی نتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده."

پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.

همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین.
.....
اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در زندگی شلوغ هم ، جائی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست! "

نويسنده: مجید | تاريخ: یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |